جمالالدین عبدالرزاق
شاعر ایرانی
جمالالدین عبدالرزاق، (جمالالدین محمد عبدالرزاق اصفهانی) از شاعران قرن ششم هجری است. او در سال (۵۸۸ هجری قمری) درگذشت.
دارای منبع
ویرایشدیوان شعر
ویرایش- «آخر اندر عهد ِ تو این قاعدت شد مستمر// در مدارس زخم چوب و در معابر گیرودار»
- «ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول// زین هواهای عفن وین آبهای ناگوار»
- «بمیر پیشتر از مرگ تا رسی جایی// که مرگ نیز نیاردت گشت پیرامن»
- «بی مه روی تو چشمم همچو ابر بهمن است// بیشب زلف تو رازم همچو روز روشن است»
- «تا کی این راه مزور، راه باید رفت راه// تا کی این کار مزخرف، کار باید کرد کار»
- «جایی که همی نفس زند مشک// از سوختهٔ جگر چه خیزد»
- «چو شاه شطرنج ارچه قوی است دشمن تو// چو یک پیاده فرستی ز خان و مان بجهد»
- «چو نیست هیچ تمیز از قصور عقل چه نقص// چو نیست هیچ سخندان وفور عقل چسود»
- «حرمت ما بر تو بود چنانک// حرمت پوستین به تابستان»
- «در وفا چون گل و گهِ وعده// همه را صدزبانی سوسن»
- «دلاوران و یلان گشته زرد ازاندُه// چو برگ بید که بَروی دَم خزان بجهد»
- «دلم ربود بدان زلف همچو چنگل باز// تو هیچ باز شنیدی که دل شکار کند»
- «دو رویه نیستیم چو کاغذ به هیچروی// گردون قلم ز بهر چه برما همیکشد»
- «رخ همچو روی کلک و زبان چون زبان شمع// دل همچو چشم سوزن و تن همچو ریسمان»
- «کنون ز دوری ایشان دو جوی میرانم// ز آب دیده و من بر کنار بوتیمار»
- «که جهانی نهادهاند ترا// چشم بر راه و گوشها بر در»
- «گویند صبر کن که شود خون به صبر مشک// آری شود ولیک به عمر دگر شود»
- «گفتی که خاک میخورد آن راست همچو مار// گفتی ز باد میزید اینهم چو سوسمار»
- «لایق نبود ز بیخ برکندن// شاخی که بدست خویش بنشاندی»
- «مرا تواضع طبعی عزیز آمد لیک// مذلت است تواضع به نزد سفله نمود»
- «مرد آن بود که روز بلا تازهرو بود// ورنه به گاه شادی ناید ز کس فقان»
- «من از تو احمقترم، تو از من ابلهتری// یکی بیاید که مان هردو به زندان برد»