بهاریه
به اشعاری که درباره فصل بهار گفته شود، بهارانه یا بهاریه میگویند.
اشعار
ویرایشترجیعبند مشهوری در وصف نوروز دارد که بند اول آن چنین است:
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهـار آید | کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید | |
کلید باغ را فردا هـزاران خواستار آید | تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنار آید | |
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید | ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هـزار آید | |
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شـمار آید | چناندانی که هرکس را همی زو بوی یار آید | |
بهـار امسال پندار همی خوشـتر ز پار آید | وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار اید | |
بدین شـایستگی جشنی بدین بایستگی روزی | ملک را در جهان هر روز جشنی داد و نوروزی |
ربیع بس بدیع
ویرایشبهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد **نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد **خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد
صفا آمد، صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد **شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد
حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان **طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
سماع آمد سماع آمد سماع بی صداع آمد **وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد
ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد **شقایقها و ریحانها و لاله خوش عذار آمد
کسی آمد کسی آمد که ناکس زوکسی گردد **مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد
دلی آمد دلی آمد که دلها را بخنداند **می ای آمد میای آمد که دفع هر خمار آمد
کفی آمد کفی آمد که دریا دُرّ ازو یابد **شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد
کجا آمد کجا آمد کزینجا خود نرفتهاست او **ولیکن چشم گه آگاه و گه بی اعتبار آمد
ببندم چشم و گویم شد، گشایم گویم او آمد **و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آمد **رها کن حرف بشمرده که حرف بی شمار آمد
رستاخیز طبیعت
ویرایشآمد بهار خرم و آمد رسول یار **مستیم و عاشقیم و خماریم و بی قرار
ای چشم وای چراغ روان شو به سوی باغ **مگذار شاهدان چمن را در انتظار
اندر چمن زغیب غریبان رسیدهاند **رو رو که قاعدهاست که «القادِم یُـزار»(۱)
گل از پی قدوم تو در گلشن آمدهاست **خار از پی لقای تو گشتهاست خوش عذار
ای سرو گوش دار که سوسن به شرح تو **سرتا به سر زبان شد بر طرف جویبار
غنچه گره گره شد ولطفت گره گشاست **از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار
گویی قیامت است که برکرد سرزخاک **پوسیدگان بهمن و دی مردگان پار
تخمی که مرده بود کنون یافت زندگی **رازی که خاک داشت کنون گشت آشکار
شاخی که میوه داشت همی نازد از نشاط **بیخی که آن نداشت خجل گشت و شرمسار
آخر چنین شوند درختان روح نیز **پیدا شود درخت نکوشاخ بختیار
لشکر کشیده شاه بهار و بساخت برگ **اسپرگرفته یاسمن و سبزه ذوالفقار
گویند سربریم فلان را چوگندنا(۲) **آن را ببین معاینه درصنع کرد گار
آری چو در رسد مدد نصرت خدا **نمرود را بر آید از پشه ایی دمار
۱- القادم یزار:آنکه منتظر او هستیم خواهد آمد.
۲- گندنا :تره، گندمینهٔ کوهی
شور گل
ویرایشبهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را **از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان گفت **شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل **چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را
ز گریه ابر نیسانی (۱) دم سرد زمستانی **چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
«سقاهم ربهم»(۲) خوردند و نام و ننگ گم کردند **چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را
درون مجمر دلها سپند و عود میسوزد **که سرمای فراق او زکام آورد مستان را
درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی **ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را
چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر **که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را
که جانها را بهار آورد و ما را روی یار آورد **ببین کز جمله دولتها کدام آورد مستان را
ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت **به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را
۱- ابرنیسانی: ابر ماه نیسان (ماه هفتم از تقویم سریانی مطابق با فروردین واردیبهشت)
۲- اشاره به آیه "سقهم ربهم شراباً طهوراً (آیه ۲۱ سوره انسان)
عید بر عاشقان مبارک باد
ویرایشعید بر عاشقان مبارک باد **عاشقان عیدتان مبارک باد
عید ار بوی جان ما دارد **در جهان همچو جان مبارک باد
بر تو ای ماه آسمان و زمین **تا به هفت آسمان مبارک باد
عید آمد به کف نشان وصال **عاشقان این نشان مبارک باد
روزه مگشای جز به قند لبش **قند او در دهان مبارک باد
عید بنوشت بر کنار لبش **کاین میبیکران مبارک باد
عید آمد کهای سبک روحان **رطلهای گران مبارک باد
چند پنهان خوری صلاح الدین **بوسههای نهان مبارک باد
گر نصیبی به من دهی گویم **بر من و بر فلان مبارک باد
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
ویرایشز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی **از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن **که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست میلعل است **که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی **به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست **مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن **کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی **که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست **مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
میای دارم چو جان صافی و صوفی میکند عیبش **خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع **که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم **بیا ساقی که جاهل را هنیتر میرسد روزی
میاندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش **که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
نه حافظ میکند تنها دعای خواجه تورانشاه **ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده **جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
ویرایشساقیا آمدن عید مبارک بادت **وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که در این مدت ایام فراق **برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی **که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست **جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت **بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقهات بازآورد **طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح **ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
برخیز که میرود زمستان
ویرایشبرخیز که میرود زمستان **بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه **منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار **زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز **در باغچه میکند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق **در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند **در زیر گلیم و عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز **و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار **بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست **آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست **بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه میرسد دست **سهلست جفای بوستانبان
برآمد باد صبح و بوی نوروز
ویرایشبرآمد باد صبح و بوی نوروز **به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال **همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار **دگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست **حسدگو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرمست ای گل کجایی **که بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودست و باشد **برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بینی از بخت **مبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرای عمر سعدی **که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودی **دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
مبارکتر شب و خرمترین روز
ویرایشمبارکتر شب و خرمترین روز **به استقبالم آمد بخت پیروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارت **که دوشم قدر بود امروز نوروز
مهست این یا ملک یا آدمیزاد **پری یا آفتاب عالم افروز
ندانستی که ضدان در کمینند **نکو کردی علی رغم بدآموز
مرا با دوست ای دشمن وصالست **تو را گر دل نخواهد دیده بردوز
شبان دانم که از درد جدایی **نیاسودم ز فریاد جهان سوز
گر آن شبهای باوحشت نمیبود **نمیدانست سعدی قدر این روز
بهار
ویرایشرسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
ویرایشرسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود **درود باد بر این موکب خجسته، درود
به کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگ **به فرق کوه یکی مغفری است سیم اندرود
سپهر گوهر بارد همی به مینا درع **سحاب لل پاشد همی به سیمین خود
شکسته تاج مرصع به شاخک بادام **گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود
به طرف مرز بر آن لالههای نشکفته **چنان بود که سر نیزههای خونآلود
به روی آب نگه کن که از تطاول باد **چنان بود که گه مسکنت جبین یهود
صنیع آزر بینی و حجت زردشت **گواه موسی یابی و معجز داوود
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل **به هرچه برگذری، اندهی کند بدرود
یکی است شاد به سیم و یکی است شاد به زر **یکی است شاد به چنگ و یکی است شاد به رود
همه به چیزی شادند و خرماند و لیک **مرا به خرمی ملک شاد باید بود
بگریست ابر تیره به دشت اندر
ویرایشبگریست ابر تیره به دشت اندر **وز کوه خاست خندهٔ کبک نر
خورشید زرد چون کله دارا **ابر سیه چو رایت اسکندر
بر فرق یاسمین، کله خاقان **بر دوش نارون، سلب قیصر
قمری به کام کرده یکی بربط **بلبل به نای برده یکی مزمر
نسرین به سر ببسته ز نو دستار **لاله به کف نهاده ز نو ساغر
نوروز فر خجسته فراز آمد **در موکبش بهار خوش دلبر
آن یک طراز مجلس و کاخ بزم **این یک طراز گلشن و دشت و در
آن بزم را طرازد چون کشمیر **این باغ را بسازد چون کشمر
هر بامداد، باد برآید نرم **وز روی گل به لطف کشد معجر
خوی کرده گل ز شرم همی خندد **چون خوبرو عروس بر شوهر
بر خار بن بخندد و سیصد گل **چون آفتاب سر زند از خاور
مانند کودکان که فرو خندند **آنگه کشان پذیره شود مادر
قارون هر آنچه کرد نهان در خاک **اکنون همی ز خاک برآرد سر
زمرد همی برآید از هامون **لل همی بغلتد در فرغر
پاسی ز شب چو درگذرد گردد **باغ از شکوفه چون فلک از اختر
برف از ستیغ کوه فرو غلتد **هر صبح کفتاب کشد خنجر
در وصف بهار
ویرایشآمد بهار خرم و آورد خرمی **وز فر نوبهار شد آراسته زمی
خرم بود همیشه بدین فصل آدمی **با بانگ زیر و بم بود و قحف(۱) در غمی
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی **تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان
از ابر نوبهار چو باران فروچکید **چندین هزار لاله ز خارا برون دمید
آن حلهای که ابرمر او را همی تنید **باد صبا بیامد و آن حله بردرید
آن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید **و آمد پدید باز همه دشت پرنیان
از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت **سرخ و سپید گشت چو دیبای پایرشت
برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت **چون باد نوبهار برو دوش برگذشت
شاخ بنفشه چون سر زلفین دوست گشت **افکند نیلگون به سرش معجر کتان
آمد به باغ نرگس چون عاشق دژم **وز عشق پیلگوش(۲) در آورده سر به خم
زو دسته بست هر کس مانند صد قلم **بر هر قلم نشانده بر او پنج شش درم
اندر میان هر قلمی زو یکی شکم **آگنده آن شکمش به کافور و زعفران
آن سوسن سپید شکفته به باغ در **یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر
پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر **کز نیل ابره(۳) استش و از عاج آستر
از بهر بوی خوش چو یکی پاره عودتر **دارد همیشه دوخته از پیش بادبان
برگ گل سپید به مانند عبقری(۴) **برگ گل دو رنگ بکردار جعفری
برگ گل مُورد بشکفتهٔ طری(۵) **چون روی دلربای من، آن ماه سعتری (۶)
زی هرگلی که ژرف بدو در تو بنگری **گویی که زر دارد یک پاره در میان
چون ابر دید در کف صحرا قبالهها **بارانها چکید و ببارید ژالهها
تا گرد دشتها همه بشکفت لالهها **چون در زده به آب معصفر(۷) غلاله ها(۸)
بشکفت لالهها چو عقیقین پیالهها **وانگه پیالهها، همه آگنده مشک و بان (۹)
بنمود چون ز برج بره آفتاب روی **گلها شکفت بر تن گلبن به جای موی
چون دید دوش گل را اندر کنار جوی **آمد به بانگ فاخته و گشت جفتجوی
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی **گاهی سرود گوی شد و گاه شعرخوان
گلها کشیدهاند به سر بر کبودها **نه تارها پدید برآنها نه پودها
مرغان همی زنند همه روز رودها **گویند زار زار همه شب سرودها
تا بامداد گردد، از شط و رودها **مرغان آب بانگ برآرند وز آبدان
تا بوستان بسان بهشت ارم شود **صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود
بانگ هزاردستان چون زیر و بم شود **مردم چو حال بیند ازینسان خرم شود
افزون شود نشاط و ازو رنج کم شود **بی رود و مینباشد، یک روز و یک زمان
بلبل به شاخ سرو برآرد همی صفیر **ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر
قمری همی سراید اشعار چون جریر(۱۰) **صلصل(۱۱) همی نوازد یکجای بم و زیر
تا بادها وزان شد بر روی آبها **آن آبها گرفت شکنها و تابها
تا برگرفت ابر ز صحرا حجابها **بستند باغها ز گل و میخضابها
برداشتند بر گل و سوسن شرابها **از عشق نیکوان پریچهره، عاشقان
اطراف گلستان را چون نیک بنگرد **پیراهن صبوری چون غنچه بردرد
از نرگس طری و بنفشه حسد برد **کان هست از دو چشم و دو زلف بتش نشان
۱- قحف: کاسه چوبی، کشکول چوبین.
۲- پیلگوش : سوسن.
۳- ابره : تای رویین از جامه.
۴- عبقری : نوعی گستردنی از دیبای منقش، نوعی جامه نیکو ونفیس.
۵- طری : با طراوت.
۶- سعتر : نام دیگر گیاه سیسنبر.
۷- معصفر: زرد یا سرخ شده با آب سرخ رنگ.
۸- غلاله : زلف.
۹- بان : در بعضی فرهنگها بان را به معنای بید ومشک آوردهاند، ولی در اصل درختی است از تیره دولپهایها که در آسیای جنوب وجنوب شرقی وشمال آفریقا میروید.
۱۰- جریر : جاری، روان.
۱۱- صلصل : فاخته.
ای بلبل خوشنوا فغان کن
ویرایشای بلبل خوشنوا فغان کن **عید است نوای عاشقان کن
چون سبزه ز خاک سر برآورد **ترک گل و برگ بوستان کن
بالشت ز سنبل و سمن ساز **وز برگ بنفشه سایبان کن
چون لاله ز سر کله بینداز **سرخوش شو و دست در میان کن
بردار سفینهٔ غزل را **وز هر ورقی گلی نشان کن
صد گوهر معنی ار توانی **در گوش حریف نکتهدان کن
وان دم که رسی به شعر عطار **در مجلس عاشقان روان کن
ما صوفی صفهٔ صفاییم **بی خود ز خودیم و از خداییم
آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود
ویرایشآمد بهار و بخت که عشرت فزا شود **از هر طرف هزار گل فتح وا شود
گلشن شود نشیمن سلطان نوبهار **چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود
کان زر و جواهر بحر در و گهر **شد جمع تا نشیمن بحر سخا شود
برگش زمرد است و گلش لعل آبدار **گلزار تخت شه که بر آب بقا شود
توران سزد به پادشهی کز سر پری **لعلی به صد هزار بدخشان بها شود
شد وقت کز نسیم قدوم بهار ملک **در باغ تخت غنچهٔ یاقوت وا شود
عید قدم مبارک نوروز مژده داد **کامسال تازه از پی هم فتحها شود
عید مبارک است کزان پای بخت شاه **چون شاهدان ز خون عدو پرحنا شود
خاقانی عید آمد و خاقان به یمن خود **هر کار کز خدای بخواهد روا شود
یا رب این عید همایون چه مبارک عید است
ویرایشیا رب این عید همیون چه مبارک عید است **که بدین واسطه دل دست بتان بوسیدهست
گرنه آن ترک سپاهی سر غوغا دارد **پس چرا از گرهٔ زلف زره پوشیدهست
شاخی از سرو خرامندهٔ او شمشادست **عکسی از عارض رخشندهٔ او خورشیدست
نگه سیر بر آن روی نکو نتوان کرد **بس که از خوی بدش چشم دلم ترسیدهست
دوش در بزم صفا تنگ دهان تو چه گفت **که از آن خاطر هر تنگدلی رنجیدهست
مطرب از گوشهٔ چشمت چه نوایی سر کرد **که به هر گوشه بسی کشته به خون غلطیدهست
تنگ شد در شکرستان دل طوطی گویا **دهن تنگ تو بر تنگ شکر خندیدهست
دل یک سلسله دیوانه به خود میپیچد **تا که بر گردنت آن مار سیه پیچیدهست
حلقهٔ زلف تو را دست صبا نگرفتهاست **ذکر سودای تو را گوش کسی نشنیدهست
با وجود تو نماندهاست امیدی ما را **که رخ خوب تو دیباچهٔ هر امیدست
عید فرخندهٔ عشاق به تحقیق تویی **که سحرگه نظرت منظر سلطان دیدهست
انبساط دل آفاق ملک ناصر دین **که بساط فلک از بهر نشاطش چیدهست
آن که از بخت جوان تا به سر تخت نشست **خاک پایش ز شرف تاج سر جمشیدست
تیغ او روز وغا گردن خصم افکندهست **دست او گاه سخا مخزن زر پاشیدهست
آفتاب فلک جود فروغی شاه است **که فروغش به همه روی زمنی تابیدهست
عید آمد و آن ماه دل افروز نیامد
ویرایشعید آمد و آن ماه دل افروز نیامد **دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد
نوروز من ار عید برون آمدی از شهر **چونست که عید آمد و نوروز نیامد
مه میطلبیدند و من دلشده را دوش **در دیده جز آن ماه دلافروز نیامد
آن ترک ختائی بچه آیا چه خطا دید **کامروز علی رغم بدآموز نیامد
خورشید چو رسمست که هر روز برآید **جانش هدف ناوک دلدوز نیامد
تا کشته نشد در غم سودای تو خواجو **در معرکهٔ عشق تو پیروز نیامد
در قصیدهای گوید:
نسیم صبح عنبر بیز شد بر توده غبرا | زمین سبز نسرین خیز شد چون گنبد خضرا | |
ز فیض ابر آزادی زمین مرده شـده زنده | ز لطف باد نوروزی جهان پیر شد برنا | |
بگرد سرو گرم پرفشانی قمری نالان | به پای گل به کار جان سپاری بلبل شیدا... | |
همایون روز نوروز است امروز و بیفروزی | بر اورنگ خلافت کرده شاه لافتی ماوی |
در قصیدهای به وصف نخستین روز بهار گوید:
رساند باد صبا مژده بهار امروز | ز توبه توبه نمودم هزار بار امروز | |
هوا بساط زمرد فکند در صحرا | بیا که وقت نشاطست و روز کار امروز | |
سحاب بر سر اطفال بوستان بارد | به جای قطره همی در شاهوار امروز | |
رسد به گوش دل این مژدهام ز هاتف غیب | که گشت شیر خداوند شهـریار امروز |
جشن فرخنده فروردین است | روز بازار گل و نسرین است | |
آب چون آتش عود افروزست | باد چون خاک عبیر آگین است | |
باغ پیراسته گلزار بهشـت | گلبن آراسته حورالعین است |
رسید عید و من از روی حور دلبر دور | چگونه باشـم بی روی آن بهـشتی حور | |
رسید عید همایون شها به خدمت تو | نهاده پیش تو هدیه نشاط لهو و سرور | |
برسم عید شهـا باده مروق نوش | به لحن بربط و چنگ و چغانه و طنبور |
اینک اینک نوبهـار آورد بیرون لشکری | هریکی چون نوعروسی در دگرگون زیوری | |
گر تماشا میکنی برخیز کاندر باغ هست | با چون مشاطهای و باغ چون لعبت گری | |
عرض لشکر میدهد نوروز و ابرش عارض است | وز گل و نرگس مراد را چون ستاره لشکری |
عید نوروز
ویرایشباد نوروز وزیـــدهاست به کوه و صحرا // جامه عیـــد بپـــوشنـــد، چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبـــود راه به دوست // نازم آن مطـــرب مجلـــس کـــه بود قبله نما
صوفی و عارف ازین بادیه دور افتـادند // جــام میگیر ز مطــرب، که رَوی سوی صفا
همه در عید به صحرا و گلستان بروند // من ســرمست، ز میخـــانه کنـــم رو به خدا
عید نوروز مبارک به غنــــی و درویش // یار دلدار، ز بتخــانـه دری را بـــگشا
گر مرا ره به در پیر خــرابات دهی // بــه سر و جان به سویش راه نوردم نه به پا
سالها در صف اربـاب عمائم بودم // تـا بـــه دلـــدار رسیدم نـــکنم باز خــطا
بهار شد در میخانه باز باید کرد
ویرایشبهار شد در میخانه باز باید کرد // به سوی قبله عاشق نماز باید کرد
نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد // که دل ز هردو جهان بی نیاز باید کرد
کنون که دست به دامان سرو مینرسد // به بید عاشق مجنون، نیاز باید کرد
غمی که در دلم از عشق گلعذاران است // دوا به جام میچاره ساز باید کرد
کنون که دست به دامان بوستان نرسد // نظر به سرو قدی سرفراز باید کرد
قصیدهٔ بهاریه
ویرایشآمد بهار و بوستان شد اشک فردوس برین // گلها شکفته در چمن، چون روی یار نازنین
گسترده بادجان فزا، فرش زمرد بی شمر // افشانده ابرپرعطا بیرون حد، در ثمین
از ارغوان و یاسمن طرف چمن شد پرنیان // وز اقحوان و نسترن سطح دمن دیبای چین
از لادن و میمون رسد، هر لحظه بوی جان فزا // وز سوری و نعمان وزد، هردم شمیم عنبرین
از سنبل ونرگس جهان، باشد به مانند جنان // وز سوسن ونسرین زمین، چون روضه خلدبرین
از فر لاله بوستان گشته به ازباغ ارم // وز فیض ژاله گلستان، رشک نگارستان چین
از قمری و کبک و هزار آید نوای ارغنون // و ز سیره و کوکو وسار، آواز چنگ راستین
تا باد نوروزی وزد، هرساله اندر بوستان // تا ز ابر آذاری دمد ریحان و گل اندر زمین
بر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزان // بر دوستانت هر مهی بادا چو ماه فرودین.
توجه: در بالا تنها بخش کوتاهی از این قصیدهٔ طولانی آوردهشدهاست.
دوبیتیها
ویرایشاین عید سعید عید اسعد باشد // ملت به پناه لطف احمد باشد
برپرچم جمهوری اسلامی ما // تمثال مبارک محمد(ص) باشد
این عید سعید عید حزب اللهاست // دشمن زشکست خویشتن آگاه است
چون پرچم جمهوری اسلامی ما // جاوید به اسم اعظم اللهاست