لبخند
لبخند ؛ مترادف آن تبسم است.
دارای منبع
ویرایش- «به سودای روزهای دلانگیز گذشته گریه مکن، به خاطر حضور کوتاهشان لبخند بزن.»
- «سعادتمند کسی است که به مشکلات و مصایب زندگی لبخند زند.»
- «گلها، تبسم زمین هستند.»
- «گویند مرا چو زاد مادر// پستان به دهان گرفتن آموخت// شبها بر گاهواره من// بیدار نشست و خفتن آموخت// لبخند نهاد بر لب من// بر غنچه گل شکفتن آموخت// دستم بگرفت و پا به پا برد// تا شیوهٔ راهرفتن آموخت// یک حرف و دو حرف بر زبانم// الفاظ نهاد و گفتن آموخت// پس هستی من ز هستی اوست// تا هستم و هست دارمش دوست»
بدون منبع
ویرایش- «ای امیدهای دورهٔ زندگی اگر شما نبودید و به روی این حیات پر از مصیبت تبسم نمیکردید، بشر چگونه زنده میماند؟»
- «زندگی مانند لبخند ژوکوند است، در نظر نخست به روی بیننده تبسم میکند، اما اگر در او دقیق شوی میگرید.»
- «یک قلب مهربان چشمهای از شادی است که هرچیز را در اطراف خود با لبخند تر و تازه میکند.»
جستارهای وابسته
ویرایشاین یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |