ادیب پیشاوری

شاعر ایرانی
(تغییرمسیر از سید احمد ادیب پیشاوری)

ادیب پیشاوری، نام کامل: احمدبن سیدشهاب‌الدین موسوم به سیدشاه‌بابا، از شاعران فارسی‌گوی است. زادروز: (۱۲۶۰ هجری قمری) در پیشاور هند. وی در سال (۱۳۴۹ هجری قمری) در تهران درگذشت.

دارای منبع

ویرایش

قیصرنامه

ویرایش
  • «ز خورشید دانش چو پرتو گرفت// هیولای جان صورت نو گرفت»
  • «چنان چون‌که تن زنده گردد به جان// به دانش فروزند جان و روان»

دیوان اشعار

ویرایش
  • «یکی گل در این نغزگل‌زار نیست// که چیننده را ز آن دوصد خار نیست»
  • «گهی قیرگون، گه چو روشن‌چراغ// جز این دو، جهان را دگر کار نیست»

امثال و حکم دهخدا، جلد اول

ویرایش
  • «آن‌جا که تشریف و هنر نبوند جفت یکدگر// ویران شود آن بوم و بر، دشمن بر آن کشور زند»
  • «ابلیس چون شد ده‌کیا، آتش زند در روستا// شد روستا یاجوج را، هم سدش اسکندر زند»
  • «اجل آفتاب است ما شبنمیم// چو او بردمد، ما گسسته‌دمیم»
  • «از کشتن و درویدن، آباد بود کیهان»
  • «از هرچه بگذری، سخن دوست خوش‌تر است// از یار ناز خوش‌تر و از من نیازها»
  • «افراد بشر یک‌سر در اصل برابر دان// نه زر خلاصی تو، نه اوست نفایه کان»
  • «اگر پشه بگریزد از تندباد// نباید زبان ملامت گشاد»
  • «اگر گَرد بالا رود بر اثیر// همان گَرد دانَش، نه مشک و عبیر»
  • «بترس از سگی کو کند روبهی»
  • «بسیار آب‌ها که نهان کرد زیر کاه// تا کی کند زمانه نهان آب در کهش»
  • «بلی، این جهان بی‌محابا دغاست// نبازید باکس یکی مهره راست»
  • «بود گوهر هرکسی خوی او// که تن گاه زشت است و گاهی نکو»
  • «به آتش توان اهرمن روفتن// که آهن به آهن توان کوفتن»
  • «پدر، مهربان کی بود بر پسر// چو بالیده نبود به خوی پدر»
  • «پس از هر غمی نوبت شادی است// گرفتار را رخ در آزادی است»
  • «پیر را تعلیم دادن مشکل است»
  • «تن بی‌وفامرد چون دوک باد// همه سور او شیون و سوک باد»
  • «تو تا زنده‌ای پرده کس مدر// بِدَرَّد خدا پرده پرده‌در»
  • «تورا گرچه در مال افزایش است// به اندازه دانشت ارزش است»
  • «تو نیکی از آن شهر و کشور مجوی// که دارد در آن بی‌هنر آبروی»
  • «جز بدین مستی کجا یارم کشیدن بار غم// بار افزون‌تر کشد چون مست باشد اشتری»
  • «چو برکنده شد گوش خر از بنه// جهید هم‌چو آتش ز آتش‌زنه// گریزید و تیزید و شد هم‌چو باد// پی شاخ شد، گوش بر باد داد»
  • «خورش، مرد را از پی زندگیست// نه خود زندگی بهر چرندگی است»
  • «خوی کبک صلح و خوی باز جنگ// شتاب است دیو و فرشته درنگ»
  • «سخن از سخن‌گوی دانا به است// سخن‌های نادان ستوهی‌ده است»
  • «شنیدستم این نکته از رأی‌زن// که آهن به آهن توان کوفتن// دگر آن‌که گوشم ز دانا شنود// بچین ناخن آن‌که رویت شخود»
  • «فرومانده مردم به گرداب در// زند چنگ در هر گیاه ناگزر»
  • «که این دیده خوابیده یا کور به// تن فتنه‌انگیز در گور به»
  • «نه از روی بد، بد بود آدمی// که از خوی بد، بد شود آدمی»
  • «نیاموزی از دیو جز مکر و ریو»

امثال و حکم دهخدا، جلد دوم

ویرایش
  • «از این پیش گفتند ارباب هوش// شفا بایدت، داروی تلخ نوش»
  • «این مثل اندر جهان از همه شهره‌تر است// رشته اگر چه دراز، سر سوی چنبر برد»
  • «بدین دانه، آدم به دام اوفتاد// بدین دام، طشتش ز بام اوفتاد»
  • «بگویم گرت هوش اندر سر است// سخن هرچه کوته بود خوش‌تر است»
  • «به خشکی درون، ناو رانم همی// که این نامه بر چون تو خوانم همی»
  • «جفاپیشه مردم نه مردم بود// در این کالبد، مار و کژدم بود»
  • «جنگ از الفاظ خیزد وز معانی آشتی// پارسی تو گفت و تازی انت و ترکی سن سنی»
  • «جهان ای برادر چو جام جم است// نمایندهٔ سیرت مردم است»
  • «چارهٔ بیگانه‌مردم سهل باشد، چاره چیست// چون ز خویشم سر برآرد از گریبان دشمنی»
  • «چنین است هنجار فرخنده شیر// که شرم است آیین شیر دلیر»
  • «چو آب اندر آمد ز بالا به شیب// دگر سوی بالا نشد از نشیب»
  • «چو آشفته شد برکسی خوی دهر// کند انگبین در گلویش چو زهر»
  • «چو با دشمنم دوستی افکنی// بود با من این دوستی دشمنی»
  • «چو بر سرت سایه کند مرغ بخت// کند برتو آسان همه کار سخت»
  • «چو خواهی ز کس نشنوی ناسزا// مگو با وی آن‌چَش سزاوار نیست»
  • «چو ز ین کاخ پتیاره، بی درنگ// بخواهی شدن، نام بهتر که ننگ»
  • «چو غنچه خون جگر می‌خور از درون لیکن// به چشم خلق چو گل، تازه‌روی و خندان باش»
  • «حذر کن از آن‌کس که بدگوهر است// شترکره سال دگر اشتر است»
  • «خطر گر به کام نهنگیش جای/ خطر کن، به کام نهنگ اندر آی»
  • «در این بوستان گر گدا، گر شه است// جدا بهر هر یک تماشاگه است»
  • «در فتنه بر ناکسی باز شد// که با ناکسان یار و دمساز شد»
  • «در نهادت عشق بلبل باید و سودای او// ور نه بانگ بلبلان هر مطربی دارد ز بر»
  • «دریدی تو ناکرده گز جامه را// نخواندی تو پایان شه‌نامه را»
  • «ره چاره خود بر قضا بسته نیست// ز دست قضا هیچ‌کس رسته نیست»
  • «شدن گربه را بسته چنگال و پوز// بود موش را خرمی شام و روز»
  • «فلک ابله و بدگهر پرورد// جهاندار، فضل و هنر پرورد»
  • «که تاند که خورشید روشن، به لای// بینداید ای مرد ناسخته لای»
  • «که دوشیزه جفت جوان بایدش// به کش اندرون مهربان بایدش»
  • «که دوشیزه را بر تهیگاه تیر// از آن خوش‌تر آید که سایدش پیر»
  • «من این را بسی کرده‌ام آزمون// که دانش، شود ز آزمایش فزون»
  • «نهادست این گنبد تیزتک// پی موش، گربه؛ پی گربه، سگ// مپندار صیاد کز دام جست// که صیاد را نیزِ صیاد هست»
  • «همه ریشهٔ گیتی از جنگ دان// همه مایه‌اش شیشه و سنگ دان»

نوشتارهای وابسته

ویرایش

پیوند به بیرون

ویرایش
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ