وحشی بافقی
شاعر ایرانی
وحشی بافقی، کمالالدین محمد وحشی بافقی ، شاعر پرشور و نغزگفتار ایرانی که قصیده، غزل، مثنوی و ترکیببندهای او مشهور و دلنشین است. وحشی بافقی در سال (۹۳۶ هجری قمری) در قصبه بافق در ۲۴ فرسنگی یزد زاده شد. از آنجا که بخشهای وسیعی از یزد جزو ایالت کرمان محسوب می شده است و وحشی نیز مدتی در کرمان اقامت داشته است، در برخی منابع او را کرمانی دانسته اند. اجدادش توانگر و اهل علم بودند و خود نیز در آغاز ، چندی در کاشان مکتب دار بود. او را معاصر شاه اسماعیل و شاه طهماسب و شاه عباس اول دانسته اند.وی در سال (۹۹۷ هجری قمری)در سن شصت و یک سالگی درگذشت درمحله سر برج یزد در برابر مزار شاهزاده فاضل ، برادر امام هشتم به خاک سپرده شد.
دارای منبع
ویرایشدیوان اشعار
ویرایش- «از صحن خانه تا به لب بام از آن من// از بام خانه تا به ثریا از آن تو»
- «اگر بر دیده مجنون نشینی// به غیر از خوبی لیلی نبینی»
- «اگر خواهی هنر را سختبازو// زر بیسنگ باید در ترازو»
- «اگر صد آب حیوان خورده باشی// چو عشقی در تو نبود مرده باشی»
- «اگر طوطی زبان میبست در کام// نه خود را در قفس دیدی نه در دام»
- «این ندانسته که قدر همه یکسان نبود// زاغ را مرتبه مرغ خوشالحان نبود»
- «بگفتاش کوتهی افسوس افسوس// تو پا میبینی و من پر طاووس»
- «بود بر زر مدار کار عالم// به زر آسان شود دشوار عالم»
- «به شهوت، قرب تن با تن ضرور است// میان عشق وشهوت راه دور است»
- «به ذوق کارفرما پیش نه پای// که خیزد ذوق کار از کارفرمای»
- «به هرجا شرع بر مسند نشیند// کساش جز در برون در نبیند»
- «به هرجا کافتاب آنجا نهد پای/ پس دیوار باشد سایه را جای»
- «تو مو میبینی و من پیچش مو// تو ابرو من اشارتهای ابرو»
- «چو دل را محرم اسرار کردند// خموشی را امانت دار کردند»
- «چو شد گو باش گامی تا در کام// چو پا نبود چه یک فرسخ چه یک گام»
- «خموشی پرده پوش راز باشد// نه مانند سخن غمّاز باشد»
- «در آن قربی که باشد قرب جانی// خلل کی افکند بعد مکانی»
- «در نابستهٔ احسان گشادهست// به هرکس آن چه میبایست دادهست»
- «دل خوش یاد میآرد ز گلزار// چو دل خوش نیست گل خار است و مسمار// اگر دل خوش بود میخوشگوار است// شراب تلخ در غم زهر مار است»
- «دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند// از گوشه بامی که پریدیم پریدیم»
- «دولت (همت) اگر سلسلهجنبان شود// مور تواند که سلیمان شود»
- «دیده کز نعمت دیدار نبودش بهری// مگسی بود که مهمان سر خوانی بود»
- «ز گوشات نفع نبود وز زبان سود// که باشی گوش چون باید زبان بود»
- «زبان بسیار سر بر باد دادهست// زبان، سر را عدوی خانهزادست»
- «شدش بهرام با تیغ و کفن پیش// که توبه کردم از خونکردن خویش»
- «کسی را عزم ره چون جزم شد پیش// چو محبوسان بود در خانه خویش»
- «منادی میکند عشق از چپ و راست// که حد هر کمال اینجاست، اینجاست»
- «نیاید کارها بی کارکن راست// اگر چه عمده سعی کارفرماست»