منوچهری دامغانی
شاعر ایرانی
منوچهری دامغانی، ابوالنجم احمدبن قوص بناحمد منوچهر دامغانی از جمله شعرای بزرگ ایران در اوایل قرن پنجم هجری قمری است. وی در سال (۴۳۲ هجری قمری) درگذشت.
دارای منبع
ویرایشدیوان اشعار
ویرایش- «از ستمکاران بگیر و با نکوکاران بخور// با جهانخواران بغلط و بر جهانداران بتاز»
- «از مردم بداصل نخیزد هنر نیک// کافور نخیزد ز درختان سپیدار»
- «ای منوچهری همیترسم که از بیدانشی// خویشتن را هم بهدست خویش بردوزی کفن»
- «با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد به جنگ// اژدها را جنگ ننگ آید که با حربا کند»
- «بدین زودی ندانستم که ما را سفر باشد به عاجل// ولیکن اتفاق آسمانی کند تدبیرهای مرد باطل»
- «بر فراز همت او نیست جای// نیست آنسوتر ز عبادان دهی»
- «بیمار بُد این ملکت،زو دور طبیب او// آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری// اکنون که طبیب آمد نزدیک به بالینش// بهتر شودش درد و کمتر شودش زاری// بیمار کجا گردد از قوت او ساقط// دانی که به یک ساعت کارش نشود کاری// یک هفته زمان خواهد لابل که دو سه هفته// تا دور توان کردن زو سختی و دشواری// بر وی نتوان کردن تعجیل به به کردن// تعجیل به طب اندر باشد ز سبک ساری»
- «پر پروانه بسوزد با فروزنده چراغ// چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند»
- «تا باد بجنبد نبود خود ز پشه باک»
- «تا روی به جنبش ننهد ابر شغبناک// صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک»
- «تا سفرهای تو دیدند و هنرهای تو خلق// برنهادند از تعجب قصهٔ شاهان به طاق»
- «تا می ناب ننوشی نبود راحت جان// تا نبافند بریشم، خز و دیبا نشود»
- «تجربت کردم و دانا شدم از کار تو من// تا مجرب نشود مردم، دانا نشود»
- «چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب// چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز»
- «حاسدم برمن همی پیشی کند این زو خطاست// بفسرد چون بشکفد گل پیش ماه فرودین»
- «خورشید زد علامت دولت به بام تو// تا گشت دولت از بن دندان غلام تو»
- «سختم عجب آید که چگونه بردش خواب// آن را که به کاخ اندر یک شیشه شراب است»
- «سیصد وزیر گیری بیش از بزرگمهر// سیصد امیر بندی بیش از سپندیار»
- «شمع تاریشده را تا نَبُری اطرافش// برنیفروزد و چون زهره زهرا نشود»
- «قدرتش بر خشم سخت خویش میبینم روان// مرد باید کو به خشم سخت خود قادر شود»
- «گرفتمت که رسیدی به آن چه میطلبی// گرفتمت که شدی آنچنان که میبائی// نه هرچه یافت کمال از پیاش بود نقصان؟// نه هرچه داد، ستد باز چرخ مینایی؟»
- «گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشتر// صد کینه به دل گیری، صد اشک فروباری»
- «نام خرد و فهم نکو ما ز تو بردیم// انگور ز انگور برد رنگ و به از به»
بدون منبع
ویرایشپیوند به بیرون
ویرایش
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |