احمد شاملو
احمد شاملو (۱۳۰۴/ ۱۹۲۵ –۱۳۷۹/ ۲۰۰۰م) متخلص به الف. بامداد، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگنویس ایرانی.
گفتاوردها
ویرایش- «امروز خواننده شعر پذیرفتهاست که شعر را به نثر نیز میتوان نوشت. به عبارت دیگر، میتوان سخنی پیش آورد که بدون استعانت وزن و سجع، شعری باشد بس جاندار و عمیق. من مطلقاً به وزن به مثابه یک چیز ذاتی و لازم یا یک وجه امتیاز شعر اعتقاد ندارم، بلکه به عکس معتقدم التزام وزن، ذهن شاعر را منحرف میکند؛ چون ناچار وزن فقط مقادیر معدودی از کلمات را در خود راه میدهد و بسیاری کلمات دیگر را پشت در میگذارد، در صورتیکه ممکن است درست همین کلماتی که در این وزن راه نیافته، در شمار تداعیها درست در مسیر خلاقیت ذهن شاعر بوده باشد.»
- شعرامروز ایران. ضمیمه شماره ۲۰ نامهٔ فرهنگستان. ۱۳۸۴ ص ۱۲۶
- «ما بایدخواستار جهانی باشیم که درآن، انسان در انسان به چشم بیگانه نظر نکند. ما باید خواستار جهانی باشیم که درآن موجودات بشری به گروههای مذهبی، به گروههای نژادی، به محدودههای جغرافیائی، به مرزهای فکری متعصبانه تقسیم نشود و عقل و خرد (که معمولاً در اقلیت است) محکوم آن نباشد که از نسبتهای ریاضی تابعیت کند تا مشت (که معمولاً دوتاست) مغز را (که معمولاً یکیاست) زیر سلطه خود بگیرد.»
- مصاحبه هفتهنامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
- «اگر تعصبورزیدن نسبت به معتقدات خود را موجه بشماریم، دست کم باید آنقدر انصاف داشتهباشیم که به دیگران نیز در تعصبورزیدن به معتقداتشان حق بدهیم، زیرا آنان نیز معتقداتشان را بهصورت میراثی ازنسلهای گذشته خویش در اشکال بستهبندی شده و به عنوان «تابو» های مقدس تحویلگرفتهاند و خود در انتخاب آن معتقدات اختیاری نداشتهاند.»
- مصاحبه هفتهنامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
- «واقعیت این است که در بسیاری ازجوامع جنگ میان ترک و کرد، جنگ میان جهود و عرب، جنگ میان هند و مسلمان، جنگ میان کاتولیک و پروتستان، جنگ میان سفیدپوست و سیاهپوست، و جنگهای پراکنده دیگری از اینقبیل درجریان است. این واقعیت است، واقعیت ملموس روزمره. اماحقیقت چیست؟ ـ حقیقت این است که دیگر باید به دوران تحمیل فکر، تحمیل عقیده، تحمیل نژاد، تحمیل مذهب و تحمیل زبان و فرهنگ پایان دادهشود.»
- مصاحبه هفتهنامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
- «حقیقت این است که انسان باید از هرگونه تحمیل به دیگران خجالت بکشد. حقیقت این است که اگر من بخواهم عقیده یا مذهب یا فرهنگ خود را به تو تحمیل کنم معنیش این است که ازعقیده تو، ازمذهب تو، از فرهنگ تو در وحشتم زیرا آن را قویتر و نافذتر و برتر از عقیده و مذهب و فرهنگ خود یافتهام، و حقیقت نهائی این است: جهانبینی سالم و انسانی و خالی از تعصب احمقانه به من حکم میکند که از تنگچشمی ناشی ازمنافع حقیر و مبتذل خودم دست بردارم و بگذارم هرآنچه برحق است، به سود جامعه انسانیت و از طریق قانون طبیعی انتخاب اصلح، به هرآنچه برحق نیست پیروز شود.»
- مصاحبه هفتهنامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
- «من خود را تا اینحد بیمنطق نمیدانم که باچیزی که نمیشناسم و کسی ماهیت آن را برایم توضیح ندادهاست از در مخالفت درآیم. آقایان روحانی گفتند «به جمهوری اسلامی رای بدهید» ولی نگفتند منظورشان از «جمهوری اسلامی» چیست و این جامعه را از روی کدام الگوئی در هزاروچهارصدسال تاریخ اسلام به قامت بریدهاند.»
- مصاحبه هفتهنامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
- «توده مردم مسلمانند؟ البته! تقویت اسلام خواست آنهاست؟ برمنکرش لعنت! ـبه روحانیت قلباً اعتقاد و ایمان دارند؟ صددرصد! ولی اینجا یک سیستم مطرح است که باید نخست جزئیاتش تشریحگردد و بعد هر نامی که زیبندهتر بود بر آن اطلاقشود، نه اینکه نامی عنوان شود بدون اینکه مسمای آن مصداق عینی یا حتی ذهنی داشته باشد. رای سیاسی نمیتواند «بشرط چاقو» باشد.»
- مصاحبه هفتهنامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
- «من عضو هیچیک از احزاب نیستم، اما عملاً با همه احزابی که برای ایجاد جامعهای دموکراتیک کوشا هستند همپا و همصدایم.»
- مصاحبه هفتهنامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
- «معتقدم که شعر، گویاترین سندی است که براساس آن میتوان به تلقیات اجتماعی هرشاعری پیبرد»
- مصاحبه هفتهنامه «تهران مصور» - ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
- «یکی از پرشکوهترین مبارزاتی که طی آن ملتی توانستهاست تمام فرهنگ خود؛ را به میدان بیاورد و به پشتوانهٔ آن پوزهٔ اشغالگران را بهخاک بمالد نهضت تصوف در ایران بودهاست.»
- «من نمیگویم تودهٔ ملت ما قاصراست یا مقصر، ولی تاریخ ما نشان میدهد که این توده حافظهٔ تاریخی ندارد. حافظهٔ دستجمعی ندارد، هیچگاه از تجربیات عینی اجتماعیش چیزی نیاموخته و هیچگاه از آن بهرهای نگرفتهاست و درنتیجه هر جا کارد به استخوانش رسیده، به پهلو غلتیده، از ابتذالی به ابتذال دیگر ـ و این حرکت عرضی را حرکتی درجهت پیشرفت انگاشته، خودش را فریفته.»
- سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹[۱]
- «من متخصص انقلاب نیستم ولی هیچ وقت چشمم از انقلاب خود انگیخته آب نخورده. انقلاب خود انگیخته مثل ارتش بیفرمانده بیشتر به درد شکست خوردن و برای اشغال شدن گزک به دست دشمن دادن میخورد تا شکست دادن و دمار از روزگار دشمن برآوردن. ملتی که حافظهٔ تاریخی ندارد، انقلابش به هراندازه هم که از لحاظ مقطعی «شکوهمند» توصیف شود، درنهایت به آنصورتی درمیآید که عرض شد. یعنی در نهایت امر چیزی ارتجاعی ازآب در میآید. یعنی عملی خلاق صورت نخواهد داد.»
- سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹[۲]
- «اعتقاد و ایمان دینی و مذهبی، از بتپرستی بگیریم بیاییم تا دین موسی و بودیسم و آیین زرتشت و مسیحیت و چه و چه، معمولاً مثل یک صندوقچهٔ دربسته بهطور ارثی از والدین به فرزند منتقل میشود. به احتمال قریب به یقین، همهٔ ما که زیر این سقف جمع شدهایم، اگر اهل مذهبیم به مذهبی هستیم که والدین ما داشتهاند. البته اینجا صحبت از مذهب است نه دین. دین، تنهٔ اصلی و نخستین است. در مقاطعی از تاریخ، دین، به دلایل مختلف گرفتار انشعاب میشود و مذاهب شاخهوار از آن میروید و جدا سری پیش میگیرد. گویا دین اسلام هفتاد و چند شاخه یا مذهب داشته که امروز به حدود صد و سی و چهل رسیده. هر مذهبی هم طبعاً برای خودش یک جامعهٔ روحانیت دارد.»
- سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹[۳]
- «انسان ذیشعور فقط به چیزی اعتقاد نشان میدهد که خودش با تجربهٔ منطقی خودش به آن دست یافته باشد. با تجربهٔ عینی، علمی، عملی، قیاسی، فلسفی، و با دخالت دادن همهٔ شرایط زمانی و مکانی.»
- سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹[۴]
- «انسان یک موجود متفکر منطقی است و لاجرم باید مغرورتر از آن باشد که احکام بستهبندی شده را بیدخالت مستقیم تعقل خود بپذیرد. پذیرفتن احکام و تعصب ورزیدن بر سر آنها توهین به شرف انسان بودن است.»
- سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹[۵]
- «متأسفانه باید قبول کرد که ما بسیاری چیزها را پذیرفتهایم فقط به این جهت که یک لحظه نرفتهایم از بیرون، از آن بالا به آنها نگاهی بیندازیم.»
- سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹[۶]
- «رسیدن به درجهٔ تخصص در فلان یا بهمان رشته به هیچ وجه مفهومش صاحب فرهنگ شدن و هویت فرهنگی یافتن نیست، و سؤال آزاردهندهای که مدام برای من مطرح میشود این است که فردا وطن ما به فرد فرد این جوانان تحصیلکرده نیاز خواهد داشت، آیا فردا که این جوانان به وطن مراجعت کنند تنها لیسانس و دکترا و فوقدکترا یا گواهینامهٔ فلان یا بهمان رشتهٔ علمی که بهدست آوردهاند برای پاسخگویی به آن همه نیازهایی که داریم کافی خواهد بود؟»
- سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹[۷]
- «آیا از خودتان برای فردای وطن فرد کارآیندی میسازید؟ اما این سؤالی است که پاسخش فقط باید خود شما را مجاب کند.»
- سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا، ۱۳۷۹[۸]
- «آخر وقتی میگوییم «هنرمند متعهد» بالطبع از کسی سخن میگوییم که ابتدا باید هنرمندیش به ثبوت رسیده باشد. کسان بسیاری کوشیدهاند یا میکوشند هنری را وسیلهٔ انجام تعهد اجتماعی خود کنند، اما از آنجا که مایهٔ هنری کافی ندارند آثارشان علیرغم همهٔ حسن نیتی که در کار میکنند، فروغی نمیدهد.»[۹]
- «امروز بهخاطر نمیآورم که دقیقأ چهچیز مرا بدین کار برانگیخت، اما هرچه بود، ضبط کلماتی را که «مورد استعمال عوام» بود کم و بیش از همان تاریخ آغاز کردم، و البته بیهیچ ضابطهای در کار و بدون دراختیار داشتنِ هیچگونه معیار و محکی برای تشخیص. اما نفس عمل «یادداشتکردن» عادت شد.»
- کتاب کوچه، جلد اول، پیشگفتار/ ۲۷ مردادماه ۱۳۵۷
- «بلندگوهای رژیم سابق از شاهنامه بهعنوان حماسه ملی ایران نام میبرد، حال آنکه از ملت ایران خبری نیست و اگر هست همهجا مفاهیم وطن و ملت را در کلمه شاه متجلی میکردند.»
- سخنرانی در دانشگاه برکلی، کالیفرنیا/ ۱۳۶۹ شمسی
- «بهراستی کیست این قلندر یکلاقبای کفرگو که در تاریکترین ادوار سلطهٔ ریاکاران زهدفروش، در نهاربازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلادانِ آدمیخوارِ مغروری چون امیرمبارزالدین و پسرش شاهشجاع بنیان حکومت آنچنانی خود را بر حدزدن و خمشکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهادهاند، یکتنه وعدهٔ رستاخیز را انکار میکند، خدا را عاشق و شیطان را عقل میخواند.»
- مقدمه دیوان حافظ
- «زبانشناسی یک علم است و علم را جز از طریق پرداختن مستقیم به آن نمیشود آموخت، اما شاعری امری شهودی است و چون آموختنی نیست، در چارچوبهای عبوس علم، احساس نفستنگی میکند. با اینهمه سر و کار شاعر با زبان است که ناگزیر باید آموخت و اگر شاعر از آموختن آن بگریزد، امر شاعریش مختل میشود و در آن به توفیق دست پیدا نمیکند.»
- یکهفته با احمد شاملو در اتریش، مهدی اخوان لنگرودی - انشارات مروارید ۱۳۷۳
- «کیست این آشنایِ ناشناسمانده که چنین رو در رو با قدرت ابلیسی شیخان روزگار دلیری میکند؟»
- مقدمه دیوان حافظ
- «مردی به شیدایی، عاشق زبان مادری خویشام. زبانی که در طول قرنها و قرنها، ملتی پرمایه، رنج و شادی خود را بدان سرودهاست. زبانی ترکیبی و پیوندی، که بههر معجزتی در قلمرو کلام و اندیشه راه میدهد.»
- یکهفته با احمد شاملو در اتریش، مهدی اخوان لنگرودی - انشارات مروارید ۱۳۷۳
- «ماجرای انوشیروان را همه میدانند. این حرامزاده آدمخوار با روحانیان مواضعه کرده که اگر او را بهجای برادرش بهسلطنت رسانند ریشه مزدکیان را براندازد.»
- سخنرانی در دانشگاه برکلی، کالیفرنیا/ ۱۳۶۹ شمسی
- «ما کاری با مسیحیت مسخرهای که پاپها و کشیشها و واتیکان سرهم بستهاند، نداریم اما در تحلیل فلسفی اسطورهای مسیح به این استنباط بسیار بسیار زیبا میرسیم که انسان و خدا بهخاطر یکدیگر درد میکشند، تحمل شکنجه میکنند و سرانجام برای خاطر یکدیگر فدا میشوند.»
- سخنرانی در دانشگاه برکلی، کالیفرنیا/ ۱۳۶۹ شمسی
- «من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند. نه ابرو درهم میکشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایهبان دیگران است. نه ایرانی را به غیرایرانی ترجیح میدهم نه ایرانی را به ایرانی. من یک لرِ بلوچِ کردِ فارسم، یک فارسزبان ترک، یک آفریقایی اروپایی استرالیایی امریکاییِ آسیاییام، یک سیاهپوستِ زردپوستِ سرخپوستِ سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس میکنم. من انسانی هستم میان انسانهای دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین، که بدون حضور دیگران معنایی ندارم. ترجیح میدهم شعر شیپور باشد، نه لالایی.»
- هدف شعر تغییر بنیادی جهان است/ احمد شاملو
- «... عظمت حافظ در طرز تفکر اوست، … من به دلایل بسیاری، حافظ را ضد «جبر» میدانم، در این صورت اگر در پارهای از ابیاتش میبینم که خطاب به زاهد میگوید؛ از ازل خدا مرا گناهکار خلق کرده، شک نیست میخواهد منطق جبری آن حضرت را گرزوار به کلهاش بکوبد…»
- روزنامه کیهان، مورخ ۲/۲/۱۳۵۰
- «افق او (حافظ) از افق بسیاری شاعران متوسط روزگار ما نیز محدودتر بودهاست… شاید بتوان ادعا کرد که میتوان در پرمایهترین اشعار شاعری چون الیوت چنان غوطه خورد که شناگری ماهر در گردابی هایل، اما هرگز نمیتوان دربارهٔ حافظ این چنین ادعا کرد.»
- مجله فردوسی، شماره ۷۵۷، مورخ ۱۳/۱/۱۳۴۵
- «برای مبارزه با جهل وتعصب، بایستی باورها و اعتقادات مردم را تغییر داد و یکی از آنها باور غلطی است که ما به «شاهنامه» پیدا کردهایم. شاهنامه پر از جعل واقعیتهاست … فردوسی، همنژادپرست و فئودال بود و کاری که در شاهنامه کردهاست عبارت است از دفاع از طبقه و گروه خودش…»
- کیهان، چاپ لندن، شماره ۲۹۹، مورخ ۶/۲/۱۳۶۹
درها و دیوار بزرگ چین
ویرایش- در، چیز نابکاری است … من بارها دربارهٔ آن فکر کردهام.
- فقط به احتمال و بیشتر از آن با یقینِ به وجودِ در است که آدم گرد منطقه محصوری میگردد … اگر پایِ در، در میان نبود دیوارها به خوبی میتوانستند معنی بنبست یا به عبارت دیگر منع را به طور کامل برای خود محفوظ بدارند و تا ابد بر سر این معنا بایستند؛ و باز در این صورت هر دیوار میتوانست بهطور قاطع یک یقین منفی باشد و در برابر آن هر عابری یکسره تکلیف خود را بداند …
- از این گذشته در یک انگلِ تمام عیار است.
- شخصیت او فقط به شخصیت دیوار وابسته است و معذلک میباید در این نکته تردید کرد زیرا اگر چه وجودِ در را تنها دیوار است که توجیه میکند، با وجودِ در شخصیت دیوار همچنان که گفتم دیگر آن بُرش و قاطعیت محض را نمیتواند داشته باشد؛ و با این همه اگر دیوار وجود نمیداشت در تمام عالم چیزی بیمصرفتر و مضحکتر از یک در پیدا نمیشد.[۱۰]
- با این وجود، دری که به دیواری استوار نشده باشد همیشه این استعداد شگرف را دارد که تفکری را در آدمی برانگیزد …
- در واقع یک درِ مستقل که هیچچیز خاصی نمیتواند باشد برای اندیشیدن معبر بسیار خوبی است و از میان چارچوب آن به خیلی جاها راه میتوان بُرد.
- با مشاهده یک در بلافاصله لزوم دیوارها احساس میشود میپرسم آیا با مشاهده یک دیوار هم به همان اندازه لزوم یک در احساس میکنیم؟
- - گمان نمیکنم. یا لااقل ممکن است چنین باشد اما برای من نه چندان. من دیوارها را از درها منطقیتر مییابم و معتقدم که درها امید احمقانهای بیش نیستند: اگر باز باشند خاصیت دیوار را منتفی میکنند و اگر بسته باشند خاصیت خود را.
بدون منبع
ویرایش- «حرف مزخرف خریدار ندارد. پس تو که پوزهبند به دهان من میزنی از درستی اندیشه من، از نفوذ اندیشه من میترسی.»
- «هر گوشه دنیا، هر رژیم حاکمی چیزی را ممنوع الانتشار به قلم داده من به خودم حق میدهم که فکر کنم در کار آن رژیم کلکی هست و میخواهد چیزی را از من پنهان کند.»
- «من همیشه فریادم این بودهاست که چرا ما باید منطق و درک و شعور خودمان را معطل بگذاریم و بابایی را به مثابه وجدانمان مسئول خوب و بد و خطا و صواب عقایدمان کنیم، تا جایی که هر چه را از دهان او درآمد را وحی منزل بشماریم. این را من بدترین نوع تحقیر «شعور انسان» تلقی میکنم.»
- «دنیایی که انسان ناگزیر باشد برای اثبات ناچیزترین حقوق خویش، برابر مرگ سرود بخواند، دنیای بسیار زشتیست، دنیای وارنهایست با مفاهیم وارونه.»
- «با مشاهدهٔ یک «در»، بلافاصله لزوم «دیوارها» احساس میشود. آیا با مشاهدهٔ یک دیوار هم، به همان اندازه لزوم یک «در» را احساس میکنیم؟»
- «تنها فقط فریب و دروغ است که از اتباع خود ایمان مطلق میطلبد و به آنها تلقین میکند که اگر شک آورید رویتان سیاه میشود.»
شاملو دربارهٔ دیگران
ویرایش— «به راستی کی است این قلندر یک لاقبایِ کفرگو که در تاریکترین ادوارِ سلطه ریاکاران زهد فروش، در ناهار بازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلادانِ آدمی خوار مغروری چون امیر مبارزالدین محمد و پسرش شاه شجاع نیز بنیانِ حکومت آنچنانی خود را برحد زدن و خُم شکستن و نهی از منکر و غزواتِ مذهبی نهادهاند یک تنه وعده رستاخیز را انکار میکند، خدا را عاشق و شیطان را عقل میخواند و شلنگ انداز و دست افشان میگذرد که: «این خرقه که من دارم در رهن شراب اولا / و این دفتر بیمعنی غرق می ناب اولا» کی است این آشنای ناشناس مانده که چنین رو در رو با قدرت ابلیسی شیخان روزگار دلیری میکند که: «پیر مغان حکایتِ معقول میکند / معذورام ار محال تو باور نمیکنم» .. به راستی کیست این مرد عجیب که با این همه، حتی در خانه قشریترین مردم این دیار نیز کتابش را با قرآن و مثنوی در یک تاقچه مینهند، دستِ آلوده به سوی اش نمیبرند و چون برگرفتند همچون کتاب آسمانی میبوسند و به پیشانی میگذارند، سروش غیب اش میدانند و سرنوشتِ اعمال و افعالِ خود را با اعتمادِ تمام به او میسپارند؟ کی است این کافر که چنین به حرمت در صفِ پیغمبران و اولیاءالله اش مینشانند؟»
— مقدمهٔ حافظ شیراز به روایت احمد شاملو
— «مشکل من و سهراب دنیایی است که او از آن صحبت میکند. من دنیای او را درک نمیکنم. بهشت او اصلاً از جنس جهنم من نیست. ببین: تو حتی وقتی که تا خرخره لمبانده باشی هم میتوانی معنی حرف مرا که میگویم «گرسنهام» بفهمی. چون سیری تو و گرسنگی من از یک جنس است منتها در دو جهت. من اگر غذای کافی بخورم حالت الان تو را درک میکنم و تو اگر تا چند ساعت دیگر چیزی نخوری معنی حرف مرا. اما من اگر خودم را تکهپاره هم بکنم نمیفهمم جغرافیای شعر سپهری کجا است.»
— مصاحبهای با شاملو[۱۱]
دربارهٔ شاملو
ویرایش- «وقتی شاملو مُرد من در مراسمش گریه کردم. یکی از دوستان به من گفت سایه گریه میکنی؟ فکر میکرد من نباید برای شاملو گریه کنم! گفتم این چه حرفی است؟ من برای کدام یک از رفقایم مرثیه ساختهام؟ اخوان، شاملو، کسرایی، شهریار؟ درد نبودن اینها چنان برای من عظیم است که اصلاً کلمه پیدا نمیکنم.
- «این را به یقین میگویم که «بامداد» از مرگ تواناتر است. صبح را مرگ خاموش نمیتواند کرد. غیبت شبانهاش، تنها فرصتی است کوتاه که در اعماق ظلمت تا فردا منتظر بمانیم اندیشناک، که دنیا بی روشنی او چه ملالانگیز است!... شاملو حماسهپرداز انسان پویا و مقاوم و مهربان این سرزمین است. شاعر این مردم خاموش اما بیناست که فرهنگ و بصیرتاش را در شعر و اسطوره از دستبرد یورشگران تاریخ ایمن داشتهاست. او با اعتلای زبان ادبی مکتوب در شعرش، هوشمندانه به ضرورت گسترش طبیعی این زبان ادبی به مدد زبان جاری مردم آگاهی یافت و شعرش را با ژرفکاوی در طول و عرض زبان فارسی، تا حد اعجاز آفرینشگری، ترکیب تقلیدناپذیری بخشید.»
- جواد مجابی (در بزرگداشت احمد شاملو در لندن)
- «شعر منثور یا سپید که هنوز هم فقط و فقط در شاملو و کارهای او قابل مطالعهاست، شعری است که میکوشد موسیقی بیرون شعر را بهیک سوی نهد و چندان از موسیقی معنوی و گاه موسیقی کناری کمک بگیرد که ضعف خود را از لحاظ نداشتن موسیقی بیرونی، جبران کند. اما از توفیق اینگونه شعر، به جز در کارهای درخشانی از احمد شاملو، هنوز مورد تردید است.»
- «میگویم کشوری به ازهم گسیختگی، بزرگی و پهناوری ایران جای جنگ چریکی نیست. این کشور آن قدر بزرگ است که اگر یک چریک زد به کوه باید آنقدر همانجا بماند تا بمیرد و تازه چریکهای ما روشنفکرانی بودند که هیچ چیز از زندگی مردم واقعی نمیدانستند و انقلابها نشان دادهاست آنها که فرار کردند از میدان روشنفکران بودند و هرکس که مقابل هجوم ماند و انقلاب را به پیش برد توده مردم بودند. اما نگاه شاملو به توده مردم این است که مردم همان بقالها و دوغفروشهای سرگذر هستند و اینها شعر مرا نمیفهمند و یک روشنفکر باید این را به آنها بفهماند. به نظر شما این توهین به مردم نیست»
- منوچهر آتشی (دربارهٔ نگاه شاملو به تودهٔ مردم مینویسد)[۱۳]
- «ره آورد شعری احمد شاملو فضای وسیعی را برای شعر فارسی - ایرانی ایجاد میکند تا از طریق آن شاهد تولید شعری بر اساس معیارهای جهانی شعر سپید فارسی این سبک باشیم. و قطعاً میتوان گفت شاملو شاعری توانمند که پیشگام این شعر بوده چنانکه در مورد هر شاعر برجسته دیگری در جهان گفته میشود.»
- کمال حزباوی (درباره احمد شاملو مینوسد)[۱۴]
پانویس
ویرایش- ↑ http://www.persiancultures.com/Literature/ahmad_shamloo/brekly.htm
- ↑ http://www.persiancultures.com/Literature/ahmad_shamloo/brekly.htm
- ↑ http://www.persiancultures.com/Literature/ahmad_shamloo/brekly.htm
- ↑ http://www.persiancultures.com/Literature/ahmad_shamloo/brekly.htm
- ↑ http://www.persiancultures.com/Literature/ahmad_shamloo/brekly.htm
- ↑ http://www.persiancultures.com/Literature/ahmad_shamloo/brekly.htm
- ↑ http://www.persiancultures.com/Literature/ahmad_shamloo/brekly.htm
- ↑ http://www.persiancultures.com/Literature/ahmad_shamloo/brekly.htm
- ↑ http://shamlou.org/?p=929
- ↑ احمد شاملو، درها و دیوار بزرگ چین، انتشارات مروارید، ۱۳۵۲.
- ↑ http://www.sohrabsepehri.com/others.asp?status=detail&ID=4
- ↑ ماهنامهٔ حافظ، شمارهٔ یک، فروردین ۱۳۸۳.
- ↑ گفت وگو با عنوان: «وظیفهٔ شعر عوض کردن جهان نیست.» (روزنامهٔ شرق، دوشنبه، ۱۴ دی ۱۳۸۳، صفحهٔ ادبیات).
- ↑ مجله عربی تراز اول شعر لبنان، غاوون: «احمد شاملو رائد قصیدة النثر الایرانیة» (غاوون، جمعه، ۱ ژانویه ۲۰۱۰).
منابع
ویرایش- مجلۀ فردوسی، شمارۀ ۷۵۷، مورخ ۱۳/۱/۱۳۴۵.
- روزنامۀ کیهان، مورخ ۲/۲/۱۳۵۰.
- درها و دیوار بزرگ چین، تهران، مروارید، ۱۳۵۲.
- حافظ شیراز به روایت احمد شاملو، تهران، نیل، ۱۳۵۴.
- کیهان، چاپ لندن، شمارۀ ۲۹۹، مورخ ۶/۲/۱۳۶۹.
- یکهفته با احمد شاملو در اتریش، مهدی اخوان لنگرودی، تهران،مروارید، ۱۳۷۳.
- شناختنامهٔ شاملو، جواد مجابی، تهران، قطره، ۱۳۷۷.
- ماهنامۀ حافظ، شمارۀ یک، فروردین ۱۳۸۳.
- روزنامۀ شرق (دوشنبه، ۱۴ دی ۱۳۸۳، صفحۀ ادبیات).
- مجله عربی غاوون، سبک شناسی شعر احمد شاملو، کمال حزباوی (جمعه، ۱ ژانویه ۲۰۱۰، صفحۀ ۱۰).