تنهایی
تنهایی یک حالت احساسی است که در آن یک فرد تجربهٔ یک احساس قوی از پوچی و انزوا را دارد.
گفتاورها
ویرایش- «اگر تو شیرینی تنهایی را چشیده بودی از خودت هم میهراسیدی … کمترین بهرهای که بنده از تنهایی میگیرد، آسودگی از مدارا و سازش با مردم است.»
- «من ز بییاری چو در خود بنگرم/هم نپندارم که یاری داشتم.»
- از دیوان خاقانی شروانی
- «هر که خواهد که تا دین او به سلامت باشد و تن او آسوده ودل او به عافیت گو از مردمان جدا باش که این زمانه وحشت است و خردمند آنست که تنهایی اختیار کند.»
- جنید بغدادیاز تذکرة الأولیاء، عطار نیشابوری، بخش «ذکرِ جنید بغدادی»
- «تاکنون رفیقی پیدا نکردهام که به اندازه تنهایی قابل رفاقت باشد.»
- «مردان بزرگ مانند عقاب هستند و آشیانه خود را روی قله بلند تنهائی میسازند.»
- «بر آنی که بدانی تنهایم آیا؟
- آری، تنهایم
- همچون هواپیمایی سرگشته بر فراز کوهستانها
- گم کرده ارتباط با برج کنترل
- آماده برای فرودآمدن بر باندی از اقیانوس.
- میپرسی تنهایم آیا؟
- آری، تنهای تنهایم
- به تنهاییِ زنی که سوار بر اتومبیل، تمام شبانهروز میرانَد
- و شهرهای کوچک را پشت سر مینهد
- شهرهای کوچکی که چه بسا میتوانست در آنها بایستد
- زندگی کند و بمیرد، به تنهایی.
- تنهایی من، تنهاییِ نخستین کسی که از خانه بیرون میزند
- و هوای سردِ شهر را تنفس میکند
- تنهاییِ نخستین کسی که در خانهای غرق خواب بیدار میشود
- تنهایی من، تنهاییِ کرجیِ یخشکنی افتاده بر ساحل
- زیر نو سرخ واپسین دم غروب
- که خوب میداند چیست
- که خوب میداند دیگر نه یخ است
- نه گِل و نه نور زمستانی
- تنها قطعهای چوب است؛ هدیهای درخور شعلههای سوزان آتش.»
- — 'آدرین ریچ ترانهٔ نیاکان[۱]
نوشتارهای وابسته
ویرایش- ↑ حسنزاده، فریده. شعر زنان در سدهٔ بیستم میلادی. تهران: نگاه، ۲۰۰۱. ۳۲۷. شابک ۹۶۴۳۵۱۰۴۷۶.