کمالالدین اسماعیل
نویسنده و شاعر ایرانی
(تغییرمسیر از کمال اصفهانی)
کمالالدین اسماعیل، فرزند جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی معروف به خلاقالمعانی در سال (۶۳۵ هجری قمری) به دست مغولی وحشی کشته شد.
دارای منبع
ویرایشدیوان شعر
ویرایش- «با روی تو گر چشم مرا کار افتد// آری همه کارها به مردم افتد»
- «با فقاعی گفتم از روی مزاح// بد معامل نیستم من ای خسیس// وجه شربتها که دادی نسیهام// گر فراموشت شود بر یخ نویس»
- «بر دیده نهم ز بهر چشمش نرگس// دارند عزیز بهر چشمی صدچشم»
- «برون ز کنج قناعت منه تو پای طلب// که مرغ خانگی ایمن بود ز چنگل باز»
- «به چشم علت تو هرچه هست معیوب است// درست و راست نگر تا همه هنر یابی»
- «به شترمرغ مانی ای خواجه// نه بپّری همی نه بار بری»
- «به صدهزار زبان گفت در رخم پیری// که این نه جای قرار است خیز واپرداز»
- «به گرد خویش چو پرگار میدود بر سر// کنون که پای طلب در میان کار نهاد»
- «پیکان تیر غمزه تو بر دل من است// گر نیست باورت ز من اکنون بیار دست»
- «تا « در و دشت» هست و «جوباره»// نیست از کوشش و کشش چاره// ای خداوند هفـت سیّاره// پادشاهی فرسـت خونخواره// تا که «دردشت» را چـو دشت کند// جوی خون آورد ز «جوباره»// عدد خلق را بیفزاید// هر یکی را کند دوصد پاره»
- «تَرک بدی، مقدمه فعل نیکی است// کاول علاج واجب بیمار احتماست»
- «تنگ بُد جای موش در سوراخ// بست جاروب نیز بر دنبال»
- «چون مهر کند فلکسواری// از چالش لاشه خر چه خیزد»
- «چون نمی داردشان کس تیمار// هریکی هست چو بوتیماری»
- «حرص توست اینکه همهچیز ترا نایاب است// آز کم کن تو که نرخ همه ارزان گردد»
- «خر رفت که آورد سرویی// ناورد سرو دوگوش بنهاد»
- «خشک است شعرم آخر دیر است تا مرا// از بحر شعر نوک قلم تر نیامده ست»
- «خلق گویند مغز خر خورده است// هرکه در احمقی تمام بود»
- «خواجه از کبر آن پلنگ آمد// که همی با وجود بستیزد»
- «در سرش مغز نیست پنداری// مغز او را خری دگر خورده است»
- «در کلاه تو هیچ پشمی نیست// ای کلاه تو چون سر پدرت»
- «دهزبان همچو سوسنی لیکن// برتو از رازها بوند ایمن»
- «رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز// که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز// کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی// ز خویش ناوک دلدوز حرص دورانداز»
- «ره سلامت اگر میروی مجرد شو// که جز عنا نفزاید ترا لباس طراز»
- «ز حضرت تو طمع بر حطام دنیا نیست// که کس ز عیسی مریم نجست بیطاری»
- «زرد و لرزان و نیممرده ز غم// راست همچون چراغ دزدانیم»
- «ز عکس آن خط زنگارگون و آن لب لعل// مراست دل چو دل پسته لعل و زنگاری»
- «سخاوت تو چه خواهد ز جان سنگینش// چه گرد خیزد از این خاک پای راه نشین»
- «شاهی که به حکم دوش کرمان می خورد// امروز همی خورند کرمان او را»
- «شمع گردون ضعیف و اندک نور// بر مثال چراغ دزدان است»
- «صیت صداش مشرق و مغرب فروگرفت// دست نبوت تو چو زد طبل در گلیم»
- «عروس شعر سزد گر سیاه کرد لباس// که در وفات کرم سوگوار میآید»
- «عزیز اگرچه نیام، خواری از کسی نکشم// توانگر ارچه نیام، دارم از گدایی عار»
- «قلم دوزبان است و کاغذ دوروی// نباشند محرم در این سوزیان»
- «کار دنیا که تو دشوار گرفتی بر خود// گر تو بر خویشتن آسان کنی آسان گردد»
- «کجا رسد دم عیسی به گرد آن بادی// که بوی گیسوی جانان به عاشقان آورد»
- «کردهاند از سیهگری خلقی// با همهکس پلاس با ما هم»
- «کس نیست که تا بر وطن خود گرید// بر حال تباه مردم بد گرید// دی بر سر مردهای دوصد شیون بود// امروز یکی نیست که بر صد گرید»
- «کسی که دست چپ از دست راست داند باز// به اختیار ز مقصود خود نماند باز»
- «گر تو خری، تو را ز خری هیچ نقص نیست// تا مر تراست سیم بخروار در خره»
- «گرفته دامن گردون به دندان//ستاره در پی حُکمت روان باد»
- «گفت مرد آن بود که در همه وقت// سنگ زیرین آسیا باشد»
- «گهر درون صدف باشد و صدف در بحر// تو روی بحر ندیدی کجا گهر یابی»
- «گهر که بستر خارا و جامه آهن ساخت// به تاج شاهان بر تخت زر گرفت قرار»
- «گیاهی بردمد سروی بریزد// چه شاید کرد رسم عالم این است»
- «لطیفهٔ کرم تست این که نرگس را// به سعی باد بهار آتشی جهد ز خیار»
- «مقصود بنده ره به دهی میبرد هنوز// گر باشدش ز نور ضمیرت هدایتی»
- «من کار سخن راست بکردم چو نگار// لیکن به سخن راست نمی گردد کار»
- «میدهد دست فلک نعمت اصحاب یمین// به گروهی که ندانند یمین را ز شمال// وانکه او را ز خری توبره باید بر سر// فلکش لعل به دامان دهد و زر به جوال»
- «هرچند که برخطا قلم میبرود// نامم به خطا نمیرود بر قلمت»
- «همه صواب رود بر زبان او زیرا// که لفظ او گهر است و گهر نکرد خطا»
- «پیش روی تو گر بخندد گل// بر بتر جای گلستان خندد»
بدون منبع
ویرایشپیوند به بیرون
ویرایشاین یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |