جاودانگی (رمان)
رمانی از میلان کوندرا
جاودانگی (چکی: Nesmrtelnost) رمانی از میلان کوندرا رماننویس چک - فرانسوی است. این رمان در سال ۱۹۸۸ به زبان چکی نوشته شد. در سال ۱۹۹۰ برای نخستین بار و به زبان فرانسوی منتشر شد.
گفتاوردها
ویرایش- «گوهر هر عشقی یک کودک است و هیچ فرق نمیکند که هرگز نطفه ای بسته یا متولد شود. در علم جبر عشق، کودک عبارتست از نماد حاصل جمع سحرانگیز دو موجود. حتی اگر مردی عاشق زنی بشود، بی آنکه هرگز به او دست زده باشد، مرد باید این امکان را در نظر داشته باشد که سیزده سال پس از آخرین دیدار عاشق و معشوق، عشقش به ثمر نشیند و پا به جهان بگذارد.»[۱]
- «از اینکه خودشان باشند خجالت نمیکشند و کوچکترین عقده حقارتی ندارند و دلیل قدرتشان دقیقاً همین است.»
- «هیچ چیز بیشتر از آوردن دلیل برای توجیه بیفکری به کوشش فکری نیاز ندارد.»
- «وقتی که دیگر دلواپس آن نباشیم که در چشم محبوبمان چگونه دیده شویم معنایش این است که دیگر عاشق نیستیم.»
- «احساس عشق همه ما را دچار این توهم گمراه کننده میسازد که طرف خود را میشناسیم.»
- «بینهایت جای خوشوقتی است که تا به حال جنگها را فقط مردها اداره کردهاند. اگر زنها میجنگیدند چنان در بی رحمی پایدار بودند که روی سیاره ما حتی یک موجود بشر باقی نمیماند.»
- «جهانی را تصور کن که در آن آیینهای نباشد. تو دربارهٔ صورتت خیالبافی میکنی و تصوّرت این است که صورتت بازتاب آن چیزیست که درون توست و بعد وقتی چهل ساله شدی کسی برای نخستینبار آیینهای در برابرت میگیرد. وحشت خودت را مجسم کن! تو صورت یک بیگانه را خواهی دید و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی: صورتِ تو، خودِ تو نیست.»
- «ادبیات از بین خواهد رفت و جملههای شاعرانهٔ احمقانه در جهان جولان خواهند داد.»
- «چرا تمام اعمال ما باید مثل یک کلوچه در ماهی تابه عقل پشت و رو شود.»
- «احساس میکرد دلش میخواهد مخفیانه بمبی منفجر کند و این امید مبهم را داشت که پس از طوفان، ابرها پراکنده شوند و همه چیز مثل سابق بشود.»
- «به کشورهای کمونیستی نگاه کنید: میلیونها عکس لنین که به هر جا میروید به نمایش گذاشته شده حتماً عشق به لنین را باعث نمیشود.»
- «در وجود همه ما بخشی هست که خارج از زمان به زندگی خود ادامه میدهد.»
- «آنچه که در زندگی تحمل ناپذیر است «بودن» نیست، بلکه «خود بودن» است. خالق با کامپیوترش میلیاردها خویشتن را با زندگیهاشان به جهان آورد. اما صرف نظر از این مقدار افراد زنده، میتوان تصور کرد که یک هستی ازلی، حتی قبل از آنکه خالق شروع به خلق کند، یک هستی که خارج از نفوذ او بنده و هنوز هم هست، حضور داشتهاست. وقتی آن روز بر زمین دراز کشیده بود و سرود یکنواخت رودخانه در وی ججاری میشد و او را از خوشیتن، از کثافت خویشتن پاک میکرد، در آن هستی ازلی که در صدای گذر زمان و آبی آسمان به جلوه در میآید سهیم میشد. او میدانست که هیچ چیز زیباتر از این حالت نیست.»
- «زندگی، هیچ شادی ای در آن نیست. زندگی: کشاندن خوشتن رنج آلود است در دنیا. اما هستی، هستی شادی است. هستی: چشمه شدن است، چشمه ای که جهان چون باران گرمی بر آن میبارد.»
- «تصویر ما برای خودمان بزرگترین راز خود ماست.»
جستارهای وابسته
ویرایشمنابع
ویرایش- ↑ میلان کوندرا، جاودانگی، ترجمهٔ حشمت الله کامرانی، نشر علم، ۱۳۸۴.