هاتف اصفهانی
شاعر ایرانی
هاتف اصفهانی، سیداحمد اصفهانی که هاتف تخلص یافت اصل خاندان او از قصبه اردوباد آذربایجان بوده که در زمان پادشاهان صفوی از آن سامان به اصفهان آمده و در این شهر مسکن گزیدهاند. هاتف در (نیمه اول قرن دوازدهم هجری) در اصفهان زاده شد. وی به سال (۱۱۹۸ هجری قمری) در شهر قم درگذشت.
دارای منبع
ویرایش- «ای پدر پند کم ده از عشقم// که نخواهد شد اهل این فرزند»
- «ای فدای تو هم دل و هم جان// وی نثار رهت همین و همان// دل فدای تو چون تویی دلبر// جان نثار تو چون تویی جانان// دل رهاندن ز دست تو مشکل// جان فشاندن به پای تو آسان// راه وصل تو، راه پرآسیب// درد عشق تو‚ درد بی درمان»
- «با یکی عشق ورز از دل و جان// تا به عینالیقین عیان بینی// که یکی هست و هیچ نیست جز او// وحده لاالهالاهو»
- «بسته کاکل و زلف تو بود هاتف و خواهد// نه از آن قید خلاصی نه از آن دام رهایی»
- «چشم دل باز کن که جان بینی// آنچه نادیدنی است آن بینی// گر به اقلیم عشق روی آری// همه آفاق گلستان بینی»
- «چو از همآشیان افتاد مرغی دور و تنها شد// بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش»
- «دل هر ذره را که بشکافی// آفتابیش در میان بینی»
- «شب و روزی به پایان گر تو را در وصل یار آید// غنیمت دان که بی ما و تو بس لیل و نهار آید»
- «شدم خاک اگر از جفایش مباد// نشیند به دامان او گرد من»
- «شِکوه از پیری کنی زاهد؟ بیا همراه من// تا به میخانه برم پیر و، جوان آرم تورا»
- «عود و چنگ و دف و نی و بربط// شمع و نقل و گل و می و ریحان»
- «کردهست یا قاصد نهان مکتوب جانان در بغل// یا درجی از مشک ختن کردهست پنهان در بغل»
- «که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم// من که در کوچه او ره ندهندم به گدایی»
- «گردد کسی کی کامیاب از وصل یاری همچو تو// مشکل که در دام کسی افتد شکاری همچو تو»
- «گر دل صلح داری اینک دل// ور سر جنگ داری اینک جان»
- «مجوش ای فرومایه گر من تو را// به شوخی گل هجو بر سر زدم// تو را تا ز گمنامی آرم برون// به نام تو این سکه بر زر زدم// نه از کین به روی تو تیغ آختم// نه از دشمنی بر تو خنجر زدم// به طبع آزمایی هجا گفتمت// پی امتحان تیغ بر خر زدم»
- «من شرمنده از مسلمانی// شدم آنجا به گوشهای پنهان// پیر پرسید کیست این؟ گفتند// عاشقی بیقرار و سرگردان// گفت: جامی دهیدش از می ناب// گرچه ناخوانده باشد این مهمان»
- «نبود به بزمت ای شه ره این گدا همین بس// که به کوچه تو گاهی بودم ره گدایی»
- «ندیدم زآن گل بی خار جز مهر و وفا اما// ز باغ از جور گلچین و جفای باغبان رفتم// سخن کوته ز جور آسمان هاتف به ناکامی// ز یاران وطن دل کندم و از اصفهان رفتم»
- «چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی// که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی// تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را// ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی// همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون// شکنی پیالهٔ ما که خون به دل شکستهٔ ما کنی// تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین// همهٔ غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی»
دربارهٔ هاتف
ویرایشپیوند به بیرون
ویرایش
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |