سوفی دیوری

ژورنالیست و نویسنده فرانسوی

سوفی دیوری (به فرانسوی: Sophie Divry) زادهٔ ۱۹۷۹، نویسنده و روزنامه‌نگار زن فرانسوی قرن ۲۱ است.

«جنگ این جوری است دیگر: همیشه پسرها در جنگ کشته می‌شوند، نه پدرهایشان که جنگ را به راه انداخته‌اند.»

گفتاوردها ویرایش

رده‌بندی ۴۰۰ (عشق یک‌طرفه) ویرایش

  • «هیچ‌کس مرا نمی‌بیند، شاید مشکل خودم است… من اینجا برایشان کشک هم نیستم. هیچ‌کس به من توجه نمی‌کند. انگار نامرئی هستم. .»[۱]
  • «شغل کتابداری شبیه کارگری است. بنده، ساخته و پرداختهٔ فرهنگ هستم. برای کتابدار شدن، بهتر است این مطلب را بدانید، باید کار طبقه‌بندی و چیدمان را دوست داشته باشید، باید آدم گوش‌به‌فرمانی باشید. هیچ ابتکاری در کار نیست، هیچ جایی برای تحقق یک ایدهٔ دور از انتظار نیست.»
  • «او از آن دسته آدم‌هایی بوده که اگر دو لنگه دمپایی‌شان را پای تختخواب دقیق کنار هم جفت نکنند، یا اگر ظرفی توی سینک ظرفشویی آشپزخانه‌شان نشسته باقی مانده باشد، خوابشان نمی‌برد. درکش می‌کنم، چون خودم هم شبیه‌اش هستم.»
  • «اگر راجع به مردها بخواهم نظر بدهم، من روی کل‌شان خط کشیده‌ام… من احتیاج به چیزهای بزرگی دارم؛ بنابراین موضوع مردها دیگر برایم مطرح نیست. من عشق را درون کتاب‌ها پیدا می‌کنم. خیلی کتاب می‌خوانم، مطالعه مرا تسلی می‌دهد. آدم وقتی در میان کتاب‌ها زندگی کند، هیچ وقت تنها نیست.»
  • «وقتی مشغول مطالعه هستم، دیگر احساس تنهایی نمی‌کنم، با کتاب حرف می‌زنم. حرف‌ها می‌تواند خیلی صمیمانه باشد. شاید با این کار آشنا باشید. احساس تبادل ذهنی با مؤلف، امکان دنبال کردن راهش و چند هفتهٔ کامل همراهی‌اش. وقتی دارم کتاب می‌خوانم، می‌توانم همه چیز را فراموش کنم، گاهی وقت‌ها حتی صدای زنگ تلفن را نمی‌شنوم.»
  • «آدمی نیستم که موقع پیاده‌روی یکی از آن هدفون‌های مخرب را روی گوش‌هایم بگذارم که صدای موسیقی بی‌جان را مستقیماً تو مغز آدم بمباران می‌کند. ابداً. در اتوبوس، همیشه این زامبی‌ها را می‌بینم. یکی با آی‌پاد موسیقی گوش می‌دهد، دیگری با موبایلش ورمی‌رود، سومی با صفحه‌کلیدش چیزی تایپ می‌کند.»
  • «من تحمل شناختِ نیمه‌ناقص چیزها را ندارم. بازدید دو ساعته از یک موزه احمقانه است. دو ساعت، حتی برای دیدن یک تابلو هم کفایت نمی‌کند. نه، اغراق نمی‌کنم.»
  • «ناپلئون به دست خودش انقلاب را زنده به گور کرد. یک آدم وحشی و بی‌رحم، یک مستبد. کارش تشویق مردم به کتابخوانی نبود، ترجیح می‌داد جوان‌ها را پیاده در برف به کشتن بدهد. اصلاً می‌دانستید که تعداد جوان‌های فرانسوی که در جنگ‌های ناپلئون کشته شدند بیشتر از جنگ جهانی اول بوده‌است؟... یک آدم وحشی و بی‌رحم، یک دیکتاتور واقعی.»
  • «جنگ این جوری است دیگر: همیشه پسرها در جنگ کشته می‌شوند، نه پدرهایشان که جنگ را به راه انداخته‌اند.»
  • «دلهره بخشی از زندگی است. حتی بزرگ‌ترین نویسندگان نیز دلهره دارند… بدترین مورد، دلهره ناشی از وهم و خیال است.»
  • «همه می‌دانند که بالزاک برای خلاص شدن از شر قرض‌هایش می‌نوشته‌است. بعضی وقت‌ها متن‌های منتشر نشده‌ای را کنار هم قرار می‌داد، عنوان را عوض می‌کرد، یکی دو فصل به آنها می‌افزود و فوراً به چاپخانه می‌فرستاد. خوب، من نمی‌توانم این جور کارها را تحمل کنم. و چون این موضوع کوچک و پیش‌پا افتاده را گوشزد کردم، مطمئنم که هیچ‌وقت به من اجازه نخواهند مسئول بخش تاریخ یا حتی ادبیات باشم.»
  • «تا حالا هیچ‌وقت فکر نکرده‌اید که جامعه‌ای که دیگر درگیر جنگ و بیماری همه‌گیر و انقلاب نیست، چه نوع تولیدات ادبی می‌تواند داشته باشد؟ الآن خودم خدمتتان عرض می‌کنم: داستان‌های تخیلی احمقانه دربارهٔ دختران مهربان و پسرهای شجاع عاشق‌پیشه که ناخواسته همدیگر را رنج می‌دهند و وقتشان را به اشک ریختن و عذرخواهی کردن می‌گذرانند. چقدر مضحک!»
  • «بین لذت و فرهنگ باید پیوند برقرار کرد تا فرهنگ برای همه لذتبخش شود… فرهنگ یعنی تلاش دائمی بشر برای رهایی از وضعیت حقیر و حیوانی حاکم بر یک جامعهٔ غیرمتمدن.»
  • «هر انسانی که حتی اندکی فرهیخته باشد، بالاخره روزی پی به عمق ناتوانی خود خواهد برد.»
  • «این کار را تو هر سنی می‌کنند: منظورم دلبری کردن است. این یک بازی دو طرفه است و زن‌ها هم به اندازهٔ مردها در آن مشارکت دارند. شخصاً شاهد تاکتیک‌های زیادی بوده‌ام. دختران جوانی را می‌شناسم که یک خروار کتاب امانت می‌گیرند و آنها را روی میز جلوی خودشان پهن می‌کنند تا این‌طوری ذوق و سلیقه و شخصیتشان را به رخ دیگران بکشند. آنها همه کتاب‌ها را مثل تله در معرض دید بقیه می‌گذارند و بعد منتظر می‌مانند تا ببینند بالاخره چه کسی به دامشان می‌افتد.»
  • «شاید گمان می‌کنید که نویسنده‌ها انسان‌های قابل احترامی هستند؟ البته که نه، چون برای نوشتن (روی این موضوع هم خیلی فکر کرده‌ام)، باید یک مشکل جنسی داشت. بدیهی است. شور و هوس جنسی هر نویسنده یا خیلی زیاد است یا خیلی کم. بستگی به خودش دارد. اما نوشتن موضوعی جنسی است… برای مثال، موپاسان در واقع یک روان‌پریش جنسی بود. می‌گویند شبی در محضر فلوبر و یکی از مقامات نظامی، فقط در فاصلهٔ یک ساعت با شش زن رفتار شنیعی داشته‌است. بفرمایید! سرعت عمل جنونآمیز! چهرهٔ زیبای اخلاق.»
  • «در مورد سارتر چی؟ بد از بدتر. یک مرد مقتدر و مستبدِ واقعی، یک آدم الکلی. او مرتب سیگار می‌کشید و ویسکی می‌خورد و علاوه بر اینها تا جایی که می‌توانست قرص بالا می‌انداخت. اگر جایزهٔ نوبلِ سوءمصرف مواد را به او می‌دادند، شرط می‌بندم ردش نمی‌کرد. همه می‌دانند که او کتاب تهوع را تحت تأثیر مادهٔ روان‌گردان مسکالین نوشته‌است. سیمون دو بووار نیز که مشروب‌خور حرفه‌ای بود، تعریف می‌کند که سارتر در حین نوشتن قرص محرک کُریدران مصرف می‌کرده و او خود صدای قرچ قرچ جویدن آنها را می‌شنیده‌است… همین که سارتر موقتاً با یک زن دیگری روی هم می‌ریخت، سیمون هم به ناگزیر از او پیروی می‌کرد. اما از روی غیظ. پشت سر آن نویسندهٔ آمریکایی آلگرِن و ماجرایی که با سیمون داشته، خیلی حرف‌ها زده‌اند. ولی فراموش نکنیم ژان پل بود که پای سیمون را به این ماجراها باز کرد… خلاصه سگ آبی ]لقبی که سارتر در جوانی به سیمون دو بووار داده بود[ هم از روی غیظ یک مردی را برای خودش دست و پا کرد، یک لافزن سنگدل در آن سوی اقیانوس اطلس، و بقیه ماجرا! درست همان کاری را کرد که ژان پل انجام داده بود. بفرمایید چنین زنی اسم خودش را می‌گذارد فمینیست... »

منابع ویرایش

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. سوفی دیوری، رده‌بندی 400 (عشق یک‌طرفه) (La Cote 400/The Library of Unrequited Love)، ترجمهٔ محمدجواد کمالی، نشر قطره، 1400.