جرم (فیلم ۱۳۸۹)
جرم فیلم ایرانی به کارگردانی مسعود کیمیایی محصول سال ۱۳۸۹ است.
گفتگوها
ویرایشملیحه (شبنم درویش): تو که پول خوب میگیری واسه کار خلافی که توبه توش نیست، یه خورده از اون پولو واسه زن و بچهات میذاشتی. من اون بیرون حبسم، تو این تو آزاد! زن و بچه تو خونه، من بیرون. رفیقبازی و پول درآوردن و عشق و حال. اما تو اون خونه رَم واس ما نذاشتی. زن طلاق، بچه گداخونه، خودم آزاد! اونی که عین اشکبوس لم میده، یه طاق و دیوارم دور زن و بچشه. اما من از پس زندگی نکبتیم برمیام. پول گرفتی، قلمبه! دادی واسه ننه و بابات و اون ایل گشنه خونه خریدی. خیلی گنده شدی که فکر میکنی اول ننه، مادر، پدر… اِی! بعد زن! امضای زن رو کاغذه، مادر امضای خداست. خیلی خوبه! بهبه! چه مَردی! اما رضا! هنوزم دلم پی دلته.
فتاح (سیامک انصاری): دو سه روز دیگه میای بیرون. آزاد میشی. منم باهاتم. نشونی رو برات میذارم دفتر روابط زندون. درست باش. لاییکشی نداریم. با کسی حرف نمیزنی. کسی باهات تماس نمیگیره. حتی رفعت. کفش درنمیاری تا بهت بگم. لاتاری بهت خورده. کار اسمی واست گذاشتیم. منم باهاتم! بار خودتو میبندی. سر و وضعت درست میشه. درست میشی، من درستت میکنم! پولش خوبه. امنیتش خوبه. آدمای دور و برم که خوبن. منم که باهاتم. هر چی هم بخوای، داری. فقط باید صبر کنی. اسلحه سرد و گرم. اتصال برق و… باتوم فلزی! ً اما بی خونریزی، بی زندون، بیگزارش، بی پچپچ، بی اشاره و لوندی. از این بیها هم زیاد داره! ولی درست میشه. منم باهاتم. مهمونی، لباس، خانم! ببین، ببین منو! جاهای اونجوری! منم باهاتم!
رضا سرچشمه (پولاد کیمیایی): ولی از اولش تا اینجا، همش تقصیر من بود. از این که ننه بابام نمیدونستن درس چیه، تقصیر من بود. جمع کردم برم آلمان، نشد. یه نفرو نداشتیم، تو فامیل، آشنا، محل، بهم قرض بده. تقصیر من بود! پول نداشتم کتاب بخرم؛ چایی رو تو قهوهخونه نخورم. برم کافه… چه میدونم. برم سینما. اصلش فکر کردنو یاد بگیرم. تقصیر من بود! رفعت خان! کو بزرگتر و راهبلد؟ نون سنگک فهمیدم چه ریختیه. تافتون، بربری، لواش. همهجورشو دیدم؛ ولی خیلی گشتم ببینم نون حلال چه شکلیه. دست هیچکی ندیدم. فقط شنیدم.
ناصر (حامد بهداد): خَندَتو میخرم! قیمت!
رضا: خبر بد دارم. باس یه سر بریم مسجد حبس.
ناصر: اصلش خبر بد شده فیت ما. نمیدونم. یه لقمه خبر خوب چند؟
رضا: این چیه؟ ترمز هم داره این؟
ناصر: نه! سه تا صلوات میندازمش تو جوب! اینو میبینی. به خودت نگیر. حبس بودی. اما دود اگزوزش تو قبر قاسم خان و کلمش و این دندَش تو گیربکس… ولش کن! ببین! دیگه نمیذارم از فردا تکون بخوری. اول منو رد کردی!
ناصر: اعتصابو که نمیفهمم. سیاستم که بلد نیستم. اما جمال شما رو که میفهمم.
ناصر: اینجا مار توشکه هنوز گیر میاد. مار قاضی. گناهکار باشی دستتو بکنی تو کیسهاش، میزنتت. دو دقیقه نمیمونی. سیات میکنه. گناهکار نباشی، نمیزنه. اومدم برات دستمو بکنم تو کیسهاش!
ناصر: دیگه ته نگاهت ته دلت روم سنگین نیست…
افجهای (جمشید مشایخی): گفته بودن منو میکشن. تویی؟ توی این مملکت، تو این اوضاع، وایسادن و کار کردن ننگه. اگه بخوای پول مردمو از پاچهورمالیهای گندیده بگیری، متهمت میکنن. بزن آقا. لطف میکنی! بزن.
رضا: نه آقای افجهای. برای این کار نیومدم که.
افجهای: چرا! تو برای همین کار اومدی. یه نگاه به خودت بکن. اون اومده اینو بکشه. اصلاً میدونی برای چی باید این کارو میکردی؟ نه آقا جون. نه پسرم. تو باید هیچی ندونی. نه مردمو میشناسی، نه از مردمی. بزن آقا. بزن.
رضا: آقای افجهای! این کاری که من میکنم، کار میبره. منِ بیپول، آس، گرفتار زن و حبس، بچه و آوارگی و تنهایی. سر جیبمو میدوزم، پا رو دل و زندگیم میذارم، که بگم نه! من اسلحهمو جایی میکشم که فکر کرده باشم. دارم یادمیگیرم. از خود زخم یادمیگیرم. دردو نخور. آخ بگو. یکی میگفت: «ماشه رو بی عقل که بکشی، قاتلی».
افجهای: ماشه رو رو عقل بکشی، آزادی پیدا میشه. تو شانس من و این مردم بودی. خبر نداشتی.
رضا: راه بلد کیه؟ راهبلد راه خودشو میره. از مردم میکشه کنار.
پیوند به بیرون
ویرایشاین یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |