لوریس چکناواریان
لوریس هایکازی چِکناواریان (۱۳ اکتبر ۱۹۳۷) (۲۱ مهر ۱۳۱۶) آهنگساز ایرانی-ارمنی است. زادهٔ بروجرد، لرستان، از خانوادهای مهاجر ارمنی، پدرش از ارمنستان شرقی، روسیه، و مادرش از ارمنستان غربی، عثمانی بودند. در تهران بزرگ شد و تحصیلات موسیقی خود را از سال ۱۹۵۳م/ ۱۳۳۲ش در هنرستان عالی موسیقی تهران آغاز کرد و از آنجا فارغالتحصیل شد. سپس به اتریش رفت و آهنگسازی را در آکادمی موسیقی آموخت، در سال ۱۹۶۱م/۱۳۴۰ش با درجهٔ ممتاز فارغالتحصیل شد.
سپس به ایران بازگشت و در فاصلهٔ سالهای ۱۹۶۱–۶۳م/ ۱۳۴۰–۴۲ش در کنسرواتور موسیقی تهران به تدریس تئوری موسیقی پرداخت. در سال ۱۹۶۳م/ ۱۳۴۲ش به اتریش بازگشت و در سالزبورگ اقامت گرفت، همچنین به آهنگسازی برای فیلمهای ایرانی نیز روی آورد. به تابعیت اتریش درآمد. در سال ۱۹۶۵، از دانشگاه میشیگان رشته رهبری ارکستر دانشآموخته شد. او بسیاری از ارکسترهای مهم جهان از جمله ارکستر فیلارمونیک ارمنستان و بریتانیا را رهبری کردهاست. به نویسندگی داستان، شعر و نقاشی نیز پرداختهاست. در حرفهٔ موسیقیاش، نشانها و جوایز بسیاری گرفتهاست.[۱]
گفتاوردها
ویرایشسخنرانیها
ویرایش- من کسی نیستم و تنها قطرهای هستم در یک اقیانوس عظیم که در درون این اقیانوس مجموعهای از اقیانوسها قرار دارد و لذا من کوچکتر از آنم که شما فکر میکنید، من در زندگی خودم را هیچگاه جدی نگرفتم و این کارم بود که جدی میگرفتم چون من کسی نیستم که اصلاً خودم را جدی بگیرم.
- همهٔ ما هر چه داریم از خداوند است و هر چه هست و داریم از او داریم خودمان چیزی نیستم و هیچی نداریم. ما در هر مقامی که باشیم و هر سمتی که داشته باشیم همه مثل هم هستیم و یکی و مساوی هستیم و ما همه برای خدمت در پیشگاه خداوند و خدمت به بندگان خداوند هستیم و اهمیت ما یا گذران است یا ماندگار و این آیندگان هستند که با کاری که در زندگی کردیم، تصمیم میگیرند یادمان زنده بماند یا فراموش شود.
- تعجب میکنم که دیگران آن قدر من را جدی میگیرند من آن قدرها هم جدی نیستم و فقط موسیقی من جدی است.
- ۱۰ مه ۲۰۱۴/ ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳، در سفر به زادگاهش، بروجرد[۲]
- اینقدر از کلمهٔ «اقلیت» استفاده نکنید و به ما نگویید شما اقلیت هستید؛ در ایران اقلیت وجود ندارد… ارامنه، گناه نکردهاند که در زمان فتحعلیشاه قاجار، منطقهٔ ارمنستان از ایران جدا شد. ارامنه اقلیت نیستند، آنها فقط به مملکت خودشان بازگشتهاند. ما همه ایرانی هستیم و برای ایران زحمت کشیدهایم.
- ۲۵ نوامبر ۲۰۱۴/ ۴ آذر ۱۳۹۳، در آیین بزرگداشت «گورگن مُوسِسیان»[۳]
- هر سال کوچکتر میشوم. من انگور دیوانهای هستم که هنوز شراب نشده؛ آدم در دیوانگی است که پیشرفت میکند. اگر دیوانه نباشی، نمیتوانی در این دنیا زندگی کنی. خوشحالم که یکی از این دیوانهها هستم.
- خودم را جدی نمیگیرم. کار من باید در دنیا باقی بماند و این آثارم است که باید جدی باشند. دعاهای شما برایم خیلی مهم هستند، اگر در اقیانوس شنا کنم، خفه میشوم، اما من اکنون در اقیانوس مهر شنا میکنم و در کنار شما هستم. آدم هیچوقت در اقیانوس عشق خفه نمیشود.
- خیلی وقتها به من میگویند، تو ارمنی هستی و ما را از ایرانیها جدا میکنند، در حالی که ما همه ایرانی هستیم. ایران فقط شامل یک فرهنگ نیست، بلکه فرهنگهای مختلف دور هم جمع شدهاند. تقصیر شاهعباس و فتحعلیشاه بود که ارمنستان را به روسها دادند و میلیونها نفر از ارامنه قتلعام شدند.
- از بچگی عاشق موسیقی بودم. دیوانه بودم و کارهای عجیب و غریب میکردم.
- زمان قتلعام ارامنه، پدر و مادرم فرار کردند و من خوشبختم که آنها برای فرارشان ایران را انتخاب کردند و دوباره به مملکت خودشان برگشتند. من در هیچجا بهتر از ایران نمیتوانستم متولد شوم.
- موسیقی زورخانه، موسیقی محرم و موسیقی کلیسای ارامنه سه چیزی است که همیشه من را تحت تأثیر قرار دادهاند و من تا امروز آثارم را بر پایهٔ این سه اصل نوشتهام.
- من را جدی نگیرید، کارم را جدی بگیرید، چون کارم است که پس از من همیشه زنده است.
- ۱۲ اکتبر ۲۰۱۵/ ۲۰ مهر ۱۳۹۴، در جشن تولد ۷۸ سالگیاش[۴]
- همه مردمانی که در کوچه و خیابان با آنها رو به رو میشوم در تولید همه کارهایم سهم داشته و دارند. من وقتی به خداوند نزدیک هستم پس باید با مردم نیز نزدیک شوم و من چقدر خوشبختم که در خیابان سی تیر از رفتگر گرفته تا نانوا من را میشناسند و هر روز با من سلام علیک میکنند. کف دستهای من و شما و تشویقهای من و شماییم که یکدیگر را داریم و میتوانیم در کنار هم زندگی کنیم. به اعتقاد من موسیقی معجزه است که از نظر من زبان خداوند است و میتواند مردم را به یکدیگر نزدیک کند.
- ۱ نوامبر ۲۰۱۵ / ۱ آبان ۱۳۹۶، در موزهٔ موسیقی ایران[۵]
- هیچچیز در دنیا بدون موسیقی نمیشود، حتی زمانی که میخواهیم با خدا صحبت کنیم، اگر موسیقی نباشد نمیشود. موسیقی زبان خداست.
- ما آدمها، یکبار مصرف هستیم، متولد میشویم و میمیریم. ما کارهای نیستیم. منشی و خدمتگزار خداوند هستیم. برای یکدیگر آفریده شدهایم.
- ۲۵ ژوئیه ۲۰۱۶/ ۴ مرداد ۱۳۹۵، در جشن «هنر پهلوانی»، تهران[۶]
- فیلم مستند «۱۳ اکتبر ۱۹۳۷» قطره ای از زندگی من است، اما زندگی یک قطره نیست و چون اقیانوسی میماند. من در خانواده ای مهاجر زندگی کردم و سختیهای زیادی کشیدم. زندگی نیمی خنده و نیمی گریه است، اما انسان نباید فراموش کند که هر چه دارد از خداست. همه چیز را خداوند به انسان هدیه میدهد و ما تنها تکنیکها را یادمیگیریم. هنرمند باید تکنیکها را بیاموزد تا بتواند از الهاماتش استفاده کند.
- اگر زندگی را جدی بگیری هیچ چیزی نخواهی داشت. باید با مردم بود؛ من دوست دارم با مردم در ارتباط باشم و در محلهای که زندگی میکنم، دررفت و آمد مستقیم با اطرافیانم هستم.
- ۱۵ دسامبر ۲۰۱۶/ ۲۵ آذر ۱۳۹۱، در نشست مطبوعاتی فیلم مستند «۱۳ اکتبر ۱۹۳۷»، جشنواره بینالمللی سینماحقیقت[۷]
- خریت برای بشریت خوب است. اگر آدمیزاد در روز چند بار خریت نکند، آدم نمیشود! به علاوه، خرها هر روز که ما را میبینند، میگویند اینها دیگر چه کسانی هستند که روی دو پا راه میروند! خلاصه اینکه آنها هم ما را به چشم دیگری میبینند.
- آدم هیچوقت نباید خودش را جدی بگیرد بلکه باید کارمان را جدی بگیریم.
- ۱۲ مارس ۲۰۱۷/ ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، در نشست خبری معرفی کتابش، «خرستان»[۸]
- من یک بروجردی ساده هستم که چیزی برای گفتن ندارم. من اندازه موهایم عاشق شدهام، اندازه اقیانوس اشک ریختم و اندازه آفتاب خندیدم. اما بازهم باید بگویم که هنوز هیچ چیزی بلد نیستم. به راستی که این دنیا به قدری جالب است که من هنوز نمیدانم باید به آموختن چه چیزی مشغول باشم.
- من خودم را هیچ وقت جدی نگرفتم، اما کارم را همیشه جدی میگیرم. من فقط به این موضوع مهم توجه میکنم که یک انسان از زندگی که خداوند به او داده، چه میخواهد؟ من همیشه دوست داشتم به این موضوع فکر کنم و به آینده فکر کنم که بهترین کار چیست.
- ۱۸ آوریل ۲۰۱۸/ ۲۹ فروردین ۱۳۹۷، در مراسم رونمایی از مجموعه برگزیده آثارش، تالار وحدت تهران[۹]
مصاحبهها
ویرایشنقلقولها از مصاحبهها و گفتگوهای او برپایهٔ تاریخ
- من دنبال هیج مکتبی نیستم. صرفاً آنچه را که در ذهنم هست روی تابلو میآورم. نقاشیهای من موسیقی من است که میتوانی ببینی؛ در واقع نقاشیهای که میشنوی.
- ۲ فوریه ۲۰۱۲/ ۱۳ بهمن ۱۳۹۰، مصاحبه با وبگاه «بیبیسی فارسی»[۱۰]
- در صورت آدمی دو چیز مهم است. یکی لبخند و دیگری عمقِ نگاهِ آدمها. این دو را هم هیچ جراحی نمیتواند به انسان بدهد. لبخند آدمی اقیانوس صورتش است و چشمهاش آفتاب. هر صورتی که آفتاب درخشان و اقیانوس مواج ندارد، یعنی هیچ ندارد. نمیشود در جراحیهای زیبایی دنبال اقیانوس و آفتاب گشت.
- کاش اول مهر را میگذاشتند روز عشق. البته جدال ماشینها نمیگذارد خاطرات خوش این روز یادمان بیاید. ترافیک آنقدر زیاد میشود که آدم فکر میکند اول مهر روز جنگ ماشین هاست.
- به نظر من هر قدر شخصیت آدمها با هم تفاوت باشد نمیتوان شک کرد که آنها در یک چیز همعقیده هستند و آن بیزاری از جنگ است. اما با این همه، قبول دارم آدمها دو دسته هستند: آدمهایی که جنگجو هستند و آدمهایی که صلح را دوست دارند. آدمهای جنگجو مثل خروس جنگی به همه میپرند و آدمهای عاشق و رمانتیک هم صلح را دوست دارند.
- عشقی که بخواهی برایش بجنگی به درد نمیخورد. عشق یا هست یا نیست. جنگیدن برایش فایده ای ندارد. برای عشق میشود مرد، میشود تحمل کرد، میشود بهترینها را آرزو کرد اما جنگ نه. هرگز نباید برای عشق جنگید. وقتی عشقت را دزدیدهاند باید بروی بجنگی اما وقتی عشقت تو را دوست ندارد چه فایدهای دارد.
- عشق خودش زندانی است. وقتی عاشق یک نفر میشوی یعنی خودت را تسلیم کردهای… زندان عشق خوب است. حاضرم با عشق زندانی شوم.
- نوشتن برای صلح خیلی سخت است… چون ما نمیدانیم صلح چیست، در تاریخ زندگی بشر هیچ وقت طعم صلح را نچشیدهایم. صلح یکی از چیزهایی است که همیشه حرفش هست اما ما خودش را ندیدهایم. ممکن است صلح در منطقهٔ زندگی ما یا در خانهٔ ما باشد اما هرگز در همهٔ دنیا نبودهاست. برای همین ما نمیفهمیم صلح یعنی چه چون صلح واقعی که وجود ندارد.
- صلح وقتی رخ میدهد که یک نفر جنگ را میبازد، میرود صلح میکند. یک نفر فکر میکند دارد میبازد، باز هم میرود صلح میکند. یک نفر دیگر فکر میکند بهتر است صلح کند چون خرج جنگ زیاد است و …. صلحهای امروز جهان نوعی شکست است، صلح واقعی در کار نیست.
- صلح واقعی عشق است. اگر عشق میان آدمها نباشد صلح هم نیست. کسی که عشق را بشناسد نمیجنگد. آدم عاشق چرا باید بجنگد؟ مینشیند شعر میگوید، آهنگ میسازد و ….
- این جنگها بیشتر به خاطر جاه طلبی و حفظ قدرت و … رخ میدهد. دولتمردان مردم را درگیر چیزهایی میکنند که نه مفهومی دارد و نه آیندهای. چون در جنگ چیزی عاید کسی نمیشود و هر کسی هم که برنده میشود در واقع بازنده است. حتی برنده هم که بشوی وطنت خراب شده، مردمت مردهاند و بازسازی دوبارهٔ همه چیز وحشتناک است.
- آنچه خداوند به ما داده برای زندگیمان کافی است اما هیچ وقت راضی نمیشویم. در زندگی اگر ما روزی ۲۰۰۰ کالری بخوریم زنده میمانیم اما هیچ وقت به این میزان راضی نیستیم و ۵ هزار کالری مصرف میکنیم. میدانید تا روزی که چشم بشر از معدهاش بزرگتر است، مشکلات باقی است.
- یک مثل قدیمی هست که میگوید وقتی خوشبختی که همسایهات از تو بهتر زندگی کند. هر موقع در یک اجتماعی همسایهات از تو بهتر زندگی گند تو خوب زندگی میکنی. چون وقتی همسایهات خوب زندگی کند کاری به زندگی دیگران ندارد و همه چیز خوب پیش میرود.
- اگر خدا دوباره هم پیامبری بفرستد، فایده ندارد. ما همیشه جنگجو، غافل و زیادهخواه خواهیم ماند، چون همه فراموش میکنیم که روزی باید بمیریم. حالا برویم قصر بسازیم، خانه بسازیم، آخرش در یک متر جا باید بخوابیم. تشییع جنازه و ختم زیاد میرویم اما حواسمان نیست که ما هم روزی میمیریم. فکر میکنیم خودمان قرار است تا ابد همینجا باشیم. شاید ۱۰۰ بار در عمرمان ختم و تشییع جنازه برویم اما دریغ از اینکه یک بار فکر کنیم ما هم رفتنی هستیم.
- مثلاً یکی از چیزهایی که زیاد به خاطرش میجنگیم ثروت است. اما حواسمان نیست وقتی ویتامین زیاد به بدن میآید خودبخود آن را میشوید و از بین میبرد. ثروت زیاد هم بیاید طبیعت خودش آن را میشوید و از بین میبرد. زمان تو هم از بین نرود زمان بچهات، نوهات بالاخره این اتفاق میافتد.
- برای زندگی کردن باید تلاش کرد برای بدست آوردن چیزهایی که دوست داریم باید تلاش کرد. خداوند به ما زندگی داده و ما باید زندگی مان را به جای ارزشمندی برسانیم. خود آدم باید تلاش کند و فقط تلاش مهم است.
- من همیشه گفتهام نصف صورتم گریان و نیمی خندان است. آدم شادی در این دنیا وجود ندارد… در زندگی برای من شادی وجود ندارد. میدانید چرا؟ چون در دنیا همه چیز در دوگانگی است. شب داریم و روز، آفتاب و مهتاب، سیاه و سفید، خنده و گریه، تلخی و شیرینی، گرسنگی و سیری و …. خدا همه چیز را در دوگانگی آفریدهاست. اگر این دوگانگی در زندگی یک نفر نباشد روزگارش خیلی وحشتناک میشود… دوگانگیها به زندگی شکل میدهند، حرکت میدهند و همه چیز را شیرین میکنند. دوگانگیها مثل برف هستند که از روی کوه میچرخند و پایین میآیند و بزرگ میشوند همه جا هستند و در زندگی همه وجود دارند. بعضیها هستند که میخواهند این دوگانگیها را به زور پررنگ تر میکنند اما در حالت دوگانگی ما هم فلفل هستیم و هم نمک.
- شاه عباس ارمنستان غربی را به ترکها داد. خانوادهام ایرانی بودند صبح بیدار شدند و دیدند زیر پرچم عثمانی هستند. عثمانیها هم بعد از مدتی دو میلیون نفر را قتلعام کردند. حالا من دو راه دارم یکی اینکه انتقام بگیرم و همیشه از آنها کینه در دل داشته باشم که غلط است، خون را که با خون نمیشود شست. خون را فقط با آب میشود شست. چرا بروم انتقام بگیرم تا همان قدری که من زجر کشیدم دیگران هم بکشند. چرا زجری که من در کودکی کشیدم بچهٔ آنها هم بکشد.
- من دشمن ندارم، هیچکس در دنیا دشمن دیگری نیست. اینها همه اشتباهات تاریخی است که خودخواهی انسانها آن را رقم زده باید یکی جلویش را بگیرد باید ادامه پیدا نکند. فقط میشود با عشق به خدا پناه برد و خود را راضی کرد که خداوند قضاوت خواهد کرد و در قضاوت او شکی نیست.
- بگذار شما را هم نصیحت کنم؛ هر اتفاقی افتاد تلافی نکن، آدمها را ببخش، حتی تاریخ را هم ببخش. انتقام گرفتن از دیگران مانند همان حکایت اسب عصاری است که هی دور خودش میچرخد. دور خودت نچرخ. همه چیز را رها کن و از فرصتی خداوند به تو داده بهترین استفادهها را ببر.
- ما در دنیایی زندگی میکنیم که نه پیروزی حرف آخر است و نه شکست. چون دوگانگی در دنیا حاکم است. وقتی به پیروزی برسی شکستی هم در پیش داری. پس بهتر است روحت را تمیز نگه داری. البته کار خیلی سختی است. ما یادمان میرود روحمان را هم روزانه شستوشو دهیم، فکر میکنیم فقط باید جسم را شست. شستوشوی روح مهمتر از بدن است و هر روز باید روح را شست و شو داد.
- من هر روز احساس شکست میکنم. شکست میخورم که به پیروزی برسم شکست است که به آدم کمک میکند به پیروزی برسد. پیروزی یک باره و بر حسب تصادف به درد نمیخورد. پیروزی پله به پله میچسبد. پیروزی خطی نیست که روی آن راه بروی و به آن برسی باید به سمت آن حرکت کنی و پلهها را یکی یکی بالا بروی. میدانیم ارتفاع قله دماوند یا اورست چقدر است، اما نمیدانیم مسافت پیرزوی چقدر است.
- زندگی مانند دوی امدادی است. میدوی آنچه کسب کردهای را به فرزندت، برادرت، همسایهات و خلاصه نسل بعد میدهی تا او مسیر را ادامه دهد. باید طوری حرکت کنیم که آخرین نفر از ما در آخر زمان به پیروزیاش برسد. ما نمیتوانیم هیچ وقت کاملاً پیروز شویم بلکه میتوانیم در راه پیروزی زندگی کنیم. به پیروزی نمیرسیم اما میتوانیم پیروزی را یک قدم جلوتر ببریم که نسل بعد بهتر بدود.
- زندگی با یک نفر شروع و تمام نمیشود. زندگی یک گردش است از نقطهای شروع میشود و نمیدانیم آخرین کسی که به آن نقطه میرسد کیست اما امیدوارم هر که هست مثل من دیوانه باشد.
- همه میخواهند عاقل شوند اما دیوانگیها خیلی مهم هستند. شما دور و برت را نگاه کن همه چیز را عقل میگفته دنبالش نرو، این را نخر، این کار را نکن، اما دیوانگی تو را به انجام همهٔ آنها دعوت میکند. اگر دعوتش را قبول کرده باشی الان خوشحال هم هستی چون به چیزهایی رسیدهای که دیوانهوار آنها را دوست داشتهای و برایشان تلاش کردهای. به این موضوع فکر و دنبال دیوانگیهایی که در زندگی انجام دادهای باش، پیدایشان میکنی و میفهمی زندگی در دنیای دیوانهها خیلی راحت تر از دنیای عاقل هست.
- وقتی یک دیوانه را نگاه میکنی کپی برابر اصل است. همانی است که نشان میدهد و هیچ نقشی برای شما بازی نمیکند. مردم عادی کپی برابر اصل نیستند. یک چیزی میگویند و یک چیز دیگر فکر میکنند در ذهنشان یک چیز است اما در ظاهر جور دیگری نشان میدهند. دیوانهها آدمهای واقعی هستند و اگر روزی در دنیا همه از این نظر مثل دیوانهها شوند دنیای خوبی خواهیم داشت.
- عاقلها دنیا را به هم میریزند دیوانهها درستش میکنند، قابل تحملش میکنند. من با آدمهای دیوانه راحتم. عاقلها را زیاد دوست ندارم.
- همه ما به قول فریدون مشیری یک گرگی درون خود داریم که نباید بگذاریم بیدار شود.
- من همیشه افتخار میکنم به ایرانی بودنم. ما ایرانیها در طول تاریخ هیچ وقت جنگافروز نبودهایم و جنگی را شروع نکردهایم. اما هر وقت هم درگیر جنگ شدهایم مردانه دفاع کردهایم و دشمن را شکست دادهایم. همیشه در مواجهه با حملهها جنگیده و پیروز شدهایم.
- دوست دارم به همه بگویم یادشان باشد در زندگی نمیشود تنهایی ایستاد، همیشه باید یکی باشد که کنارش بایستی و تو را نگه دارد. عشق آدم را نگه میدارد. همیشه کنارش بایستید و ایمان داشته باشید بدون او نمیتوانید سر پا بایستید.
- ۲۸ اکتبر ۲۰۱۴/ ۶ آبان ۱۳۹۳، مصاحبه «جام جم»[۱۱]
- لندن و نیویورک شهرهای جالبی هستند اما با این حال، به زندگی در آنها فکر نمیکنم. من همین کشور، شهر و محلهای را که در آن زندگی میکنم دوست دارم.
- تهران شهر فوقالعادهای است. با این که برای تحصیل و کار به شهرها و کشورهای دیگر رفتهام اما تهران هنوز انتخاب من برای زندگی است. تنها چیزی که ممکن است باعث شود من از این شهر فرار کنم موتورسوارها هستند. اگر بشود موتورسوارهای این شهر را کنترل کرد با بقیه مشکلات میشود کنار آمد.
- من اهل بروجردم و طبیعتاً بروجرد را خیلی دوست دارم. از اصفهان هم خیلی خوشم میآید و جالب است که بگویم چند هفته پیش برای اولین بار به شهر مشهد رفتم و عاشق این شهر و مخصوصاً حرم امام رضا شدم. شهر مشهد آنقدر برایم دوستداشتنی بود که میخواهم دوباره برگردم و مدتی را در آنجا بمانم.
- فکر میکنم نوشتن موسیقی دربارهٔ تهران کار بسیار سختی است. تهران الان یک شهر زنده است، شهری است که هر ثانیه در آن اتفاقات عجیبی میافتد، شهری است که در هر گوشهٔ آن همزمان اتفاقات تلخ و شیرین رخ میدهد و باید اثری جامع دربارهٔ این شهر نوشته شود؛ اثری که از تولد تا مرگ را دربرداشته باشد.
- پارکهای زیبایی هست که در آنها میتوان از طبیعت و دنیای اطرافمان الهام بگیریم. برای من پارک شهر در تهران منبع الهام موسیقی است و ایدههای زیادی در آنجا به ذهنم خطور کردهاست. شاید یکی از دلایل مهم آن حسِّ نوستالژی است که من نسبت به این پارک دارم و برایم یادآور روزهای تلخ و شیرین کودکی است.
- ۸ ژوئیه ۲۰۱۵/ ۱۷ تیر ۱۳۹۴، مصاحبه با وبگاه «خبرآنلاین»[۱۲]
- نوشتن از صلح سخت است چون ما هیچوقت در طول تاریخ بشر، صلح نداشتهایم. صلح در ذهن هرکدام از ما یک چیز فانتزی است که در خواب آن را دیدهایم وگرنه دوستی و برابری در این دنیا کی حاصل شدهاست؟! بهزعم من صلح مثل سیبی است که از درخت آویزان است و ما دائم داریم دربارهٔ آن صحبت میکنیم.
- میتوانم بگویم اصلاً صلحی در دنیا وجود ندارد. صلح فقط روی کاغذ است. اگر بخواهم راجع به صلح بنویسم باید چه بنویسم و اصلاً چه رنگی را برایش انتخاب کنم؟ نمیدانم. شاید هنرمندی رنگ سفید را انتخاب کند، هنرمند دیگر شاید کبوتر و دیگری آسمان آبی را بهعنوان نماد صلح انتخاب کند. اما همه اینها فانتزی ذهن آن هنرمند است، زیرا صلح را از نزدیک ندیدهایم. من نزدیک ۸۰ سال سن دارم، چه صلحی در زندگیام دیدهام؟! … اصلاً صلح وجود ندارد.
- موسیقی، زبان خداوند است و به نظرم از طریق موسیقی است که میتوان با تمام دنیا بدون مرز ارتباط برقرار کرد. به ویژه موسیقی کلاسیک که دانشی در ورای آن نهفته و آهنگساز در زمینه موسیقی کلاسیک باید دستکم بیست یا سیسال زحمت بکشد تا بتواند فرمولهای این وادی را یاد بگیرد.
- نباید در موسیقی به تفکیک پرداخت. اصولاً فرهنگ، مقولهای بینالمللی است و نباید آن را به ملیت خاصی محدود کرد. در واقع فرهنگ، مرز ندارد.
- براین باورم که موسیقی بر تکنیک استوار است و داشتن نبوغ در موسیقی کافی نیست، یعنی حتماً نوازنده باید تکنیک را یاد بگیرد. خود من با وجود شصت سال کار در موسیقی هنوز خیلی از تکنیکها را بلد نیستم و برای آنکه بتوانم احساسم را به وقت ارایه یک قطعه روی کاغذ یا صحنه بیاورم باید تمرین کنم.
- معتقدم موسیقی زبان خداوند است. نکته جالب این است که موسیقی مثل الفبا نیست که وقتی تعداد حروف الفبا را بیاموزیم میتوانیم کار کنیم، بلکه موسیقی دارای میلیاردها تکنیک است و هنرمند حتی با گذشت سالها هم نمیتواند همه این تکنیکها را بیاموزد.
- ۷ سپتامبر ۲۰۱۵/ ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، مصاحبه با وبگاه «MyRitm"[۱۳]
- معتقدم هر ارمنی یک ایرانی محسوب میشود و من هم اصالت تاریخی خود را یک ایرانی میدانم و به بدان افتخار میکنم.
- همیشه من درگیر این مسئله بودم که وطن واقعی من کجاست؟ زیرا هر وقت به ارمنستان سفر کردهام حال و هوای خوبی را تجربه کردهام اما به واقع حس وطن را برایم در پی نداشت تا اینکه چند سال پیش وقتی به زادگاهم شهر بروجرد رفتم به محض این که به این شهر رسیدم این موضوع را حس کردم که اینجا وطن واقعی من است.
- اگر روزی پولدار شوم میخواهم یک کانال راه انداری کنم به عنوان کانال تلویزیونی اخبار خوب و شاد که در آن شبکه فقط اخبار خوشایند و خوب برای مردم پخش شود.
- ۲۶ آوریل ۲۰۱۶/ ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، مصاحبه با وبگاه «نسیم آنلاین»[۱۴]
- سن ارزشی ندارد. از روزی که متولد میشویم تا روزی که قرار است به آن سفری که نمیدانم کجاست، برده شویم، باید فعال باشیم. ما همیشه تاریخ را برای زندگی تقسیمبندی میکنیم. از بچگی تا زمانی که پیر میشویم. هنرمند طبق این تقسیمبندی زندگی نمیکند. ما زندهایم. فرقی نمیکند ۱۰ ساله باشیم یا ۱۰۰ ساله چون هنر زنده است و در ظرف و سن خاصی نمیگنجد… میدانید زندگی پیش میرود. به تو نگاه نمیکند که چند سال داری. سن نشانهٔ تجربه است نه پیری و در هنر هم بازنشستگی معنا ندارد.
- یک انرژی خاصی از طرف خداوند به کسانی که پیروی هنر هستند، میرسد. او خودش بزرگترین هنرمند است. به طبیعت که نگاه کنیم، میبینیم جز هنرمند نمیتوانسته اینطور بسازد و او الهامبخش هنرمند است. بدون الهام الهی هیچ کدامشان هنرمند نمیشوند؛ نه نقاش، نه موزیسین. تمامش ارتباط با خداست چراکه این زبان خداست.
- هنر دو راه دارد؛ در راه آسمانی با خدا در ارتباط است و در راه زمینی با مردم.
- البته هنر از مردم میآید و به مردم هم برمیگردد. به همین دلیل هنرمند از خودش چیزی ندارد. مثل یک ماشین صفر کیلومتر هستیم. چیز مهمی نداریم تا به ما الهام شود و کاری انجام بدهیم. حافظ، فردوسی و موتزارت و بتهوون همه از الهام الهی توانستند این کارها را انجام بدهند.
- خلاقیت خیلی مبهم است، آنقدر که چندان نمیشود از آن سر درآورد.
- آدمی یکبار مصرف است. یک بار میآید و میرود برای همیشه. نباید خودمان را خیلی جدی بگیریم. تنها باید کارمان را جدی بگیریم چون تنها آن میماند، ما که قرار نیست بمانیم.
- زندگی روی زمین شبیه قبرستان نیست که بایستیم. بعضی آدمها زندهاند اما مردهاند؛ فقط راه میروند. من یک آدم زندهام.
- راز زندگی آنقدر بزرگ است و آنقدر کوچک که نمیشود با کلام خلاصهاش کرد. من نمیتوانم.
- زندگی آنقدر ساده است که ما نمیتوانیم بفهمیم. پس مبهمش میکنیم تا درکش کنیم و آنقدر مبهمش میکنیم که باز آن را نمیفهمیم ولی باید به سادهترین فرمول برسیم.
- من در جوانی فکر میکردم که همه چیز را بلدم و در دنیا چیزی نیست که من بلد نباشم. بعد به سنی رسیدم که فهمیدم چیزی بلد نیستم و وقتی آدم به هیچ میرسد، تازه آنجا زندگی شروع میشود.
- باید تمام تمهیدات زندگیات را در همین دنیای هیچ چیز به کار بیندازی و اگر خداوند تو را در دنیا نگه دارد، باز هم کار میکنی. تا زمانی که وقت رفتن برسد. چیزی که مهم است کار ماندگار است، کاری که الهام و علم را با هم داشته باشد.
- دنبال چیزی که علم در آن نباشد، نیستم. حس، خوب است به شرطی که دنبالش علم هم باشد. باید پشتیبان داشته باشد وگرنه ارزشی ندارد. مثل پول میماند که بدون پشتیبانی ارزشی ندارد. هنر بدون علم هم هیچ فایدهای ندارد. مثل پول میماند که بدون پشتیبانی ارزشی ندارد. هنر بدون علم هم هیچ فایدهای ندارد.
- خداوند همه را آزاد آفریده. در آزادی است که یک نفر درست میشود، تجربه میکند و متوجه خوب و بد چیزها میشود.
- هیچ موقع نباید معلم کسی بود. بدترین چیز معلم بودن است. تا سنمان بالا میرود، میخواهیم به همه درس بدهیم.
- هنر بالاست و مرتب هم بالاتر میرود. مردم باید خودشان را به آن برسانند.
- مادرم فراری نسلکشی سال ۱۹۱۵ ارامنه بودهاست. اقوام مادرم در ارمنستان غربی قتلعام شدند و مادرم زیر پِهِن گاری خودش را به ایران رساند. مهاجمان بچههای زیر ۲ سال کمپ را به خانوادههای ترک میدادند و بچههای بالای ۲ سال را میکشتند.
- روسها ارمنستان شرقی را تصرف کرده بودند. تمام خانواده پدرم را کشته بودند. خودش هم از زندان فرار کرد و به ایران آمد. خوب یادم است که در جنگ دوم جهانی سربازان روس یک فهرست از فراریان داشتند که میآمدند و آنها را میگرفتند. یکی هم پدر من بود. آمدند در خانهمان و میخواستند جلوی چشممان او را بکشند. من بچه بودم و سربازان روس را در خانهمان یادم است، اما انگار به خاطر ما دلشان سوخت و پدرم را نکشتند. بعدها کمونیستها پدرم را انداختند در موتورخانه سینما که بسوزد. وقتی نجاتش دادند، نصف بدنش سوخته بود.
- زندگی هر کسی یک جنگل تاریک است.
- دلم نمیخواهد از کودکیام بیرون بیایم. ۷۹ سال دارم و هنوز کودکم. یک کودک ۷۹ ساله.
- دنیا خراب میشود وقتی از کودکی بیرون میآیی. باید کودک ماند، بقیهاش فقط تجربه است و دلیلی ندارد که بزرگ شوی.
- دنیای کودکی تنها دنیایی است که در آن میشود راحت بود. برای خلقش هم باید در همین کودکی باشید وگرنه فایدهای ندارد. وقتی آدم بزرگ میشود، دغدغههایش هم چیزهای دیگری میشود. خانواده، درآمد، بیمه، رئیسم چه گفت و چه نگفت… این دیگر زندگی نیست.
- اینکه به من میگفتند دکتر چکناواریان، پروفسور چکناواریان هیچ خوشم نمیآمد. من لوریس هستم. تمام شد و رفت. زندگی در سادگی است که ارزش دارد. وقتی غذایی میپزی و خوشمزه است، دیگر در آن نه نمک بریز نه این و نه آن.
- زمان کار خودش را میکند. بهترین معالجه همین است. اگر عاشق شویم، چیزی یا کسی را از دست بدهیم، تنها زمان است که کمک میکند بهتر شویم.
- ۲۱ مه ۲۰۱۶/ ۱ خرداد ۱۳۹۵، مصاحبه با هفتهنامهٔ «سلامت»[۱۵]
- من وابستگی عمیقی به کوروش دارم و اصولاً افکارش و کارهایش را بسیار دموکراتیک میدانم که به واسطه آن ایران را به سرزمینی تبدیل کرد که در آن مردم همه کشورها در کنار هم زندگی کنند و یک سازمان ملل کامل به معنای واقعی کلمه شکل داد… همانطور که در تورات او را یک پیغمبر نشان میدهند، واقعاً پیغمبر است، پیغمبر صلح، دوستی و انسانیت.
- تعصب داشتن روی بعضی چیزها خوب است و روی بعضی چیزها، کشنده است و جلوی پیشرفت را میگیرد. هنر و فرهنگ هدایایی الهی هستند و تعصببردار نیستند. هر کشوری گلی است که با کنار هم قرار گرفتن، تبدیل به دسته گل میشوند. در فرهنگ جدایی وجود ندارد… دنیا خودش زندانی بزرگ است و اگر بخواهیم برای خودمان تعصباتی این چنینی بسازیم مثل این است که در همان زندان بزرگ، اتاقکی ساختهایم و خودمان را درش حبس کردهایم.
- زمان بهترین داور است. بگذار امتحان کنند، شاید نود و نه تایش خوب نباشد ولی حتماً یکیاش عالی از کار درمیآید. موسیقی دموکراسی کامل است و در هنر نباید دیکتاتورمابانه برخورد کرد و زمان بهترین قاضی است.
- اثر هنری مثل برخورد دو نفره است، دو نفر یکدیگر را میبینند و این برخورد آنقدر برایشان جالب است که ترغیب میشوند راجع به هم بیشتر بدانند؛ اینکه طرف کیست، از کجا آمدهاست، چه خواندهاست، چه میکند و شروع به جمعآوری اطلاعات در مورد هم میکنند، چون از هم خوششان آمدهاست. یک موقع دیگر هست که پیشتر این اطلاعات را در مورد هم دارند و بر مبنای آن شروع به معاشرت میکنند و در ادامه عاشق یکدیگر هم میشوند. هر دو نوع رابطه از نظر من اوکی است! چه معاشرت را بدون پیش زمینه آغاز کنید و چه با پیش زمینه، زمانی که بدون پیش زمینه شروع میکنید، اگر چیز جذابی در طرف مقابل، در اینجا اثر هنری، بیابید حتماً به جمعآوری اطلاعات در موردش ترغیب میشوید. اصل مطلب به حقیقت رسیدن است و اینکه سطحی برخورد نکنیم. دنیا را همین سطحینگری و برخوردهای پنج دقیقهای و صرف نکردن زمان برای شناخت یکدیگر است که نابود میکند.
- ۱۴ اکتبر ۲۰۱۸/ ۲۲ مهر ۱۳۹۷، مصاحبه با وبگاه «ترانه موزیک»[۱۶]
- عشق مهمترین چیز در زندگی است، بدون عشق چه کار میخواهید بکنید؟ حتی اگر عشق یک روز طول بکشد. عشق منبع زندگی و یک هدیه الهی است. منتها نباید بازاریاش کرد. در ارتباط بین زن و مرد ممکن است عاشق بشوند و در زندگی روزمره آن عشق تبدیل به دوستی شود… باز هم آن عشق است. تا موقعی که به کسی آزار نمیرسانید عشق است. تا موقعی که به یک نفر الهام میدهید، کمک میکنید، خودخواه نیستید… عشق است.
- عشق در مرحله اول مثل نوزاد است، بعد زندگی روزمره خرابش میکند.
- عشق در تنهایی باید باشد، مردم عشق را میکشند. دو نفر که عاشق میشوند، فوقالعادهاند اگر از مردم دور باشند. عشق مثل پرنده است همین که بگیری در دستت میمیرد. وقتی شما عاشقید و آن عشق را خانواده میگیرد در دستش میکُشد. تبدیل میکند به اینکه شما چطور میخواهید زندگی کنید، درآمدش چقدر است، کارش چیست، میتواند ماشین بخرد… دیگر خراب شد، دیگر میشود بیزینس.
- من فکر میکنم هر که عاشق میشود باید فرار کند برود زندگی خودش را به تنهایی بار بیاورد چون اجتماع، دوستان همه خراب میکنند آن عشق را، یکی روی حسادت یکی روی… در اجتماع عشق حتماً کشته میشود، چون مردم خوششان نمیآید خوشبختی کس دیگری را ببینند.
- عشق یک چیز الهی است. نگه داشتنش هم سخت است.
- عشق باید آزاد باشد. خود کلمه عشق خطرناک است، اینقدر که سوءاستفاده شده. حتی کلمه خدا هم همینطور است اینقدر که روزمره شده. کلمه عشق و خدا الان مفهوم اصلیشان را از دست دادهاند. هر کار که میکنند.
- تکنولوژی که رفته جلو، بشر دارد عقب میرود. دارند از هم جدا میشوند انسانیت میرود عقب، تکنولوژی میآید جلو بعد یک روز تکنولوژی همه اینها را میخورد. در آخرالزمان هستیم واقعاً. نمیتوان پیشرفت کرد چون همه دشمن همدیگرند.
- تکنیک موسیقی وحشتناک سخت است یک اقیانوس بیسروته است. بههمین خاطر میگویم موسیقی زبان خداوند است.
- عشق را با کلام نمیتوانی صددرصد به قلب برسانی، به مغز میرسانی، ولی به قلب نمیرسد. چرا اپرا اینقدر زیباست، چون کلام و موسیقی با هم دیگر هم به مغز هم به قلب میرسد. بعد اینکه وقتی میروید اپرا بشنوید، قبلش متن را بخوانید. اپرا میروید که موزیک گوش کنید، یعنی شعر در خدمت موسیقی است، نه موسیقی در خدمت شعر.
- کسی ذهنش با نت و ریتم و ملودی و هارمونی دمساز است با داستان و شعر و نقاشی هم ارتباط تنگاتنگ برقرار میکند. چون تمام هنرها با هم ارتباط دارند، با هم زبان مشترک دارند.
- رشته موسیقی خیلی رشته طولانیای است. طولانیتر از پزشکی، داروسازی، … ما پیشرفت نمیکنیم، چون تعصب داریم در هنر. میگوییم نباید خارجی بیاید. اینکه نمیشود که، هنر ملیت ندارد.
- کسانی که با موسیقی بزرگ میشوند بهندرت حرفهای تعارفی با هم میزنند. هنر مستقیم است، یک رنگ است. ما زندگیمان را خودمان مبهم کردیم.
- هیچکس در این دنیا چیز جدید نمیتواند بگوید. به خاطر همین میگویم هیچکس خودش را جدی نگیرد، کارش را جدی بگیرد. هیچکس فکر نکند حرف آخر را میزند در دنیا. با خدا زندگی کنی، بقیهاش راحت است، منتها با خدا زندگی کردن سخت است.
- من که متولد شدم، عدهای تعصب داشتند، تنگنظر بودند، فکر میکردند چون مسیحی هستم، ایرانی نیستم. چوب اقلیت را خیلی خوردم. از خیلی کارها و رشتهها و شغلها محروم بودم، ولی باید امید داشته باشید. یک در که بسته میشود، در دیگری باز میشود.
- هر کاری هم بکنی، پادشاه دنیا هم بشوی، فقیرترین آدم هم باشی، آخر سر دو متر در یک متر است.
- ۱ مه ۲۰۱۹/ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۸، مصاحبه با وبگاه «چلچراغ»[۱۷]
- به عقیده من، آخرین چیزی که در زندگی میتوان از دست داد، امید است و امیدتان را که از دست بدهید، حتی اگر زنده باشید، انگار مُردهاید. پس آخرین داشته ما، امید ماست.
- لازمه کار شما به عنوان یک هنرمند، برای خلق اثر، تنهایی است.
- ۳۰ مارس ۲۰۲۱/ ۱۰ فروردین ۱۴۰۰، مصاحبه با وبگاه «خبرآنلاین»[۱۸]
- فکر کنم دهها بار با صراحت اعلام کردهام به عنوان یک مسیحی به ایرانی بودن خودم افتخار میکنم، زیرا هر ارمنی در ایران خودش را یک ایرانی اصیل قلمداد میکند و بنده هم به عنوان یک ارمنی، اصالت تاریخی خود را یک ایرانی میدانم و شاید همیشه ذهنم درگیر این موضوع بوده که وطن اصلی من کجاست، زیرا وقتی به ارمنستان میروم حس و حال خوبی پیدا میکنم اما هیچگاه حس واقعی وطن را برای من نداشتهاست تا اینکه زمانی که به زادگاهم «بروجرد» سفر کردم کاملاً حس وطن را آنجا درک کردم.
- بگذارید خیلی راحت بگویم، شما در طول تاریخ چند نفر را سراغ دارید که به خاطر خدا و اعتقاداتشان به همه داشتههای زندگی خود پشتپا بزنند، چرا که امام حسین با علم به اینکه میدانست خود و یارانش به شهادت میرسند اما به میدان نبرد رفت زیرا هدفشان مقدس بود و همه ما باید از این اقدام سرمشق بگیریم. از سوی دیگر حماسه عاشورا یک درس دیگری هم برایم داشت و آن اینکه این دنیای مادی، گذران است، بزرگترین کاخهای دنیا نابود میشوند اما انسانیت زنده میماند. به جرات میتوانم بگویم جز امام حسین و یارانش، تنها حضرت مسیح را میشناسم که حجم بزرگی از مصیبت و سختیها را به خاطر خدا و هدفش متحمل شد و به خاطر همین دلایل همچنان معتقدم عاشورا یکی از بزرگترین وقایع تراژیک جهان است سمفونی عاشورا میتواند همه دنیا را تحت تأثیر قرار دهد.
- باید تأکید کنم به جای «علاقه» باید گفت «عاشق». شخصاً عاشق تمام اصحاب امام حسین هستم زیرا تمام این بزرگواران همراه امام حسین برای خدا و هدفشان از خودگذشتگی و فداکاری کردند و از جان خود گذشتند و نمیشود عاشق چنین شخصیتهایی نبود.
- در دل این ماجرای غمانگیز یک راز خاصی نهفتهاست و آن اینکه کسی که در واقعه عاشورا دستهای خود را از دست میدهد، چطور میتواند تا قرنها دستهای دیگران را بگیرد و بنده هم در طول عمر خود خیلی مواقع که مشکلاتی داشتم به مهربانی و دستگیری حضرت عباس متوسل میشدم و با این اقدام هیچگاه دست خالی بازنگشتم.
- ۱۰ اکتبر ۲۰۲۱/ ۲۸ مهر ۱۴۰۰، مصاحبه با وبگاه «ابنا»[۱۹]
- همه کارهایی که انجام میدهم مثل فرزندانم هستند و همانطور که یک مادر از ۹ ماه بارداری خسته نمیشود، من هم از پرورش فرزندانم خسته نمیشوم.
- تلفظ درست فامیلی من جِکنوووریان است؛ پدر پدربزرگم ایرانی بود و در زمان عقد قرارداد ترکمانچای وقتی روسها ارمنستان شرقی را گرفته بودند در ایران ماند و تارک دنیا شد. در زبان ارمنی به تارک دنیا میگویند «جکنوور» و من هم که از نسل تارک دنیا هستم در این دوره کرونایی به معنای فامیلیام برگشتم. برای من دوره فوقالعادهای بود و مرتب کار میکردم و گاهی تا ۸ صبح مینوشتم.
- من معتقدم آدمی از کودکی هنر را یاد میگیرد، اما کار اصلی هنرمند بعد از ۶۰ سالگی شروع میشود… به نظر من هنرمندان انتخاب خداوند هستند و سالهای سال از جانب او حمایت میشوند.
- واقعیت این است که بزرگی یک مملکت به قدرت آن نه، بلکه به فرهنگ آن است. قدرت قرنها نمیماند همانطور که بعضی کشورهای قدرتمند بعد از ۵۰ سال شکست میخورند، اما فردوسی، حافظ، بتهوون، گوته، سعدی و امثال این هنرمندان سالهای سال میمانند، به همین خاطر اگر هر کسی از هنرمند پشتیبانی و حمایت کند کشور خود را ثروتمند میکند. نکتهٔ مهم دیگر هم این است که فرهنگ و هنر از خانواده شکل میگیرد. به همین خاطر باید پدران و مادران فرزندان را از کودکی با هنر و موسیقی آشنا کنند تا سالهای بعد همین فرزندان وکیلها، وزیرها و رئیسجمهورهای حامی فرهنگ و هنر شوند.
- من خداوند را بزرگترین هنرمند میدانم که طبیعتی تا به این حد چشمنواز و گوشنواز آفریدهاست. ما هنرمندان هم از هنر خداوند تقلید میکنیم برای همین فکر میکنم زبان احساس، روح، فکر و زندگی ما موسیقی است و هیچکسی بدون موسیقی نمیتواند زندگی کند. حتی میخواهم به آن دسته از کسانی که نسبت به هنر موسیقی احساس خوبی ندارند بگویم خداوند جذابترین صحنههای طبیعت را با موسیقی همراه کردهاست، تمام ادیان دنیا برای ارتباط با خدا از موسیقی استفاده میکنند، مسلمانان در طول روز چندین مرتبه آوای اذان را میشنوند، در تمام دنیا جنگ، جشن تولد و عروسی و خواندن لالایی مادر برای فرزندش با موسیقی همراه است، بنابراین اگر موسیقی خوب نبود باید سخن گفتن هم قدغن میشد چراکه میتوان از طریق همین زبان، الفاظ رکیکی را به کار برد.
- من معتقدم خداوند شعرای بزرگی مثل فردوسی، حافظ، خیام، سعدی، گوته و شکسپیر را خلق کرد تا زبان را بدرستی ارائه دهند و بتهوون، شوپن و سایر موسیقیدانهای بزرگ را خلق کرد تا موسیقی را آن طور که باید و شایستهاست نشان دهند، برای همین است که من معتقدم خداوند در برابر هر بدی خوبی را خلق کردهاست.
- من ایرانی هستم و ریشه و فرهنگم در ایران است… افتخار میکنم که با ۲ سنت نوروز و کریسمس بزرگ شدم. در ایران واقعاً اختلاف بین ادیان نیست ما دوست و برادر هستیم و برای یک مملکت کار میکنیم. کریسمس برای ارامنه یک مراسم مذهبی است و ارامنهای که در ایران زندگی میکنند عید ملیشان نوروز است و خوش شانسی آنها این است که برای ۲ عید جشن میگیرند و بابا نوئل و حاجی فیروز را در عیدشان دارند که هر دوتای آنها فوقالعاده هستند.
- ۳۰ دسامبر ۲۰۲۱/ ۹ دی ۱۴۰۰، مصاحبه با روزنامهٔ «ایران»[۲۰]
- آهنگ و موسیقی کریسمس صلح و دوستی است و با توجه به اینکه هرسازی یکرنگی دارد، صلح و دوستی را با هر رنگی جز سیاه میشود نقاشی کرد. پس آهنگ کریسمس را میتوان با هرسازی نواخت.
- نوروز تولد طبیعت است. با تولد طبیعت، همه رنگهای زیبا و زندگی نو و امید و عشق متولد میشود. پس آهنگ نوروز، موسیقی تولد است.
- پدرم از زندانهای مخوف استالین گریخت و مادرم هم در ماجرای نسلکشی ارامنه با یک گاری، مخفیانه به ایران آورده شد. آنها در بروجرد با هم ازدواج کردند و من آنجا متولد شدم. بعدها به تهران آمدند و در خیابان منوچهری ساکن شدند. من در محدوده خیابان انقلاب تا حسنآباد زندگی کردم و قد کشیدم. پدربزرگ مادریام پزشک و مادربزرگم جزو نخستین ماماهای ایران بود و مراجعانشان آدمهای معروفی بودند. آن موقع بیمارستان خوب و مجهز نبود. به همین دلیل مادربزرگم ۲، ۳ اتاق را تبدیل به مطب و درمانگاه کرده بود. یادم هست که بچههای نخستوزیر «رزمآرا» «و «امینی» در خانه مادربزرگم متولد شدند.
- من معتقدم هنر، انتخاب شده خداوند است و خداوند افرادی را که دنبال هنر میروند انتخاب میکند. در واقع هنرمندان را خدا انتخاب میکند و سیاستمداران را مردم.
- تهران الان موسیقی ندارد. صدای گوشخراش موتورها و بوق ماشینها و ترافیک و بینظمی و بیقانونی که کنترل نمیشود جایی برای هنر نمیگذارد. در واقع، هنر در این شهر بیدر و پیکر و بیقانون زنده نیست. اما قدیم که تهران خلوت بود و به جای این همه برج و بارو، باغ و درخت در این شهر نفس میکشید صدای آواز پرندگان و نوای خوش جویبارها و خروش قناتها موسیقی این شهر بود.
- موسیقی، زبان و نشان وجود خداست. همانطور که با زبان وجود خدا را اثبات میکنی، با موسیقی هم میتوانی و صدالبته تأثیر موسیقی از کلام بیشتر است.
- ۱ ژانویه ۲۰۲۲/ ۱۱ دی ۱۴۰۰، مصاحبه با «همشهری»[۲۱]
دربارهٔ او
ویرایش- چکناواریان آهنگسازی متبحر، نوازنده ای چیره، نقاش و در آینده ای نزدیک شاید فیلمساز یا بازیگر است. برخلاف خیلی از هنرمندان ایرانی که با خلق یک اثر خود را جهانی میدانند او هیچ وقت چنین ادعایی نکرد و به راستی او یک ایرانی است و در دنیا نامیشناس است.
- هوشنگ کامکار، ۱۰ اکتبر ۲۰۱۴/ ۱۸ مهر ۱۳۹۳، در آیین افتتاح «مروری بر آثار "لوریس چکناواریان»، خانهٔ هنرمندان ایران[۲۲]
- چکناواریان یک اقیانوس بینهایت است. چکناواریان چشمهٔ خلاقیتی را داشته که وی را تبدیل به یک اقیانوس کرده وکمتر گوینده و نویسنده ای جرات میکند وارد این اقیانوس شود. چکناواریان حقیقتاً با این همهٔ اثر درخشان و ستاره داری که ساخته در حد جهان شناخته شده و از زمانهٔ خود جلو زدهاست.
- من هنرمندان را به دو دسته تقسیم میکنم دستهٔ اول که بدترین نوع هنر است هنرمندانی هستند که زورکی هنر خود را تحمیل میکنند و معمولاً زود میآیند و زود هم فراموش میشوند اما دسته دوم و بهترین آنها کسانی هستند که هنرشان مثل نفس کشیدن است و از میان این هنرمندان «لوریس چکناواریان» جز بهترینها است و کمتر کسی را دیدهام که تمام زندگی و هر لحظهٔ زندگی وی با موسیقی بگذرد.
- چکناواریان جزء پایهگذاران موسیقی فیلم در ایران است. وی اولین کسی است که موسیقی فیلم را با خصلتهای موسیقی فیلم ساخت و کوشش زیادی کرد که از سازهای سنتی ایرانی در آثارش استفاده کند که این امر خیلی مهم است.
- تو شاعری و حق داری با هر ابزاری برای ابراز هنرت استفاده کنی، عشق به انسان و انسانیت و توجه به هر چیزی که زیبایی است ذهن لوریک را برای خلق آثار تا به امروز درگیر خود کرده و امیدورام که این راه ادامه پیدا کند.
- خسرو سینایی، ۱۰ اکتبر ۲۰۱۴/ ۱۸ مهر ۱۳۹۳، در آیین افتتاح «مروری بر آثار لوریس چکناواریان»، خانهٔ هنرمندان ایران[۲۲]
- او را عمیقاً دوست دارم، بدون آنکه دلیل آن را بدانم. حسی که بیان کردم، یک حس انسانی است که هیچ روانشناسی از آن سر درنمیآورد. به علاوه اهمیت او در کشور ما روشن است و من دوستش دارم بی آنکه دنبال ابهاماتی که خود به خود زیبا هستند، بروم.
- محمود دولتآبادی، ۱۲ مارس ۲۰۱۷/ ۲۲ اسفند ۱۳۹۵[۸]
- نوشتن، چکنوارایان را از بدترین و سختترین روزها نجات دادهاست. او اهل شوخی و طنز است و طنز هم تجلی معرفت نبوغ آسای وجود یک انسان است.
- یارتا یاران، ۱۲ مارس ۲۰۱۷/ ۲۲ اسفند ۱۳۹۵[۸]
- رنجی جانکاه را تاب میآورد و لبخند میزند و با همه عکس میگیرد، با تمام کسانی که از الف تا بایِ موسیقی او چیزی نمیدانند جز یک حرف یا دو حرف و گاه هیچ. او روی قله هنر خود تنهاست، هنوز ناشناخته، با اپراهاو آثار بزرگِ اجرا نشده و نشنیده، با قدرشناسی دوستان و با قدر ناشناسی دیگران، اگر چه یک ایران است و یک لوریس چکناواریان
- یارتا یاران، ۱۸ آوریل ۲۰۱۸/ ۲۹ فروردین ۱۳۹۷[۹]
- به نظر من مرد هزار چهره موسیقی است چرا که آهنگسازی در همه فرمها را تجربه کرد.
- شاهین فرهت، ۱ نوامبر ۲۰۱۵ / ۱ آبان ۱۳۹۶، در موزهٔ موسیقی ایران[۵]
نوشتارهای وابسته
ویرایشمنابع
ویرایش- ↑ امید، جمال. فرهنگ سینمای ایران. تهران: نگاه، ۱۳۷۷ش-۱۹۹۸م. ۱۴۱. شابک ۹۶۴۶۱۷۴۸۹۲.
- ↑ «لوریس چکناواریان به زادگاهش بروجرد سفر کرد». پایگاه خبری یافته، 21 اردیبهشت 1393.
- ↑ «لوریس چکناواریان: اینقدر به ما نگویید اقلیت!» (خبر). ایسنا، ۴ آذر ۱۳۹۳.
- ↑ «چکناواریان: خوشحالم که یکی از دیوانهها هستم». ایسنا، ۲۰ مهر ۱۳۹۴.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ «چکناواریان: خوشبختم که در «سیتیر» همه من را میشناسند». خبرگزاری باشگاه خبرنگاران، ۱۰ آبان ۱۳۹۶.
- ↑ «لوریس چکناواریان: موسیقی زبان خداست». ایسنا، ۴ مرداد ۱۳۹۵.
- ↑ «جلسه نقد و بررسی فیلم مستند «سیزده اکتبر 1937» با حضور لوریس چکناواریان برگزار شد چکناواریان: زندگی یک قطره نیست و چون اقیانوسی میماند» (خبر). ایسنا، ۲۵ آذر ۱۳۹۱.
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ «لوریس چکنواریان: خریت برای آدم شدن خوب است!». مهر، ۲۲ اسفند ۱۳۹۵.
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ «پیشکسوت موسیقی ایران تقدیر شد/چکناواریان: من یک بروجردی سادهام+ عکس». خبرگزاری میزان، ۲۹ فروردین ۱۳۹۷.
- ↑ «نقاشیهای من موسیقی من است؛ گفتوگو با لوریس چکناواریان». بیبیسی فارسی، ۱۳ بهمن ۱۳۹۰.
- ↑ «حتی تاریخ را هم ببخش». جام جم آنلاین، ۶ آبان ۱۳۹۳.
- ↑ «لوریس چکناواریان: تمام کوچههای کودکی ام در تهران خیابانهای ۶متری شده/ هویت تهران در کماست؟». خبرآنلاین، ۱۷ تیر ۱۳۹۴.
- ↑ «از شنیدن اخبار جنگ خستهام». MyRitm، ۱۶ شهریور ۱۳۹۴.
- ↑ «"سقا"ی دستههای عزای حسین (ع) بودم/ موسیقی "پاپ" و "جاز" گوش نمیکنم/ هر ارمنی، یک ایرانی است». نسیم آنلاین، ۱۶ شهریور ۱۳۹۴.
- ↑ «من یک کودک 79 سالهام!». سلامت، ۱ خرداد ۱۳۹۵.
- ↑ «لوریس چکناواریان: ارکستر سمفونیک خودمان از پس اجرای آثارم برنمیآید». آموزشگاه موسیقی ترانه، ۲۲ مهر ۱۳۹۷.
- ↑ «بهتراست آدم بمیرد برای عشق تا زنده بماند بدون عشق». چلچراغ، ۲۲ مهر ۱۳۹۷.
- ↑ «لوریس چکناواریان: بیامید، حتی اگر زنده باشید، انگار مُردهاید». خبرآنلاین، ۱۰ فروردین ۱۴۰۰.
- ↑ «لوریس چکناواریان: حضرت عباس بارها دستم را گرفت/ دلتنگ عزاداری امام حسینم». خبرگزاری اهلبیت (ع) ابنا، ۲۸ مهر ۱۴۰۰.
- ↑ «گفتگوی خودمانی «ایران» با لوریس چکناواریان: ریشه در ایران درام». ایران. ایران فرهنگی، ۹ دی ۱۴۰۰.
- ↑ «خاطرهبازی با «لوریس چکناواریان» هنرمند ارمنیتبار کشورمان در سال نو میلادی». همشهری آنلاین، ۱۱ دی ۱۴۰۰.
- ↑ ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ «"مجید سرسنگی": موسیقی برای مدیران یک مسئله است/ لوریس چکناواریان: اجرای اپرا به حمایت دولت نیاز دارد». خبرگزاری باشگاه خبرنگاران، ۱۸ مهر ۱۳۹۳.