حاجی آقا
رمانی ازصادق هدایت
حاجی آقا نام داستانی از صادق هدایت است.
گفتاوردها
ویرایش- «برای اینکه مردم در خط نگهداشته شوند، آنها باید گرسنه، نیازمند، بیسواد، و خرافی نگهداشته شوند. اگر فرزند بقال باسواد شود، او نهتنها به سخنرانی من انتقاد خواهد کرد، بلکه واژههای بدیعی را نیز بکار میبرد که نه شما و نه من نمیتوانیم آن را بفهمیم … چه اتفاقی میافتد اگر کودک علوفهفروش باهوش و توانا باشد و کودک من، پسر یک حاجی، تنبل و احمق باشد؟»
- «آقا بیخود متوحش نباشید. بهما چه؟ زهر طرف که کشته شود سود اسلامست. هرکسی میان این معرکه باید کلاه خودشو دودستی نگهداره. ما باید یک نان بخوریم و صدتا خیر بکنیم؛ چون خوشبختانه در چنین موقع باریکی سرنوشت مملکت در کف با کفایت قائد عظیمالشأنمان سپرده شده.»
- «آقا من در این شهر خیلی دشمن دارم همهٔ تازهبدورانرسیدهها، همهٔ دزدها و نوکیسهها، همهٔ این عربها و نصرانیهای سوریه و عراق که بهطور مرموزی در مقامات حساس اقتصادی مملکت رخنه کردهاند، همهٔ آنهائی که باباشان را نمیشناسند بهمن حسد میبرند - من دانم و پینهدوز در انبان چیست!»
- «آنچه که بشر جستجو میکند دزد و گردنهگیر و کلاش نیست، چون بشر برای زندگی خودش معنی لازم دارد. یک فردوسی کافی است که وجود میلیونها از امثال شما را تبرئه بکند و شما خواهی نخواهی معنی زندگی خودتان را از او میگیرید و به او افتخار میکنید. اما حال که علم و هنر و فرهنگ از این سرزمین رخت بربسته، معلوم میشود فقط دزدی و جاسوسی و پستی بهاین زندگی معنی و ارزش میدهد.»
- «از راههای پولدرآری تازهای که پیدا شده بود حاجی اظهار خرسندی میکرد و میگفت: بر پدرشان لعنت که بیخود ما را از دموکراسی میترساندند! اگر دموکراسی اینه که من همهٔ عمرم دموکرات بودم.»
- «اشتباه نکنید، ما نمیخواهیم که شما بروید و نماز و روزه مردم را درست بکنید. برعکس ما میخواهیم که بهاسم مذهب آداب و رسوم قدیم را رواج بدیم. ما بهاشخاص متعصب سینهزن و شاخحسینی و خوشباور احتیاج داریم نه دیندار مسلمان. باید کاری کنیم که برزگر و دهقان خودش را محتاج من و شما بدانه و شکرگذار باشه. برای این که ما بهمقصود برسیم باید او ناخوش و گشنه و بیسواد و کر و کور بمانه و حق خودش را از ما گدائی بکنه.»
- «این قائد عظیمالشأن که همه هستی مملکت را بالا کشید، جواهرات سلطنتی را دزدید و عتیقهها را با خودش برد، حالا یکمشت عکس رنگین خودش را توی دست مردم بهیادگار گذاشته که بهلعنت شیطان نمیارزه. یکی نبود ازش بپرسه مرتیکه پول ملت را کجا میبری؟ برای این که همه آنهائی که ماندند شریک دزد و رفیق قافله هستند.»
- «پسر اولش آقاکوچک که سر پیری بعد از هشتا دختر پیدا کرده بود عرقخور و سفلیسی و قمارباز از آب درآمد. حاجی بهاستناد فرمایش حضرت امیر که: «بچههایتان را متناسب با دوران بپرورانید.» آقاکوچک را به فرنگستان فرستاد. اما آقاکوچک ذوق و استعداد زیادی در تحصیل نشان نداد.»
- «توی دستمال فین پرصدائی کرد:- آنوقت بوقلمون یکی سهعباسی بود. زمان شاه شهید خدابیامرز! مثل دیروزه، هزار سال پیش که نیست زمان کیکاوس و افراسیاب که نیست.»
- «حاجی آقا آب دهنش را فروداد و بهطرز علاقمندی حرفش را دنبال کرد:- جای شما خالی. توی سفارت آلمان فیلم شکست فرانسه را نشان میدادند، منهم دعوت داشتم. سرباز آلمانی نگو یک پارچه آهن بگو. دیگر تو دنیا قشونی نیست که بتونه جلو آنها را بگیره. یک چیزی میگم، یک چیزی میشنوید! آقا مرام اشتراکی یعنی چی؟ اگر خوبه مال خودشان، اگر بده با دیگران چکار دارند؟»
- «حاجی معتقد بود که: «هزار دوست کم و یک دشمن زیاد است.» بههمین جهت با هرکس گرم میگرفت و دل همه را بهدست میآورد و با محیط خودش سازش پیدا کرده بود.»
- «در این محیط پست و احمقنوازِ سفلهپرور و رجالهپسند که شما رجل برجسته آن هستید و زندگی را مطابق حرص و طمع و پستیها و حماقت خودتان درست کردهاید و از آن حمایت میکنید، من در این جامعه که بهفراخور زندگی امثال شما درست شده نمیتوانم منشأ اثر باشم.»
- «دولت خودش دزده و ملت را میچاپه، آنوقت دوقرت و نیمش هم باقیه! یکمشت عاجز گداگشنه اسمش را ملت گذاشتند! کو دلسوز؟ چرا فقط از تجار توقع دارند؟ آیا قشونه ما قشونه، مالیه ما مالیهاست، معارفمان معارفه و یا عدلیه و چیزهای دیگرمان مثل جاهای دیگره؟ به شتر گفتند: چرا شاشت پسه؟ گفت چه چیزم مثل همه کسه؟»
- «طرفداری از دموکراسی میکنی برای اینکه دوا و غذای مردم را احتکار بکنی، حتی از احتکار واجبی هم رویگردان نیستی. میدانی، توبه گرگ مرگست. آسوده باش! من دیگر حرفه شاعری را طلاق دادم. بزرگترین و عالیترین شعر در زندگی من از بین بردن تو و امثال تست که صدها هزار نفر را محکوم بهمرگ و بدبختی میکنید و رجز میخوانید. گورکنهای بیشرف!»
- «مرتیکه قرمساق! کی بهتو اجازه داد؟ پنجاه ساله که در خونه منی، هنوز نمیدونی باید از من اجازه بگیری؟ الان من از پیش زبیده خانم میام، از هرروز حالش بهتر بود، چرا به من نگفت سرش درد میکنه؟»
- «مخصوصأ بعد از پیشآمد شهریور حاجی آقا طرفدار جدی دموکراسی و یکی از آزادیخواهان دوآتشه و مخالف دیکتاتوری رضاخانی شده بود. در سفارت خانههای متفقین و انجمنهای فرهنگی آنها عرض اندام میکرد و در مجالس شبنشینی با فراک گشاد گشاد راه میرفت و بهسلامتی پیروزی متفقین مشروب مینوشید و دستگاه سابق را بهرایگان زیر فحش و دشنام میگرفت.»
- «مقصودتان شعرای گدای پست مثل خودتان است. اما قضاوت شعر و شاعری بهتو نیامده. شما و امثالتان موجودات احمقی هستید که میخورید و آروغ میزنید و میدزدید و میخوابید و بچه پس میاندازید. بعد هم میمیرید و فراموش میشوید.»
منابع
ویرایش- هدایت، صادق. مجموعه آثار صادق هدایت: (حاجی آقا ـ سگ ولگرد) همراه با نقد و بررسی. چاپ دوم، تهران: ۱۳۸۳، ISBN ۹۶۴-۵۷۳۱-۷۱-۲.
پیوند به بیرون
ویرایش
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |