جهالت (رمان)
رمانی از میلان کوندرا
جهالت (به فرانسوی: L'ignorance) دهمین رمان میلان کوندرا نویسنده چک - فرانسوی است؛ که در سال ۱۹۹۹ به زبان فرانسوی نوشته و در سال ۲۰۰۰ چاپ شدهاست.
گفتاوردها
ویرایش- «وحش خالی است، فاقد هر احساسی، مانند روح هنرپیشه ای که متنی را میخواند، بی آن که به آن فکر کند.»[۱]
- «زندگی پشت سرمان این عادت بد را دارد که اغلب از سایه بیرون میآید، به ما شکوه میکند، ما را به دادگاه میکشد.»
- «آینده برایش جالب نبود؛ ابدیت را میخواست؛ ابدیت، زمان متوقف شدهاست، زمان بی حرکت؛ آینده، ابدیت را غیرممکن میکند، میخواست آینده را نابود کند.
- «میخواست به عظمتی دست یابد که حقارتش را پاک کند.
- «تا آن هنگام، زمان خود را چون «اکنونی» بر او متجلی کرده بود که رو به پیش حرکت میکند و آینده را میبلعد؛ اگر منتظر رخداد بدی بود، از سرعت زمان میترسید، و اگر انتظار رخداد خوبی را میکشید، از کندی زمان متنفر میشد. اما اکنون زمان خود را به شیوه ای کاملاً متفاوت بر او متجلی میکند؛ دیگر موضوع «اکنونِ» فیروزمندی در میان نیست که آینده را در اختیار دارد؛ «اکنونی» مغلوب در میان است، «اکنونی» اسیر، «اکنونی» گرفتارِ «گذشته».
- «وقتی بخش اعظم مهلتی را که در اختیار داریم، پشت سر میگذاریم، آوایی که ندای بازگشت را در گوش مان سر میدهد، مقاومت ناپذیرتر میشود. این جمله عامیانه به نظر میرسد، به هر حال درست نیست. انسان به پیری میرسد، پایان نزدیک میشود، هر لحظه از زندگی عزیزتر میشود، و دیگر فرصت اتلاف وقت با خاطرات نمیماند. باید تناقض ریاضی نوستالژی را درک کرد: این تناقض با قدرت بسیار خود را در آغاز جوانی نشان میدهد، زمانی که حجم زندگی گذشته هنوز قابل توجه نیست.
- «خوب میدانست که حافظه اش از او متنفر است و کاری ندارد جز بهتان زدن به او؛ پس، به خودش فشار میآورد که به حافظه اش اعتباری ندهد و با زندگی خودش بیشتر مدارا کند. حاصلی نداشت: هیچ لذتی در نگاه به گذشته احساس نمیکرد و این، مدارا را برایش غیرممکن میکرد.
- «اگر پزشک بود، بر خودش چنین تشخیصی میگذاشت: "بیمار از فقدان غم غربت رنج میبرد."»
- «احساس مردهای را داشت که پس از بیست سال سرش را از قبر بیرون میآورد و باز جهان را میبیند: پاش را با کمرویی کسی که عادت به راه رفتن را از دست داده، روی زمین میگذارد؛ فقط جهانی را میشناسد که در آن زندگی کرده، اما مدام با بقایای دوران زندگی اش برخورد میکند: شلوارش، کراواتش را بر تن بازماندگان میبیند، که به گونه ای کاملاً طبیعی، آنها را بین خود تقسیم کردهاند؛ همه چیز را میبیند و ادعای هیچ چیز را نمیکند: مردگان معمولاً کمرو هستند.
- «او فقط منتظر یک چیز بود، که سرانجام به او بگویند: "تعریف کن!" اما این تنها چیزی بود که نگفتند.
- «اولیس هر چه بیشتر غم غربت میخورد، بیشتر فراموش میکرد. چرا که غم غربت فعالیت حافظه را تقویت نمیکند، خاطرات را برنمیانگیزد، به خودش اکتفا میکند، به احساس خودش، غرق در رنج خودش، همان گونه که هست. در زبان یونانی، برای بیان بازگشت از واژهٔ nostos استفاده میشود. algos به معنای رنج کشیدن است. پس nostalgia [نوستالژی]؛ رنج بردن ناشی از آرزوی ناکام بازگشت است.»
- «به طور غیرمنتظره، در برابر ویترینی با یک آینهٔ عظیم، خودش را دید و حیرتزده بر جا ماند: کسی که دید، خودش نبود، کس دیگری بود، یا بهتر بگویم، وقتی خودش را در لباس جدیدش دقیقتر نگاه کرد، متوجه شد که خودش است، اما در حال زیستنِ یک زندگی دیگر، زندگی ای که اگر در کشورش میماند، داشت.
- «همان کارگردانِ ضمیر ناهشیار که روزها بارقههایی از مناظر شادی بخش زادگاهش برای او میفرستاد، شبها بازگشت هولناک به همین سرزمین را میتاباند. روزها، با زیبایی سرزمین ترک شده روشن میشد؛ و شبها با وحشت بازگشت. روزها بهشت گمشده بر او آشکار میشد؛ شبها دوزخی که از آن گریخته بود.
- «انگار در آن دوران، در آغاز بلوغش، زندگیهای ممکن گوناگونی پیش رو داشت که توانسته بود از میان آنها، آنی را برگزیند که او را به فرانسه برده بود! و انگار آن زندگیهای متروک و رها شده، همواره تعقیبش میکردند و با حسد، از کمین گاههای خود تماشاش میکردند!
جستارهای وابسته
ویرایشمنابع
ویرایش- ↑ میلان کوندرا، جهالت، ترجمهٔ آرش حجازی، انتشارات کاروان، ۱۳۸۸.