مسعود کیمیایی
فیلمساز و نویسندهٔ ایرانی
مسعود کیمیایی (۲۹ ژوئیه ۱۹۴۱) (۷ مرداد ۱۳۲۰) کارگردان، فیلمنامهنویس و رماننویس ایرانی است. زادهٔ تهران؛ از سال ۱۹۶۶م/ ۱۳۴۵ش به سینما درآمد، به دستیاری کارگردانی و تهیهکنندگی نیز مشغول شد.[۱]
گفتاوردها
ویرایشسخنرانی
ویرایش- من هیچوقت از تعهد و آرمانم جدا نخواهم شد، با آرمانهایم زندگی میکنم، من با آرمانهایم فیلم میسازم و حرکت میکنم.
- ۸ اوت ۲۰۱۵/ ۱۷ مرداد ۱۳۹۴؛ «شب موسیقی فیلم کیمیایی»، تالار وزارت کشور[۲]
مصاحبه
ویرایش- گرایش سیاسی را نمیشود داشت یا نداشت. به هر جهت، هر جا دردت بگیرد آخ میگویی دیگر؛ وقتی آخ میگویی یعنی سیاسی هستی.
- فیلم مستند وقت خوب مصائب دربارهٔ احمدرضا احمدی، ۱۳:۰۰
- من به دلیل گرایشهایم به رئالیسم؛ مردم برایم خیلی مهمند و باز به دلیل حوزهٔ زیستی و ایستیام که در میان مردم است؛ حجم مردم و جامعه برایم مهم است. نقد اجتماعی برایم مهم است. تا نقد اجتماعی نداشته باشیم؛ نقد هنر نداریم و اصلاً هیچ نقدی نداریم. این قدر که مردم برای من مهمند؛ تفکر عام در مرحلهٔ بعد قرار میگیرد؛ یعنی تفکری که از عام جدا شود و تفکر عام را تحت الشعاع قرار دهد.
- هنرمند نباید از این هراسی داشته باشد که خودش را تکرار کند. من که شما را تکرار نمیکنم. من یک جهانبینی دارم. هر آدمی یک صدا دارد، یک چشم و یک نگاه دارد. هر آدمی یک نوع عکسالعمل و روزآگاهی دارد، سالآگاهی دارد، عمرآگاهی دارد و اینها تفاوتهایی است که وجود دارد. وقتی اجرا تغییر میکند یعنی موضوع روبرویش هم تغییر کردهاست. صورت وقتی تغییر میکند یعنی مفهوم هم تغییر کردهاست.
- ۱۶ دسامبر ۲۰۰۵/ ۲۵ آذر ۱۳۸۴؛ مصاحبه با «بیبیسی فارسی»[۳]
- اگر هنرمندی بخواهد همواره بر سر آرمانهای خود بماند، دیگر موفق نمیشود که روزگار خود را هم روایت کند.
- آیا در کشور جهان سوم غیرت بدون چاقو هم معنا دارد؟
- ۲۲ نوامبر ۲۰۰۹/ ۱ آذر ۱۳۸۸؛ نشست نقد و بررسی فیلم «محاکمه در خیابان»، فرهنگسرای ارسباران[۴]
- فیلمهای من در مورد انسانهاست؛ انسانهای معمولی، انسانهایی که بزرگیشان به موقعیتهای اجتماعی آنها برنمیگردد. یک آدم در پیادهرو برای من اسطوره امروز است؛ یک آدم که از حاشیه آمده. من با آن انسان کار دارم.
- پایه حقیقت، خود حقیقت است. ما چیزی بیرون از حقیقت نداریم. در دکور رفتن ما را از حقیقت دور میکند. من در «سرب» تهران قدیم را نساختم؛ با خود تهران صحنههای قدیمی را زنده کردم.
- من در تهرانی فیلم میسازم که وجب به وجبش را میشناسم؛ از شوش تا نخستین سراشیبی کوه شمیران؛ شهری که در آن عاشق شدم، در آن به خاطر فیلمهایم بازجویی شدم، موسیقی و رانندگی یادگرفتم و….
- از خدا میخواهم توان ساخت فیلم را داشته باشم و همین گونه فیلم بسازم.
- ۱۵ فوریه ۲۰۱۱/ ۲۶ بهمن ۱۳۸۹؛ نشست خبری فیلم «جرم»، برج میلاد[۵]
- شهری که من دوستش داشتم جلوی چشمم مُثله شد. هر بار به دست یک شهردار افتاد و هر کدام بنا به سلیقه شخصیشان تغییراتی در آن انجام دادند. طرف چهار تا سفر رفته دوبی و قطر و از روی معماری درجه دو، مقلدانه و بیهویت آنجا میخواهد در تهران ساختوساز راه بیاندازد، نتیجهاش این ساختمانها و برجهای بیربط است. ساختمانها نه ربطی به هم دارند و نه ربطی به شهر تهران.
- این همه آشفتگی که در فضای معماری تهران و زیباسازی این شهر وجود دارد نتیجه کجسلیقگی و فقدان درک زیباشناسانه است. اینها میخواهند زیبایی را به تهران هدیه بدهند ولی اصلاً نمیدانند زیبایی چیست.
- [شما تهرانی بودن را فضیلت میدانید؟] نه، اصلاً. هر کسی اهل یک جایی است.
- [یعنی به تهرانی بودنتان فخر نمیفروشید؟] به هیچوجه. هر کسی شهرش را دوست دارد. البته تهرانیها معروفاند به راستگویی، درستکاری و پاکیزگی...
- [همیشه با حسرت از تهران قدیم یاد کردهاید. با تهران امروز چطور کنار آمدهاید؟ اصلاً تعلق خاطری به این تهران دارید؟] تهران امروز که اصلاً تهران نیست. ارتباطی با من ندارد. کاری با آن ندارم.
- تهران شهر بهمریختهای است. مدام هم بهمریختهتر میشود و سرعت این بهمریختگی خیلی زیاد است.
- فوریه ۲۰۱۴/ دی-بهمن ۱۳۹۲، مصاحبه با ماهنامهٔ «نمایه تهران»[۶]
- من عاشق سرزمینم هستم و نمیتوانم از اینجا دور شوم. من اینجا نفس میکشم و فیلم میسازم پس برای چه موضوعی بروم؟!
- من بدون اینکه از جایی سفارش قبول کرده باشم و بدون اینکه از جایی پول بگیرم فیلمهای خود را ساختهام.
- سینمای من سینمای عکس العمل است. البته به سختی میگویم سینمای من هرچند تازگیها خیلیها به سادگی با ساخت یک فیلم از سینمای خود حرف میزنند.
- ۲۲ اوت ۲۰۱۴/ ۳۱ مرداد ۱۳۹۳؛ در برنامهٔ تلویزیونی «هفت»[۷]
- دوران نسل ما، دوران پراضطرابی بود که این اضطراب به نسل ما لطمه زد. این اضطراب از مشروطه تا حال با ماست. اما فرازوفرود داشتهاست. هنرمندی که در جامعه ای مضطرب زندگی کند. قطعاً مضطرب است. او از آن اضطراب سهم گرفتهاست. نتیجتاً اثرش هم اثر مضطربی است و اثر مضطرب اثر قابل نقدی نیست. نمیتواند درست نقد شود. چون آن نقد هم نقد مضطربی است. چه اتفاقی میافتد که همه چیز آرام شود؟ مثل روزی که در یک کشتی توفان زده از خواب برخیزی و آسمان را آفتابی ببینی و پرندگانی که بشارت ساحل میدهند. نمیدانم چه باید رخ دهد؟ گویا رخ دادهاست.
- [«قیصر» از کجا آمد؟ شخصیت و خط داستان همه از خودتان است؟] شبیه او توی آن محل پر است. اطرافت را نگاه میکنی. تا لب رئالیسم میروی. ولی آدم خودت را میسازی. اصلاآدمی مثل «قیصر» وجود ندارد. آدمی مثل «خان دایی» وجود ندارد. در آنجا آدمها را دیدهای. حالاانتخاب میکنی تا آدم خودت را بسازی که آن آدم اگر قدری جابهجا شود، اثرت دروغ است. من که نوکر حادثه نیستم؟ من بلدم حادثه را بسازم. اینجاست که میشوی سینماگر. بلدی حادثه را بسازی. آدمهایش را هم داری. حالاآنها مثل تو، شکل عقیده تو حرف میزنند. شکل عقیده تو رفتار میکنند. میسازی «بیگانه بیا». میسازی «قیصر».
- اگر نام فیلمهای من خاصند به این خاطر است که «پرجراتند.»
- ببین بعضی وقتها هست که به اندازه استعدادت نمیتوانی زندگی کنی؛ یعنی حریف استعدادت نمیشوی. استعداد من در فیلم و نوشتن و اینها یک جایی است و استعداد من در زندگی کردن جایی دیگر است. بلد نیستی. لطمه هم میخوری. لطمه به آن جسوربودنت میزند. به جسارتت لطمه میزند. جسارت نه به معنای گردن کلفتی. گاهی اگر نزدیک حقیقت گویی شوی، جسارت کردهای. پنجره را باز میکنی تا هوای حقیقت به تو بخورد، جسارت کردهای. پنجره را بازکرده ای که هوای تازه بیاید اضطراب میآید. پنجره را باز کردهای که عشق وارد شود اضطراب وارد میشود. ما جای مضطربی زندگی میکنیم.
- یک نوع رفتارهای خارج از عرف هست که فکر میکنند که دیگری بلد نیست. ولی دیگری متمدن تر است.
- میتوان به ناگاه وقیح شد. وقاحت که تحصیلات نمیخواهد.
- اینکه هر اسبی را ببینیم دارد میدود دلمان بخواهد روی آن بپریم و از آن سواری بگیریم خیلی بد است.
- خنداندن الان شدهاست یک شغل. هنر نیست. یکسری الان شغلشان شدهاست این. در تلویزیون در سینما. حتماً وقتی یک جا، بلیت برای خنداندن میفروشند و یک جایی برای تفکر. قطعاً مردم دستشان را به گیشه ای میبرند که قرار است بخندند.
- جهان سوم، مهمترین بافتش «اضطراب» است. چنین جوامعی در «اضطراب» زندگی میکنند. نمیدانم این حرف را «هربرت رید» میزند. که میگوید سیاستهای امروزه، یورشی است به سمت مردم. دول دنیا، در حال ستیز با مردمانشان هستند. مردم سیاستها را دوست ندارند. به همین دلیل است که میگوید یک رویکرد زیباشناسانه به سیاست، همه چیز را حل میکند. در واقع این هنرمندان هستند که میتوانند با یک رویکرد زیباشناسانه و از زبان هنر تندی سیاستها را تقلیل دهند. من مطمئنم که همه دولتها هر سؤالی را از تاریخ هنر بپرسند پاسخ سرراست تری دریافت میکنند. به همین دلیل است که من به نقد اجتماعی معتقدم. اگر برسیم به جایی که نقد اجتماعی داشته باشیم. نقد سینما هم خواهیم داشت. نقد ادبیات هم خواهیم داشت. نقد اجتماعی پایههای نقد است. اگر نقد اجتماعی نداشته باشیم چه نقدی میتوانیم داشته باشیم؟
- … بمانم و بسازم، بهتر از این است که نسازم. من، هم زیستم این است، هم ایستم این است. فکر میکنم با هر صدای بدی، حرف حساب بزنی بهتر از این است که نزنی. حتی اگر نگذارند صدای خوبی داشته باشی.
- سینما، همان هنری است که باید از آن سؤال کرد. راست جواب میدهد. منظور از سینمای ویران، ویرانی سالن سینما نیست. بلکه ویران شدن خود سینماست. تخریب سینماست؛ یعنی یک هنر شریفی که چطور افتاد در دست جعبه تکنولوژی دیجیتال و از طرف دیگر هم افتاد در جعبه معاملات املاک هالیوودی.
- ۲۸ مه ۲۰۱۴/ ۷ خرداد ۱۳۹۳؛ مصاحبه با روزنامهٔ «شرق»[۸]
- قبل از انقلاب هر اعتراضی مشخص و معین بود. سمت و سو داشت. موضعگیریات معلوم بود. در آن دوره گروهها و سازمانهای سیاسی، خطوط معین و مشخصی داشتند. وضعیت تو هم به عنوان معترض روشن بود. معلوم بود اعتراضت به کجاست. الان وضعیت فرق کرده، هر اعتراضی تبدیل به لاشه میشود، یک جسد بیجان میشود. از بس که بیسمت و سو است، تأثیر نمیگذارد.
- یک دگرگونی هم در روند فیلمسازی اتفاق افتاد. با از بین رفتن نگاتیو، یک تربیت سینمایی از بین رفت. دوربین و نگاتیو جزء تربیتهای سینمایی بودند.
- فکر میکنم سینما چارچوببردار نیست. سینمایی که در یک تعریف و تقسیمبندی محدود شود هنرمندش را نابود میکند. او دیگر هنرمند نیست. کاسب و شاگرد پادوی ایدئولوژی است و اتفاقاً زندان رفتنش مال شاگرد پادوهاست. بزرگان ایدئولوژی زندان نمیروند. کارشان را خوب بلدند.
- من در بیان عقایدم آدم آرامی نیستم. حرفم را میزنم، تند هم میزنم ولی کار مرا نباید در یک چارچوب حزبی و سازمانی خاص جا داد. نگاهی که میخواهد همه چیز را در یک قالب خاص بگذارد، نگاه تنبلی است. نگاه کنترل شدهای است. تیغ تیغ و سوزنی است. زخم میزند. میبرد. تکهتکه میکند و بستهبندی میکند. خیلی چیزهای قشنگ را هم دور میاندازد. چون در آن قالب جا نمیشوند.
- امروزه یادگرفتهایم در گرهها زندگی کنیم و بازشان نکنیم. عادت کردهایم در گرهها، در تاریکیها و در نامعینِ محض راه برویم. هنرمند ما دارد به این وضعیت عادت میکند. او به بلاتکلیفی دچار شده. نتیجهاش هم این است که فیلمش، رمانش، و شعرش زرد بشود. وقتی قواعد بازی معلوم نیست نمیتوانی و نباید بازی کنی. شرایط پیچیده و غیرقابل پیشبینی است. همه چیز به هم ریختهاست.
- تو فکر میکنی باید همه چیز با هم منطبق باشد تا بتوانی حرف درست را بزنی. این درست است اما همه ماجرا نیست. خودت هم باید اوضاع مساعدی داشته باشی. خود تو هم باید در درستترین موقعیت ممکن زندگی کنی. یک هنرمند وقتی در درونش به هم ریخته باشد، قطعاً اثرش هم به هم ریختهاست. اگر بخواهد اثر بینقصی بسازد باید عقایدش هم معین و مشخص باشند.
- نگاه من متفاوت است. ولی لزوماً نگاه متفاوت، نگاه مخالف نیست. میدانم که لحن متفاوت همیشه مشکوک میزند و کسی حوصله ندارد با یک اثر مشکوک کنار بیاید. اغلب آن را کنار میگذارند… این فیلمها میگفت؛ با من بیایید. من چیزهای بهتری را به شما نشان خواهم داد. ولی همیشه دیدن چیزهای بهتر برای آدمهایی که فقط جلوی پایشان را میبینند، سخت و آزاردهنده است، حرف جدید شک برانگیز است، حرف تازه ترسناک است. هیچکس ریسک نمیکند. عادت کردهایم به همین که هست فکر کنیم. نمیخواهیم امکانهای بهتر را تصور کنیم.
- نمیدانم اسمش رندی است یا چیز دیگری. به هر جهت من در هر شرایطی سعی کردهام فیلم خودم را بسازم و حرفم را به گوش مخاطب برسانم. ولی یک جاهایی هم مجبور بودهام که این جاده را مواظب بروم.
- رفاقت رؤیایی است و در عالم واقع کمتر اتفاق میافتد. تصور من از رفاقت رؤیایی است. دوست داشتم واقعیت باشد ولی نیست.
- با فهم از گذشته میتوان به آینده فکر کرد، تمام داشتههای ملل قدیمی و کهن، همین توده عظیم تمدن و فرهنگ است، در یک خانواده ریشهدار ازدواجت با اجازه بزرگترها است. مطمئن باشید، آینده از گذشته اجازه میگیرد.
- [شما را در این پنج دهه چه چیزی سر پا نگه داشته؟] خانوادهام، پسرم، دخترم، عقایدم. آدم را تنها یک چیز سر پا نگه نمیدارد. تو به خاطر یک چیز خاص زندگی نمیکنی. داری زندگی میکنی. نمیتوانی همه چیز را بگذاری زیر باران و بروی. باید تا جایی که عمر داری زیر باران کنارشان بایستی.
- ۳ فوریه ۲۰۱۵/ ۱۴ بهمن ۱۳۹۳؛ مصاحبه با «ایسنا»[۹]
- قضاوتهای پنهان و آشکار در انسان هنرمند دانسته، زندگی او را قضاوت خواهد کرد. قضاوت مهمترین سرزمین پاک اندیش انسان است که هم برتری و برگزیدگی میسازد و هم افول. برای نوشتن یک شعر، نوشتن قطعه ای موسیقی و ساخت یک فیلم و بقیه، قضاوتها دائم در تمام راهروهای حس و دانایی ات حضور دارند. یک قضاوت بد، یک قضاوت سیاه، شعرت را ناشعر میکند. قضاوت، ایمان انسان است که عقیده را مطمئن میگوید و دانسته و سزاوار.
- روزگاری، سلامت جنون معنی داشت. عقل از این جنون به وجد میرسید.
- موسیقی و عشق در شب زبان باز میکنند. برای همین موسیقی صدای عقل ندارد. معرکههای زندگی در روز زنده و پول سازند.
- ۱۴ اوت ۲۰۱۶/ ۲۴ مرداد ۱۳۹۵؛ مصاحبه با روزنامهٔ «شرق»[۱۰]
- نوشتن و فیلمسازی به یک اندازه برایم دوست داشتنی اند. من از بچگی نوشتن را دوست داشتم و مینوشتم، رمان این آزادی را به خوانندگانش میدهد که تخیل کنند و هر خواننده ای یک جور به متن نگاه میکند، اما در سینما خلاف این عمل میکنید.
- به نظر من زمانی که ناخودآگاه نشت میکند به خودآگاه، خلاقیت آنجا است؛ خلاقیت جایی است که تن به نمایش خودش و خلاق خودش نمیدهد. صحبت من دربارهٔ دستگاههایی که این روزها به جای آدم تصمیم میگیرند، این است که پیشنهادات سطحی میدهند؛ یعنی ما هیچ وقت از کامپیوتر در سینما به عمق نمیرسیم؛ یعنی به خلاقیت انسانی نمیرسیم. چیزی که من از آن صحبت میکنم، این است که وسیله بیانی من از من گرفته شدهاست. وقتی وسیله بیانی را از شما بگیرند، چه اتفاقی میافتد؟ این سونامی نسل خلاق مرا تخریب میکند.
- در گذشته همه ما برای ساخت یک فیلم جمع میشدیم که شعرهای خودمان را بگوییم. الان همه جمع میشوند و حاصلش تکه شعری است که صاحبان دیگری هم دارد.
- تفکر سینما در حال نابودی است.
- هنر مصادره شدهاست.
- ۲۲ دسامبر ۲۰۱۶/ ۲ دی ۱۳۹۵؛ مصاحبه با روزنامهٔ «شرق»[۱۱]
دربارهٔ او
ویرایش- … در یکی از نمایشهای بیضایی، مسعود کیمیایی برای او تنبک زده؛ در یک نمایش عروسکی که بیضایی آن را اجرا میکرد و من، کیمیایی را به او معرفی کردم. یادم هست در زمان اجرای آن نمایش، کیمیایی تنبک را زیر بغل گرفته بود و دایرهزنگی را هم بین پاهایش نگه داشته بود.
- احمدرضا احمدی، اوایل دههٔ ۲۰۰۰م/ ۱۳۸۰ش[۱۲]
- من و مسعود کیمیایی از ده یازدهسالگی باهم زندگی کردیم، فیلم دیدیم و خب مشوق من برای اینکه موزیک بسازم خود مسعود بود. وقتی فیلم میدیدیم و از سینما میآمدیم بیرون، تازه تعریف آن فیلم دوباره از زبان او برای خودش دنیایی بود و ارزش زیاد و زیبایی داشت. من حتی فیلم دیدن را از او یادگرفتم؛ یعنی ارتباط من با او بافت دیرینهای دارد. و کارکردن من با مسعود طبیعتاً موفقتر بوده، چون او لحظاتی که برای فیلم کار میکرد، برای صداهای فیلم فکر میکرد، برای موسیقی امکان میگذاشت.
- اسفندیار منفردزاده، ۱۱ آوریل ۲۰۰۸/ ۲۳ فروردین ۱۳۸۷؛ مصاحبه با «دویچه وله»[۱۳]
- مسعود کیمیایی در فیلمهایش به جامعه نگاه میکند. در فیلمهای او به نوعی ریختشناسی دست پیدا میکنیم که ناخودآگاه نیست. در هر فیلم کیمیایی نوعی تیپ اجتماعی وجود دارد که به صورت نقادانه و جامعهشناسانه بررسی میشود.
- احسان آقایی، ۲۳ اوت ۲۰۱۳/ ۱ شهریور ۱۳۹۲[۱۴]
- کیمیایی با فیلم «قیصر» حرف زدن را به ما آموخت. پرسوناژ را از دل مردم و کارکتر را از حیاط خانه انتخاب میکند. کلام او معمول اما مایهدار و چرب است، کلامهای بیتربیت از صدقه سر کیمیایی باتربیت شد. مسعود جان سعادت همراهت و کیمیای وجودت پایدار باشد.
- منوچهر اسماعیلی، ۲۳ اوت ۲۰۱۳/ ۱ شهریور ۱۳۹۲[۱۴]
- نگاه ناگسستهٔ او به ذات سینمای ایران موجب شده تا یکی از نمونهترین فیلمسازان ایران باشد.
- موفقیت در سینمای کیمیایی نتیجه زندگی کردن است، قوانین او رعایت قوانین آزاد است نه اینکه به نظر ما این قوانین حتماً ثابت و درست است بلکه ما نیز باید قوانین خودمان را به دنیا بیاوریم؛ قوانینی که ما را به سوی رهایی، آزادی و سعادت میبرد. در سینمای کیمیایی اهداف دیگران برای ما مهم است که شکل آن رفاقت و آدم بودن میشود.
- محمدرضا فروتن، ۲۳ اوت ۲۰۱۳/ ۱ شهریور ۱۳۹۲[۱۴]
- اولین بار کیمیایی فیلمی را کارگردانی کرد که یک ضدقهرمان نقش اصلی آن را به عهده داشت و ما فکر میکردیم محال است این فیلم مشتری داشته باشد اما برعکس شد. دلیل این بود که در جامعه عدالت وجود نداشت.
- جمشید مشایخی، ۸ مه ۲۰۱۴/ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳[۱۵]
- آثار مسعود کیمیایی گواهی بر یک دوره تاریخی ملت ایران است و فیلمهایی همچون قیصر، گوزنها و سفر سنگ همه حکایتهایی از تیزبینی و دریافتهای عمیق او در جامعهای هستند که او در آن زندگی کرده و با مردم آن آشنا شدهاست… وجه دیگر زندگی کیمیایی توانایی او در نویسندگی است و چندین رمان و داستان و انتشار آنها گواهی بر این قضیه است.
- علی دهباشی، ۸ مه ۲۰۱۴/ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳[۱۵]
- کلمههای کیمیایی تصویر و داستان میشوند و داستانهایش گاهی فیلم میشود و گاهی رمان. نثر داستانی او، لحنی غمناک و رازگونه دارد و در قلم او زهری است که کمکم خواننده را به حالتی از نیمه هوشیاری میبرد… مهترین فیلمهای کیمیایی تماشاگر را هم نیمه هوشیار میکند و برای دریافت کارهای او باید خواب و بیدار باشید، چون آدمهای خود او هم، خواب و بیدارند و زیاد راه میروند.
- بهروز افخمی، ۸ مه ۲۰۱۴/ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳[۱۵]
منابع
ویرایش- ↑ امید، جمال. فرهنگ سینمای ایران. تهران: نگاه، ۱۳۷۷ش-۱۹۹۸م. ۳۷۰. شابک ۹۶۴۶۱۷۴۸۹۲.
- ↑ «من با آرمانهایم زندگی میکنم». ایسنا، ۱۷ مرداد ۱۳۹۴. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۴ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «گفتگو با مسعود کیمیایی دربارهٔ فیلم حکم». بیبیسی فارسی، ۱۶ دسامبر ۲۰۰۵. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۴ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «در کشور جهان سوم غیرت بدون چاقو معنا ندارد». دنیای اقتصاد، ۳ آذر ۱۳۸۸. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۴ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ ««جرم» نزدیکترین فیلم بهخودم است». همشهری آنلاین، ۲۶ بهمن ۱۳۸۹. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۴ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «پارک مرا تعریف میکند». تاریخ ایرانی، ۰۵ بهمن ۱۳۹۲.
- ↑ «اظهارات کیمیایی دربارهٔ بهروز وثوقی، سعید امامی و…». ایسنا، ۱ شهریور ۱۳۹۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۴ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «نقد کیمیایی بر منتقدانش». شرق، ۷ خرداد ۱۳۹۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۴ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «صریح و بیپرده با مسعود کیمیایی». ایسنا، ۱۴ بهمن ۱۳۹۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۴ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «سینمای امروز عشق را بلد نیست». شرق، ۲۴ مرداد ۱۳۹۵. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۴ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «قاتل اهلی زخمی است». شرق، ۲ دی ۱۳۹۵. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۴ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ صفّاریان، «مردی که شبیه شعر خود نیست»، ۲۴.
- ↑ ««کیمیایی بود، من و عشق سینما» • گپی با اسفندیار منفردزاده». دویچه وله، ۱۱ آوریل ۲۰۰۸. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۴ ژوئیه ۲۰۱۹.
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ ۱۴٫۲ ۱۴٫۳ «مسعود کیمیایی: سینمای آهن و دکمه، سینمای من نیست». ایسنا، ۱ شهریور ۱۳۹۲. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۴ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ ۱۵٫۲ «شبی افتخارانگیز برای «مسعود کیمیایی»». ایسنا، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۴ ژوئن ۲۰۲۲.
- صفّاریان، ناصر. مردی که شبیه شعر خود نیست. تهران: نشر ثالث، ۱۳۹۱. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۸۰-۷۴۷-۴.