رشیدالدین وطواط
نویسنده و شاعر بلخی (افغانستان کنونی)
رشیدالدین، محمّد بن محمّد عُمَری شهرتیافته به وَطواط (۱۰۸۸، بلخ - ۱۱۸۲م، گرگانج) ادیب، نویسنده، شاعر و زبانشناس خراسانی در سدهٔ ششم هجری بود که به فارسی و عربی اثر آفرید. [۱]
گفتاوردها
ویرایشبهار جانفزا آمد جهان شد خرم و زیبا | با باغ و راغ گستردند فرش حله و دیبا | |
به راغ اندر بنفشه شد چون قد بیدلان چفته | باغ اندر شکوفه شد چون خد دلبران زیبا | |
همه اطراف صحرا هست پر یاقوت و پر بسد | همه اکناف بستان هست پر مرجان و پر دیبا | |
هوا شد تیره و گریان بسان دیدهٔ وامق | زمین شد تازه و خندان بسان چهرهٔ عذرا | |
چون بخششگاه جمشید است از نعمت همه بستان | چو کوششگاه کاووس است از زینت همه صحرا | |
کنار سبزه از لاله شد پر زهرهٔ ازهر | دهان لاله از ژاله شد پر لؤلؤ لالا[۱] |
رخسار و زلف و چشم تو در بوستان حسن | بردند از شکوفه و شمشاد و عبهر آب | |
گر بنگری در آتش و آب از جمال تو | گردد منقش آتش و گردد منور آب | |
من در میان آتش و این حال طرفه بین | کز چشم من رسیده به هر هفت کشور آب | |
آنها که انده تو رساند به شخص من | وقت گداختن نرساند به شکر آب[۱] |
اگر جهان همه جز پستی و بلندی نیست | که کردهاند خلایق بدین دو جای قرار | |
بلند و پست جهان جمله دشمنان تراست | که گاه در تک چاهند و گاه بر سر دار[۱] |
جهان سرای غرور است نی سرای سرور | طمع مدار سرور اندرین سرای غرور | |
فساد دین همه در جمع خواسته است ترا | همیشه همت در جمع خواسته مقصور | |
ز حال عقبی چون گمرهان مشو غافل | به مال دنیا چون ابلهان مشو مغرور | |
مده به دنیا عقبی که عاقلان ندهند | بدین سفینهٔ ظلمت چنان حدیقهٔ نور | |
تو در معاصی و حور و قصورر داری چشم | بدین طریق نیاید به دست حور و قصور | |
به خیر کوش که الا به خیر نتوان یافت | نعیم روضهٔ خلد و نیسم طرهٔ حور | |
بساز کار که وقت رحیل نزدیکست | مدار آنچه نه دور است از دل خود دور | |
ز بارگاه الهی رسول مرگ این بس | که عارضین چون مشک تو گشت چون کافور[۱] |
جانا لب چون شراب داری | رخسار چو آفتاب داری | |
جمله نمکی و جان ما را | بر آتش غم کباب داری | |
بی آن لب چون شکر تنم را | همچون شکر اندر آب داری | |
پیوسته ره فراق جویی | همواره سر عتاب داری | |
پشت طربم شکسته خواهی | قصر خردم خراب داری | |
ای روی تو رحمت الهی | تا چندم در عذاب داری | |
در انده تو درنگ دارم | در کشتن من شتاب داری | |
ای تافته زلف یار آخر | تا کی دل من به تاب داری | |
صبرم چو عقاب صید کردی | گرچه صفت غراب داری | |
ای تن به جزع مباش اگرجه | اندیشهٔ بیحساب داری | |
خوش باش که بارگاه خسرو | از حادثها مآب داری[۱] |
من نگویم به ابر مانندی | که نکو ناید از خردمندی | |
او همیبخشد و همیگردید | تو همیبخشی و همیخندی[۱] |
منابع
ویرایش- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ هدایت، رضاقلیخان. «۲۲۸. رشید وطواط بلخی». در مجمع الفصحاء. ج. یکم. بخش دوم. به کوشش مظاهر مصفا. تهران: انتشارات امیرکبیر، سال ۲۰۰۲م. ص ۸۲۲.