شهریار (شاعر)

شاعر ایرانی (۱۲۸۵–۱۳۶۷)

سید محمدحسین بهجت تبریزی، متخلص به بهجت و سپس شهریار، شاعر ایرانی سراینده اشعار فارسی و ترکی آذربایجانی. زاده ۱۲۸۵ خورشیدی در روستای خشگناب در اطراف تبریز. شهریار در تاریخ ۲۷ شهریور ۱۳۶۷ خورشیدی درگذشت.

دارای منبع

ویرایش
  • «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا// بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا»
    • کلیات دیوان شهریار؛ انتشارات نگاه، ۱۳۷۰
  • «کلماتت چو تیشه فرهاد// می‌شکافند بیستون دلم»
    • در وصف نمازجمعه رفسنجانی
  • «مرا هر گه بهار آید به خاطر یاد یار آید//به خاطر یاد یار آید مرا هرگه بهار آید»
    • کلیات دیوان شهریار؛ انتشارات نگاه
  • «ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن //در گوشه میخانه هم مارا تو پیدا می‌کنی»

بدون منبع

ویرایش
  • «از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران// رفتم از کوی تو اما عقب سر نگران»
  • «جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را// نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را»
  • «سلام ای شهر شیخ و خواجه شیراز// سلام ای مهد عشق و مدفن راز// سلام ای شهر عشق و آشنایی// سلام ای آشیان روشنایی// به عشق حافظ فیاض شیراز// صفا کردید با این کعبه راز// تو ای شیراز جادارد ببالی// ولی دانم که گاه از دل بنالی// که دیگر باره چون سعدی نزادی// به دنیا حافظ دوم ندادی»
  • «شب است و باغ گلستان خزان رؤیا خیز// بیا که طعنه به شیراز می‌زند تبریز»
  • «لیک از یک نفر چه‌کار آید// از یکی گل کجا بهار آید»
  • «ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی// تو بمان با دگران وای به حال دگران»
  • «اززندگانی ام گله دارد جوانی ام //شرمنده جوانی، از این زندگانی ام
  • «گیاه دانهٔ عشقم، فشرده در دل خاک چنان‌که دم به دم من بدمند می‌رویم»

اولمینجی حیدربابا یه سلام

ویرایش
حیدربابا، ایلدیریملار شاخاندا
سئللر، سولار، شاققیلدییوب آخاندا
قیزلار اوْنا صف باغلییوب باخاندا
سلام اولسون شوْکتوْزه، ائلوْزه !
منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه
.

ایکی مینجی حیدر بابا یه سلام

ویرایش

((حیدربابا،گلدیم سنی یوخلیام)) ((بریده یاتام، قوجاغیندا یوخلیام)) ((عمری قووام،بلکه بوردا حاخلیام)) ((اوشاقلیغا دییه م، بیزه گلسن بیر!)) ((آیدین گونل،آغلاریوزه گولسن بیر.)) پنج بیت از ایکیمینجی حیدر بابا یا سلام



منبع :کتاب کلیات اشعار ترکی استاد شهریار

بدون منبع

ویرایش

مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد/ تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد/ نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها/ که وصال هم بلای شب انتظار دارد تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی/ که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد/ نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من/ که کمند زلف شیرین هوش شکار دارد/ مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن/ که هنوز وصلهٔ دل دو سه بخیه کار دارد/ دل چون شکسته سازم ز گذشته‌های شیرین/ چه ترانه‌های‌ه محزون که به یادگار دارد/ غم روزگار گو رو، پی کار خود که ما را/ غم یار بی‌خیال غم روزگار دارد/ گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست/ چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد/ دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن/ نه همه تنور سوز دل شهریار دارد/

شهریار در اشعار دیگر شاعران

ویرایش

الگو:ادغام در هـ.ا. سایه:[نیازمند منبع]

ترانه غزل دلکشم مگر نشنفتی     

که رام من نشدی آخر ای غزال رمیده
خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندم     

که دوش گوش دلم شعر شهریار شنیده

نیما یوشیج:

رازی است که آن نگار می‌داند چیست     

رنجی است که روزگار می‌داند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست     

من دانم و شهریار می‌داند چیست

رند تبریزی

تیغ مژگان را مکن با زهر هجرانت خراب     

روزگار عاشقان خود زهرمار است ای پری
درد عاشق کش بیا تبریز و از رندی بپرس     

کاین دل بی تاب ما هم شهریار است ای پری

مفتون امینی:

چون دل مفتون ترا مشکل به دست آورده‌است     

کی رها می‌سازدت این‌گونه آسان شهریار
اولین استاد شعر و آخرین سلطان عشق     

هر کجا نام تو در آغاز و پایان شهریار

حسین پژمان بختیاری:

زین شهر مرد پرور و زین شهر عشق زای     

برخیزد آنچه مایهٔ غرور و وقار ماست
گه شهریار پرورد این شهر، گاه شمس     

کز نامشان تفاخر ملک و دیار ماست

مهرداد اوستا:

شعر همان عشق که با شهریار     

کرد سرافرازی و نام‌آوری
شعر همان فتنه و آذرم و راز     

کز نگه دوست کند دلبری

بیژن ترقی:

به شهریار بگو شهریار می‌آید     

دوباره بخت ترا در کنار می‌آید
بگو که عرصهٔ شعر و ادب بپیرایند     

که از سواد دل آن شهسوار می‌آید

فریدون توللی:

ای شهریار نغمه که با چتر زرفشان     

دستان سرای عشق و خداوند چامه‌ای
از من ترا به طبع گرانمایه، صد درود     

ز آنرو، که در بسیط سخنی، پیش جامه‌ای

مهدی اخوان ثالث:

شهریارا تو همان دلبر و دلدار عزیزی     

نازنینا، تو همان پاک‌ترین پرتو جامی
ای برای تو بمیرم، که تو تب کردهٔ عشقی     

ای بلای تو بجانم، که تو جانی و جهانی

فریدون مشیری:

:در نیمه‌های قرن بشر سوزان     

اشک مجسمی بود، در چشم روزگار
جان‌مایهٔ محبت و رقت     

ای وای شهریار

عمران صلاحی:

شهریار حزن بودی، خانه‌ات بیت‌الحزن     

پادشاه قلعهٔ خاموش روح خویشتن
شهر ویرانی سراسر خانه‌هایش سوخته     

بادهای دربه‌در چرخان و بر در حلقه‌زن.


پیوند به بیرون

ویرایش
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ