ژان-پل سارتر
فیلسوف، رماننویس، نمایشنامهنویس و منتقد فرانسوی
ژان پل سارتر (۱۹۰۵ - ۱۹۸۰) فیلسوف، اگزیستانسیالیست و رماننویس فرانسوی
تهوع
ویرایش- «آنها در پانسیونهایی که سفرهخانهٔ خودشان مینامند هول هولکی ناهار میخورند و، چون به کمی تجمل نیاز دارند، بعد از غذا میآیند اینجا قهوه میخورند و پوکر آس بازی میکنند؛ آنها نیز برای وجود داشتن ناچارند گرد هم بیایند.»
- تهوع، ص. ۷۲
- «همه این آدمها وقتشان را سر این میگذارند که ما فی الضمیرشان را توضیح دهند، و با خوشحالی تصدیق کنند که آرا و عقایدشان یکی است.»
- تهوع، ص. ۷۵
- «ساعت سه. ساعت سه برای هر کاری که آدم میخواهد بکند همیشه یا خیلی دیر است یا خیلی زود.»
- تهوع، صفحهٔ ۸۲
- «دیگر مسئول دفاع از اندیشههای مقدس و ارزشمندی که از پدرانشان گرفتهاند نیستند، یک مرد مفرغی خودش را نگهبان آن اندیشهها کردهاست.»
- تهوع، ص. ۱۰۱
- «من تحقیقات تاریخی را آن اندازه ارزشمند نمیدانم که وقتم را سر مردهای تلف کنم که اگر زنده بود لایق نمیدانستم بهاش دست بزنم.»
- تهوع، صفحهٔ ۱۴۴
- «بهنظرم هرچه دربارهٔ زندگی میدانم از کتابها آموختهام.»
- تهوع، صفحهٔ ۱۵۳
- «گذشته، تجمل مالکان است.»
- تهوع، صفحهٔ ۱۵۴
- «و بعد، نزدیکهای چهلسالگی، افکار حقیر لجوجشان و چند ضربالمثل را تجربه نام میگذارند.»
- تهوع، صفحهٔ ۱۵۸
- «نمیخواهم بیندیشم… میاندیشم که نمیخواهم بیندیشم. نباید بیندیشم که نمیخواهم بیندیشم. زیرا این همچنان یک اندیشه است. آیا هرگز پایانی بر آن نیست؟»
- تهوع، صفحهٔ ۲۰۱
- «اندیشهٔ من، خود من است: برای همین است که نمیتوانم وا ایستم. من به وسیلهٔ آنچه میاندیشم وجود دارم… و نمیتوانم خودم را از اندیشیدن بازدارم.»
- تهوع، صفحهٔ ۲۰۱
- «من هستم، من وجود دارم، میاندیشم پس هستم؛ من هستم زیرا میاندیشم، چرا میاندیشم؟»
- تهوع، صفحهٔ ۲۰۳
- «من هستم زیرا میاندیشم که نمیخواهم باشم؟»
- تهوع، صفحهٔ ۲۰۳
- «چنان تنهایی وحشتناکی احساس میکردم که خیال خودکشی به سرم زد. چیزی که جلویم را گرفت این فکر بود که هیچکس، مطلقاً هیچکس از مرگم متأثر نخواهد شد و من در مرگ خیلی تنهاتر از زندگی خواهم بود.»
- تهوع، صفحهٔ ۲۲۴
- «میدانی، بنای دوست داشتن کسی را گذاشتن، کار بزرگی است. باید نیرو، کنجکاوی، نابینایی داشت…»
- تهوع، صفحهٔ ۲۶۳
- «من… دارم بیشتر از خودم عمر میکنم.»
- تهوع، صفحهٔ ۲۷۲
- «آنها قانون میگذارند، رمانهای مردمی مینویسند، ازدواج میکنند، مرتکب حماقت بزرگِ بچه پس انداختن میشوند.»
- تهوع، صفحهٔ ۲۸۲
- «افسوس میخورم که همراهش نرفتم ولی دلش نمیخواست؛ او بود که از من درخواست کرد تنهایش بگذارم: او داشت کارآموزی تنهایی را شروع میکرد.»
- تهوع، ص. ۲۸۵
- «پس آیا آدم میتواند وجودش را توجیه کند؟»
- تهوع، ص. ۳۰۸
- «یک موجود هرگز نمیتواند وجود موجودی دیگر را توجیه کند.»
- تهوع، ص. ۳۰۸
- «حالم خراب است! حالم خیلی خراب است: دچارش شدهام، دچار این کثافت، دچار تهوع و این بار به شکل تازه: توی یک کافه مرا گرفت: تا حالا کافهها تنها پناهگاهم بودند چون پر از آدم و نورانی اند. نمیدانم وقتی در اتاق گیر بیفتم باید کجا بروم.»
- «من حاجتی به جمله پردازی ندارم. برای آن مینویسم که بعضی اوضاع و احوال را روشن کنم. باید از ادبیات بر حذر باشم. باید قلم را رها کنم که به حال خودش بنویسد بدون آنکه در پی کلمهها بگردم.»
- «اولین بار پس از دریافت نامه آنی واقعاً از فکر دیدن دوباره اش خوشحالم. در این شش سال چه میکرده است؟ آیا وقتی چشمانمان باز به یکدیگر بیفتد، دستپاچه میشویم؟ آنی نمیداند دستپاچه شدن یعنی چه. طوری مرا خواهد پذیرفت که گویی همین دیروز از پیشش رفته بودم. ای کاش مثل احمقها رفتار نکنم، و از همان اول کفرش را درنیاورم. باید یادم باشد از راه که میرسم دستم را به طرفش دراز نکنم: از این کار متنفر است.»
نمایشنامه شیطان و خدا
ویرایشاز کلمات
ویرایش- «من و سینما سن ذهنی یکسانی داشتیم. هفت ساله بودم و خواندن میدانستم. سینما دوازده ساله بود و حرف زدن نمیدانست. میگفتند اول کارش است و پیشرفت خواهد کرد.»
- کلمات، ص. ۱۰۹
بدون منبع
ویرایش- این چه پروردگاریست که در موقع نیاز آدمی، یا سکوت میکنند و یا تشریف حضور ندارد.
- انسان محکوم به آزادی است.
- از همه اندوهگینتر شخصی است که از همه بیشتر میخندد.
- بشر، پیش از هر چیزی «طرحی» است که در درونگرایی خود میزید.
- حتی کسی که از مادرش فلج بدنیا میآید، اگر قهرمان ورزش نشود خودش مسئول و مقصر است.
- ترس، احساس گناه، و وجدان ناراحت بندگان، عطرهایی معطر برای دماغ خدایان قدرت طلب هستند… آزادی باعث میشود که انسان به شکار خدایان برود و آنها را از تخت عاج خود پایین بکشد و خلع ید کند.
- جوانان میخواهند که به آنها فرمان داده شود تا از آن سرپیچی کنند.
- حضور جسمانی همیشه اضافی است.
- مردن کافی نیست باید به موقع مرد.
- پدر خوب وجود ندارد، این قاعدهاست.
- زندگی هر چه پوچتر باشد مرگ تحمل ناپذیرتر میشود.
- کتاب اگر خوب نوشته شده باشد، ضرری نمیرساند.
- کتابهای من در برابر گرسنگی یک کودک هیچ ارزشی ندارند.
- انسان آن چیزیست که نیست.
- جهنم، بقیه مردماند.
- نبوغ، جوهر تفکر است.
- تاریخ یک ماشین خودکار و بی راننده نیست و به تنهایی استقلال ندارد، بلکه تاریخ همان خواهد شد که ما میخواهیم.
- غیرقابل قبول است که یک انسان در مورد انسان دیگر قضاوت کند. اگزیستانسیالیسم از این گونه قضاوتها بر حذر است: اگزیستانسیالیست هیچوقت یک انسان را هدف نمی پندارد چرا که انسان همیشه در حال تعریف شدن است.
- اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر
- برای کشف اقیانوسهای جدید باید جرات ترک ساحل را داشت این دنیا دنیای تغییر است نه تقدیر…
- دمی بیخبری کافی است تا همه چیز را از دست بدهی و ناگهان هر چه را که با تلاش به دست آوردهای، نابود میشود و از دست میرود.
- هیچکس نمیداند در زمانهای بحرانی، وفاداری به کدام سو رو میکند.
- همه نیاز به زمان دارند. آدم نباید پیش از اینکه بداند چه میگوید، نتیجهگیری کند.
- بی دانش، نه میتوان امیدوار بود نه ناامید.
- هنگامی که چیزی از دست میرود، دیگر نمیتوان آن را پس گرفت.
- تصمیمهایی وجود دارد که هیچکس نباید ناگزیر به گرفتن شان شود.
- تا زمانی که مطمئن نشوم، امیدم را از دست نمیدهم.
- هرگز دری را نزن، مگر اینکه بدانی در آن سویش چه میگذرد.
- اینکه چه چیزی در کجا گفته شود، تفاوتی ندارد، اینکه آنچه نخست گفته شود، دومی باشد یا دومی، واپسین.
- مسئله تنها این نیست که چیزها ناپدید میشوند، بلکه پس از آن، یادشان نیز نابود میشود.
- هر بار که میپنداری پاسخ پرسشی را یافتهای، پی میبری که آن پرسش، هیچ مفهومی ندارد.
- همهٔ چیزهای زیبایی را که میبینی، به ذهن بسپار، تا همیشه با تو باشند، حتی در زمانهایی که آنها را نمیتوانی ببینی.
- ناامیدی کامل میتواند در کنار درخشانترین نوآوریها به سر بَرَد. از کار افتادگی و شکوفایی، یکدیگر را جذب میکنند.
- هر کس نیازمند دوستانی است.
- هنگامی که آغاز به نوشتن موضوعی میکنم، ناگهان پی میبرم که درک من از آنچه اندازه اندک است.
- مردم از هر چیزی سخن میگویند، به ویژه از آنچه دربارهاش هیچ نمیدانند.
- برای زنده ماندن، باید خودت را از درون بکُشی؛ از این رو بیشتر آدمها همه چیز را رها کردهاند، چون میدانند که هر اندازه هم تلاش کنند، سرانجام میبازند و زمانی که به این نقطه رسیدی، هر گونه مبارزهای بیهوده است.
- شاید بزرگترین دشواری، همین باشد؛ زندگی چنانکه ما میشناختیم پایان یافته، ولی هنوز کسی نیست که بداند چه چیزی جای آن را گرفته است.
- هیچ چیز سادهتر از قلب نمیشکند.
- کمابیش کسی نیست که بخش کوچکی از زندگی را چنانکه در گذشته بود، در وجود خود به دوش نکشد.
- اگر بخواهی از راه دویدن، خودکشی کنی، ابتدا باید خوب دویدن را یاد بگیری.
- مرگ، تنها چیزی است که حسی را در ما برمیانگیزد. مرگ، شکل هنری ما و تنها راه ابراز درون ناپیدا است.
- آدم باید به این امر خو بگیرد که به کمترینها خرسند باشد. هرچه کمتر بخواهی، با چیزهای کمتری خشنود میشوی و هر اندازه نیازهایت را کم کنی، امور زندگی ات بهتر خواهد شد.
- هنگامی که امید میمیرد، هنگامی که میبینی کمترین امکان امیدوار بودن را از دست دادهای، فضای خالی را با رؤیا، اندیشههای کوچکِ بچگانه و داستانها پر میکنی تا بتوانی به زندگی ادامه بدهی.
- نگذارید بچهها گریه کنند، زیرا باران هم غنچه را تباه میکند.
- همه میگویند آرزو بر جوانان گناه نیست و من میگویم بر پیران هم!
- امروز آدمی ناگزیر به دیروز تبدیل خواهد شد، اما امکان دارد فردای شما هرگز امروز نشود.
- بشر جاودانه بیرون از خویشتن است. بشر با پی ریزی «طرح» خود در جهانی بیرون از خویش و با محو شدن در چنین جهانی، بشر و بشریت را به وجود میآورد.
- انسان مجموعهای از آنچه دارد نیست، بلکه مجموعهای است از آنچه هنوز ندارد، اما میتواند داشته باشد.
- بشر آفرینندهٔ ارزشها است.
- «ارزش»، چیزی نیست جز معنایی که شما برای آن برمیگزینید.
- من هنگامی آزادم که همهٔ جهانیان آزاد باشند؛ تا هنگامی که یک نفر اسیر در جهان هست، آزادی وجود ندارد.
- همیشه باید اخلاق را آفرید و ابداع کرد.
- بشر از ابتدا موجود ساخته و پرداختهای نیست؛ بلکه با برگزیدن اخلاق خود، خویشتن را میسازد.
- هیچکس نمیتواند آزادی خود را هدف خویش سازد، مگر اینکه آزادی دیگران را نیز به همان گونه هدف خود قرار دهد.
- فلسفهٔ متکی به احتمالات که وابسته به حقیقتی نباشد، محکوم به نیستی است.
- من همیشه میتوانم آزادانه انتخاب کنم، اما باید بدانم که اگر انتخاب نکنم، باز هم انتخابی کردهام.
- شخص قهرمان، خود، خویشتن را قهرمان میکند.
- آنچه به بشر امکان زندگی میدهد، تنها عمل است.
- امکان عشق، چیزی جز آنچه از عشق تجلی میکند نیست.
- آنچه آدمی را سستعنصر میسازد، عمل گریز یا تسلیم است.
- بشر وجود ندارد، مگر در حدی که طرحهای خود را تحقق میبخشد؛ بنابراین، جز مجموعهٔ اعمال خود، جز زندگانی خود، هیچ نیست.
- عشقی جز آنچه به مرحلهٔ تحقق درمی آید، وجود ندارد.
- بشر، محکوم است، زیرا خود را نیافریده و در عین حال، آزاد است، زیرا همین که پا به جهان گذاشت مسئول همهٔ کارهایی است که انجام میدهد.
- حقیقتی وجود ندارد، جز در عمل.
- شما آزادهاید؛ راه خود را برگزینید؛ یعنی بیافرینید.
- کسی که دروغ میگوید و با گفتن اینکه همهٔ مردم چنین میکنند، برای خود عذری میتراشد، کسی است که با وجدان خود بر سر ستیز است.
- کار جهان بر این مدار است که گویی تمام آدمیان، چشم بر رفتار هر یک از افراد دوختهاند و روش خود را طبق رفتار همین یک نفر تنظیم میکنند.
- بشر هیچ نیست، مگر آنچه از خود میسازد.
- زمانی که (توهم جاودان بودن) را از دست بدهی، زندگی هم معنایش را از دست میدهد.
- وقتی ثروتمندان جنگ به پا میکنند، این فقرا هستند که میمیرند.
- همه چیز کشف شده است، مگر چگونه زیستن.
- گوشه گیری و کاهلی، روش کسانی است که میگویند: آنچه را که من نمیتوانم کرد دیگران میتوانند.
- در عشق، یک و یک میشود یک.
- انسان روش مند از آزاداندیشی به دور است.
- لجن، زجر آب است.
- تنها کسانی که پارو نمیزنند فرصت تکان دادن قایق را دارند.
- فقرا نمیدانند که تنها دلیل آنها برای زندگی، تمایل ما به تظاهر در برخورداری از فضیلت سخاوت است.
- فرانتز فانون پس از انگلس اولین کسی است که زوایای پنهان تاریخ را روشن کرده است.
دربارهٔ سارتر
ویرایش- «سیاست چیز گُهی است. کار من نیست. تو یک مملکت حسابی سیاست را میدهند دست متخصّص، نه دست من و امثال من؛ ولی ضمناً همهمان بچهٔ سیاستیم. با سیاست کاری نداریم، سیاست با ما کار دارد. وقتی هم پایش بیفتد باید حقّش را گذاشت کف دستش. سارتر همین کار را کرد. با سلام و صلوات به آمریکا دعوتش کردند. اولاً یک ربع ساعت بهش در رادیو وقت دادند که حرف بزند. به جای اینکه راجع به ادبیات و فلسفه صحبت بکند، پرید به وضع آمریکا. سیاهها، حقکشی، راسیسم.»
- مصطفی فرزانه، «آشنایی با صادق هدایت»
- «سوفی دیوری:در مورد سارتر چی؟ بد از بدتر. یک مرد مقتدر و مستبدِ واقعی، یک آدم الکلی. او مرتب سیگار میکشید و ویسکی میخورد و علاوه بر اینها تا جایی که میتوانست قرص بالا میانداخت. اگر جایزۀ نوبلِ سوءمصرف مواد را به او میدادند، شرط میبندم ردش نمیکرد. همه میدانند که او کتاب تهوع را تحت تأثیر مادۀ روانگردان مسکالین نوشته است. سیمون دو بووار نیز که مشروبخور حرفهای بود، تعریف میکند که سارتر در حین نوشتن قرص محرک کُریدران مصرف میکرده و او خود صدای قرچ قرچ جویدن آنها را میشنیده است... همین که سارتر موقتاً با یک زن دیگری روی هم میریخت، سیمون هم به ناگزیر از او پیروی میکرد. اما از روی غیظ. پشت سر آن نویسندۀ آمریکایی آلگرِن و ماجرایی که با سیمون داشته، خیلی حرفها زدهاند.»[۱]
جستارهای وابسته
ویرایشمنابع
ویرایش- ژان پل سارتر. تهوع. ترجمهٔ امیر جلالالدین اعلم. چاپ چاپ هشتم، تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۴، ISBN 9644480600.
پیوند به بیرون
ویرایشاین یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |
- ↑ سوفی دیوری، ردهبندی 400 (عشق یکطرفه) (La Cote 400/The Library of Unrequited Love)، ترجمهٔ محمدجواد کمالی، نشر قطره، 1400.