جوزف بویدن
نویسنده کانادایی
جوزف بویدن (به انگلیسی: Joseph Boyden) (زادهٔ ۳۱ اکتبر ۱۹۶۶) نویسنده رمان و داستان کوتاه کانادایی است.
گفتاوردها
ویرایشاز میان صنوبرهای سیاه
ویرایشنوشتار اصلی: از میان صنوبرهای سیاه
- «شبها همچنان برایم ترسناک بود. شبهایی که به بلندی چهار یا پنج شب دنیای دیگر بود؛ دنیای مردم و خانههای گرم و جادههای خاکی. این شبها اجازهٔ بازگشت روز را تا شانزده ساعت نمیداد. اوضاع بدتر میشد. روزها همراه با من ضعیف تر و کوتاهتر شده بود.»[۱]
- «امروز طولانیترین روز سال است. همان روزی که دنبالش بودم. چند روز آینده را به همراه خانواده و دوستانم در کلبهٔ قدیمی شکاری پدرم در خلیج میگذرانیم. امروز با خواب مبارزه میکنم. امروز میخواهم تک تک لحظهها را احساس کنم. پرتو گرم خورشید به صورتم تابیدهاست. باد میوزد، از میان موهای کوتاهم عبور میکند، مرا در آغوش میکشد و میخواهد با خود ببرد.»
جاده سه روزه
ویرایشنوشتار اصلی: جاده سه روزه
- «همهٔ ما در دو جبهه مشغول جنگ هستیم، یکی در برابر دشمن و دیگری در برابر کارهایی که با دشمن میکنیم.»[۲]
اورندا
ویرایشنوشتار اصلی: اورندا
- «به نظرم انسانها تنها موجودات در این جهان هستند که به هر چیزی که در آن وجود دارد، نیازمندند… اما هیچ چیز در این دنیا وجود ندارد که برای ادامهٔ زندگی به ما نیاز داشته باشد. ما اربابان زمین نیستیم، بلکه نوکران آنیم.»[۳]
متولد شده با یک دندان
ویرایش- «همیشه تصور میکنم که بچهٔ گرگ به دنیا خواهم آورد؛ شبیه همان که داشتم. با سر پوشیده از خز خاکستری و دندانهای تیز. به من نگاه خواهد کرد و با لبهای سیاه و چشمهای زرد لبخند خواهد زد. به میان بوته زار خواهد دوید و از بزرگراه یخی خواهد گذشت.»[۴]
چانی ونجک
ویرایش- «چارلی. اسم واقعی او چانی است. اما کسانی که او را مجبور کردند به آن مدرسه برود نمیتوانند اسمش را تلفظ کنند یا اینکه برایشان اهمیت ندارد و برای همین اسمِ راحتتر را تلفظ میکنند. کاش میتوانستیم برای او دلسوزی کنیم. در گذشته و آیندهاش آسایشی نبودهاست. تنها چیزی که میخواهد خانه است. دنبال میکنیم، همیشه دنبال میکنیم، نه برای راهنمابودن؛ برای گرفتن. کسی، بله، کسی زندگی این بچه را خواهد گرفت.»[۵]
- «ا آنها را نگاه میکردیم. ما، که رفتن در قالب کلاغ را انتخاب کردیم، در سکوت اما سریع آنها را دنبال کردیم، به طرف آنها پایین آمدیم و بعد پیش از آنکه به زمین برسیم، روی شاخههای درختهای در حال خشکشدن نشستیم. آنها را نگاه میکردیم، آخرین پرتو نورِ روز در چشمهای کبالتی ما منعکس بود.»
- «عدهای از ما که روی درختها هستیم و تصمیم گرفتهایم جغد باشیم، سر خود را میچرخانیم و با چشمهای زرد به آرامی پلک میزنیم و نور ماه و ستارهها روی چشمهایمان منعکس میشود. سرها را به طرف همدیگر میچرخانیم و کو کو کو میکنیم، و بهاینترتیب با بچههایی که پایین خوابیدهاند حرف میزنیم، سپس بالها را به آرامی باز میکنیم و پایین میرویم، چنگالها را باز میکنیم تا موشها را شکار کنیم و آنها را به بالای درختها ببریم. روی شاخهای مینشینیم و همانطورکه به بچههایی که از سرما میلرزند نگاه میکنیم موشها را میخوریم. دم موشها در منقار ما تکان میخورد، وقتی به کودکی که اسمش چارلی است نگاه میکنیم بیدار میشود و ما را نگاه و خودش را به طرف دو برادر نزدیک میکند تا گرم شود.»
جستارهای وابسته
ویرایشمنابع
ویرایش- ↑ جوزف بویدن، از میان صنوبرهای سیاه، ترجمهٔ محمد جوادی، انتشارات افراز، ۱۳۹۱.
- ↑ جوزف بویدن، جاده سه روزه، ترجمهٔ محمد جوادی، انتشارات مروارید، ۱۳۹۰.
- ↑ جوزف بویدن، اورندا، ترجمهٔ محمد جوادی، انتشارات مروارید، ۱۳۹۳.
- ↑ جوزف بویدن، متولد شده با یک دندان، ترجمهٔ محمد جوادی، انتشارات کتابسرای تندیس، ۱۳۹۵.
- ↑ جوزف بویدن، چانی ونجک، ترجمهٔ محمد جوادی، انتشارات کتابسرای تندیس، ۱۳۹۶.