دیوانه، مجنون، ابله، احمق و ناقص‌العقل نیز گویند.

  • «ابله را در سخن توان دانست.»
  • «احمق را ستایش خوش آید.»
  • «افراد دانا کوشش دارند خود را همرنگ محیط سازند ولی اشخاص دیوانه سعی می‌کنند محیط را به شکل خود درآورند، به همین جهت تحولات و پیشرفت اجتماع به دست دیوانگان بوده است.»
  • «اگر خواهی تو را دیوانه‌سار نشمرند، آنچه نایافتنی است مجوی.»
  • «این شهوت سیری‌ناپذیرِ سودجویی و این اشتیاقِ مداوم به صرافی، خصلتی است مشترک بین سرمایه‌دار و کسی که نقدینه خودرا زیر لحاف پنهان داشته است؛ ضمن اینکه، ذخیره‌کننده، سرمایه‌دارِ دیوانه‌است و سرمایه‌دار، ذخیره‌کنندهٔ عاقل
  • «با تنفر و انزجار تمام مشاهده می‌کنیم که «سرمایه‌داری» پس از اعلام مرگ برادرش سوسیالیسم، به جنون مبتلا شده و دیوانه‌وار یکه‌تازی می‌کند.»
  • «بارها مشاهده کرده‌ام که برای کسب موفقیت در این جهان، هوشمند در نهان و دیوانه در عیان باید بود.»
  • «بهتر که چیزی ندانیم تا اینکه از همه چیز فقط نیمی را بدانیم! بهتر که به ذوق خویش دیوانه، تا به سلیقه دیگران عاقل باشیم.»
    • نیچه، چنین گفت زرتشت، زالو، بخش چهارم
  • «پند به نادان، باران است در شوره زار.»
  • «خارج شوید! آخرین کلمات مال دیوانگان است که به اندازه کافی حرف نزده‌اند.»
  • «دوقلوها، مینا و مرجان مثل دوتا گنجشک جیرجیر می‌کردند و دور میز صبحانه می‌پلکیدند. برای به دنیا آوردن آنها و برادرشان خسرو بود که زری نذر کرده بود، هرشب جمعه برای زندانی‌ها و دیوانه‌های دارالمجانین نان و خرما ببرد.»
  • «روسو دیوانه ولی تأثیرگذار بود؛ هیوم عاقل بود ولی پیروانی نداشت.»
  • «مگر خداوند گم‌شده؟ دو دیگر پرسید: مگر چون کودکان راهش را گم‌کرده یا پنهان شده؟ مگر از ما می‌هراسد؟ یا به سفر رفته یا هجرت کرده است؟ و پس از فریادها می‌خندیدند. دیوانه در میان آنها پرید و با نگاهی عمیق فریاد برآورد خدا کجا رفته است؟ به شما خواهم گفت. ما او را کشتیم (من و شما او را کشتیم) اما چه‌سان؟ چگونه یارای نوشیدن دریا را داشتیم و با کدامین ابر سراسر افق را می‌خواستیم زدود؟ و آنگاه که زمین را از آفتاب جدا کردیم، چه‌کردیم؟»
    • نیچه، حکمت شادان، بند ۱۲۵
  • «آه ای برادران، این خدایی که من آفریده‌ام، چون همهٔ خدایان، ساختهٔ انسان بود و جنون انسان.»
  • «اغلب رهبران، اندیشمند نیستند بل‌که مردِ عمل هستند. [...] نام آن‌ها را در فهرست اشخاص عصبی، تحریک‌پذیر و نیمه‌دیوانه‌ای که به‌مرز جنون رسیده‌اند، می‌توان دید.»
  • «برنایی دیوانگی‌گونه است.»
  • «شعر عطار، آن‌گونه که خودش آن‌را درک می‌کند شعر درد، شعر جنون، و شعر بی‌خودی است. چیزی‌ است که به قول خودش عقل با آن بیگانگی دارد و با این‌حال شعر حکمت است - حکمت دینی نه حکمت عقلی.»
  • «عشق : نوعی جنون موقت که با ازدواج یا خارج کردن بیمار از شرایطی که تحت آن به این نارسایی دچار شده‌است، درمان می‌گردد.»
  • «لحظه‌ای دچار حالت هیستری شد. با عجله و بدخط شروع به نوشتن کرد: منو می‌کشن من اهمیتی نمی‌دم به پشت گردنم شلیک می‌کنن اهمیتی نمی‌دم مرگ بر برادر بزرگ اونا همیشه به پشت گردن آدم شلیک می‌کنن باشه من اهمیتی نمی‌دم مرگ بر برادر بزرگ...»
  • «منظور آن‌ها نه فقط این بود که غریزهٔ جنسی دنیای دیگری برای خود پدید می‌آورد که حزب قادر به کنترل آن نیست و تا حد ممکن باید آن را تأیید کند، بلکه نکته مهم‌تر آن بود که محرومیت جنسی باعث افزایش شور و جنون می‌شود که بسیار مطلوب است، زیرا می‌توان آن را به اشکال دیگری نظیر علاقه به جنگ و پرستش رهبر تغییر داد.»


  • «ابله به ابلهی خوش است.»
  • «جواب ابلهان خاموشی است.»
  • «جواب احمقان خاموشی است.»
  • «جواب جاهلان باشد خموشی.»
  • «حرف راست را از دیوانه باید شنید.»
  • «دانا به اشاره ابرو کار کند و نادان به زخم چوگان.»
  • «دانا هم داند و هم پرسد، نادان نداند و نپرسد.»
  • «دنیا به کام ابلهان است.»
  • «دیوانه به کار خویش هشیار است.»
  • «دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.»
  • «دیوانه را مپرس که از ماه چند شد.»
  • «دیوانه که دیوانه ببیند چماقش را قایم می‌کند.» ضرب‌المثل آذربایجانی
  • «دیوانه مثل هوای ماه مارس است.» ضرب‌المثل ارمنی
  • «زن و شوهر جنگ کنند، ابلهان باور کنند.»
  • «کسی که بار شیشه دارد به دیوانه سنگ نمی‌اندازد.»
  • «یک دیوانه سنگی به چاه می‌اندازد که صد عاقل نمی‌توانند درآورند.»
  • «یک دیوانه سنگی به چاه اندازد و دوصد عاقل بیرون نتوانند آورد.»
  • «هیچ‌کس به خردمندی دیوانه‌ای که سکوت اختیار کرده‌است، نیست.» ضرب‌المثل آلمانی
  • «یک دیوانه سنگی به چاه افکند، چهل‌نفر عاقل نتوانستند آن را بیرون بیاورند.» ضرب‌المثل ارمنی
  • «یک دیوانه طوری ریخت و پاش می‌کند که ده نفر عاقل نمی‌توانند آن را سامان دهند.» ضرب‌المثل رومانی
  • «بدتر از کوری، بی شعوری.»
  • «غضب اولش دیوانگی است و آخرش پشیمانی»
  • «کوری به از نادانی.»

جنون در شعر فارسی

ویرایش
  • «آن‌کس که نداند و نداند که نداند// در جهل مرکب ابدالدهر بماند»


  • «با دو عالم عشق را بی‌گانگی// اندر او هفتاد و دو دیوانگی»
  • «پای دیوانگی‌اش برد و سر شوق آورد// منزلت بین که به پا رفت و به سر بازآمد»
  • «پس جواب او سکوت است وسکون// هسـت با ابله سخن گفتن جنون»
  • «چو چشمه بر ژرف دریا بری// به دیوانگی مانـد این داوری»
  • «چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون// به جنون صلابت صخره کوهسار بشکن»
  • «کاری که به عقل بر نیاید// دیوانگی‌اش گره گشاید»
  • «نیک‌نامی خواهی ای‌دل با بدان صحبت مدار// خود‌پسندی جان من برهان نادانی بود»

دیوانه در شعر فارسی

ویرایش
  • «ابلهی که روز روشن شمع کافوری نهد// زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ»
  • «اشتر نادان به نادانی فروخسبد به راه// بی حذر باشد از آن شیری که اشترافکن است»
  • «اگر دانش به روزی بر فزودی// ز نادان تنگ‌روزی‌تر نبودی»
  • «به نرمی ظفر جوی بر خصم جاهل// که کُه را به نرمی کند پست باران»
  • «به هم دانا و نادان کی بود خوش// کجا دمساز باشد آب و آتش»
  • «پس خموشی به دهد آن را ثبوت// پس جواب احمقان آمد سکوت»
  • «پند گفتن با جهول خوابناک// تخم‌افکندن بود در شوره‌زار»
  • «تا به جایی رسید دانش من// که بدانم همی که نادانم»
  • «تا که احمق باقی است اندر جهان// مرد مفلس کی شود محتاج نان»
  • «چون جواب احمق آمد خامشی// این درازی سخن چون می‌کشی»
  • «حذر کن ز نادان ده‌مرده گوی// چو دانا یکی گوی و پرورده گوی»
  • «خواب احمق لایق عقل وی است// هم چو او بی‌قیمت است و لاشیئ است»
  • «دامن مادر نخستآموزگار کودک است// طفل دانشور کجا پرورده نادان مادری»
  • «درست و راست صفات تو گویم و نشکفت// درست و راست شنیدن ز مردم شیدا»
  • «دشمن دانا بلندت می‌کند// بر زمین‌ات می‌زند نادان دوست»
  • «دشمن دانا که غم جان بود// بهتر از آن دوست که نادان بود»
  • «دوستی ابله بتر از دشمنی است// او به هر حیله که دانی راندنی است»
  • «دوستی با مردم دانا نکوست// دشمن دانا به از نادان دوست»
  • «ز هشیار دانا نزیبد که دست// زند بر گریبان نادان مست»
  • «عاقل به کنار آب تا پل می‌جست// دیوانه پابرهنه از آب گذشت»
  • «عقل از سودای او کور است و کر// نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر»
  • «علم چندان که بیشتر خوانی// چون عمل در تو نیست نادانی»
  • «علم داری عمل نه، دان که خری// بار گوهر بری و کاه خوری»
  • «فلک به مردم نادان دهد زمام امور// تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس»
  • «کار بی‌استاد خواهی ساختن// جاهلانه جان بخواهی باختن»
  • «کی ستاند حکیم فرزانه// داروی صرع را ز دیوانه»
  • «کی سزد حجت بی‌هوده سوی جاهل// پیش گوساله نشاید که قرآن خوانی»
  • «کیمیاگر به غصه مرده و رنج// ابله اندر خرابه یافته گنج»
  • «گه بود کز حکیم دانشمند// بر نیاید درست تدبیری// گاه باشد که کودکی نادان// به غلط بر هدف زند تیری»
  • «مجنون ز حرف غیر ز لیلی نمی‌بُرد// دیوانه در امور خود ای دوست عاقل است»
  • «مرغ بی‌وقتی! سرت باید برید// عذر احمق را نمی‌باید شنید»
  • «مرگ جهل است و زندگی دانش// مرده نادان و زنده دانایان»
  • «مهر ابله مهر خرس آمد یقین// کین او مهر است و مهر اوست کین»
  • «نردبان خلق این ما و من است// عاقبت زین نردبان افتادن است// هرکه بالاتر رود ابله‌تر است// کاستخوان او بتر خواهد شکست»
  • «نصیحت همه عالم چو باد در قفس است// به گوش مردم نادان و آب در غربال»

امثال سلیمان

ویرایش
  • «راه احمق در نظر خودش راست است اما هرکه نصیحت را بشنود حکیم است.» ۱۲، ۱۵
  • «اما چوب به جهت پشت مرد ناقص‌العقل است.» ۱۰، ۱۴
  • «کسی که زمین خود را زرع کند از نان سیر خواهد شد، اما هرکه اباطیل را پیروی نماید ناقص‌العقل است.» ۱۲، ۱۱
  • «اما اجتناب از بدی مکروه احمقان می‌باشد. با حکیمان رفتار کن و حکیم خواهی شد. اما رفیق جاهلان ضرر خواهد یافت.» ۱۳، ۱۹–۲۰
  • «مرد احمق نیز چون خاموش باشد او را حکیم می‌شمارند؛ و هرکه لب‌های خود را می‌بندد فهیم است.»
    • ۱۷، ۲۸

کتاب ایوب

ویرایش
  • «مشیران را غارت‌زده می‌رباید و حاکمان را احمق می‌نماید.» ۱۲، ۱۷

کتاب مزامیر

ویرایش
  • «مرا از همه گناهانم برهان و مرا نزد جاهلان عار مگردان.» ۳۹، ۸

کتاب جامعه سلیمان

ویرایش
  • «و به افراط شریر مباش و احمق مشو مبادا پیش از اجلت بمیری.» ۷، ۱۷

انجیل متی

ویرایش
  • «آنگاه دیوانه، کور و گُنگ را نزد او آوردند و او را شفا داد چنان‌که آن کور و گنگ گویا و بینا شد… لیکن فریسیان شنیده گفتند این شخص دیوها را بیرون نمی‌کند مگر بیاری «بَعلزَبول» رئیس دیوها.»
    • ۱۲، ۲۲–۲۴

جستارهای وابسته

ویرایش

جنون یعنی دیوانه… کسی که اختیارش دست خودش نیست.. و بنابر متون دینی اختیار عقل را به دست هوس سپرده باشد. کسی که از پیش کاری که می‌کند اندیشه نمی‌کند.