برای اینکه در محله گم نشوی
برای اینکه در محله گم نشوی (به فرانسوی: Pour que tu ne te perdes pas dans le quartier) رمانی است از پاتریک مودیانو که در دوم اکتبر ۲۰۱۴ توسط انتشارات گالیمار منتشر شد.
گفتاوردها از رمان
ویرایش- «باید دفترچه تلفن قدیمی اش را پیدا میکرد که مال سی چهل سال پیش بود، و شاید وقتی این نام را بین نامهای دوران گذشته میدید، حافظه اش برمیگشت.»[۱]
- «نیش حشره، ابتدا خیلی خفیف است، و کمکم رنجی که به شما میدهد، شدت مییابد، و به زودی به حس از هم گسیختگی میرسید. حال و گذشته به هم متصلند، و این طبیعی به نظر میرسد چون جز یک بدنهٔ مشمایی هستند. نیش حشره برای سوراخ کردن مشما کفایت میکرد.»
- «جنگ رابطههایم را با جوانهٔ یک گیاه تغییر نمیدهد.»
- «زمان وقوع فاجعه یا پریشان خاطری، چاره ای جز این نیست که برای حفظ تعادل نقطه ای ثابت پیدا کنی تا کلاهت را حفظ کنی. نگاهت متوقف میشود روی جوانه گیاه، درخت، گلبرگهای گل، انگار که به نشانههای مواج در دریا آویختهاید.»
- «جزئیاتی از زندگیمان که آزارمان میدهد یا خیلی غم انگیزند، با فراموش کردن، تمام میشوند. کافی بود با چشمهای بسته، به پشت روی آب بخوابد و بگذارد آرام روی آبهای عمیق شناور بماند. نه، فراموشی همیشه ارادی نیست.»
- «گاهی آدم متوجه میشود که دیگر حرف زدن دربارهٔ یک اپیزود از زندگی تان که یک خویش آن را از شما پنهان کرده، برایتان خیلی دیر است.»
- «چرا آدمهایی که گمان میکنید وجود ندارند و فکر میکنید بیش از یک بار آنها را نمیبینید، در پشت صحنه، نقش مهمی در زندگیتان بازی میکنند؟
- «خاطرات کودکی اغلب جزییات کوچکی هستند که خودشان را از عدم جدا کردهاند.»
- «جوان تر که بود، کمترین فرصت را برای کناره گیری از معاشرت با مردم غنیمت میشمرد، بی اینکه توضیح خوبی برای خودش داشته باشد. اما امروز احساس میکرد نیاز دارد بی هر مقاومت بیهوده ای خودش را رها کند تا آهسته با جریان سُر بخورد.»
گفتگوها
ویرایش- «پشت در حمام، لحظههای طولانی سکوت بود و هر بار داراگان تصور میکرد که گفتوگو تمام شده بود. اما این را میشنید که زن با صدای بمش میگفت: «نه، بهت قول میدم…» و این جمله دو یا سه بار تکرار شد. همچنین میشنید که میگفت: «نه، حقیقت نداره»، و: «از اون چیزی که فکرش رو بکنی، سادهتره…» ظاهراً، ژیل اتلینی چیزی را سرزنش میکرد یا از دغدغههایش دردِدل میکرد؛ و زن میخواست به او اطمینان خاطر بدهد.
- گفتوگو به درازا میکشید، و داراگان تصمیم گرفت، اتاق را بیسروصدا، ترک کند. جوانتر که بود از کوچکترین موقعیتی استفاده میکرد تا مردم را ترک کند، اما نمیتوانست علتش را خیلی خوب توضیح بدهد: تمایل به قطع گفتوگو و تنفس در هوای آزاد؟ اما امروز، حس میکرد که نیاز دارد خودش را به دل ماجرا بسپارد، بی آنکه مقاومت بیفایدهای از خود نشان بدهد. عکسی را که همین الان توجهش را جلب کرده بود، از پوشهٔ مقوایی آبی آسمانی رنگ، بیرون آورد. در نظر اول، یک عکس پرسنلی بود که بزرگش کرده بودند. یک بچه حدوداً هفتساله، با موهای کوتاه آنچنانکه اوایل دههٔ پنجاه موها را آرایش میکردند، اما میتوانست عکس یک کودک امروزه باشد. در عصری زندگی میکرد که تمام مدها، مدهای پریروز، دیروز و امروز بههم شباهت داشتند، و شاید مدل موی قدیم کودکان دوباره برگشته باشد. باید این قضیه را روشن میکرد، درضمن، عجله داشت که مدل کوتاهی موی بچهها را در خیابان ببیند.
- زن، با تلفن همراه در دستش، از حمام خارج شد.
- «عذر میخوام… خیلی طول کشید، اما باید روحیهاش رو بالا میبردم. بعضی وقتها، ژیل همهچیز رو تاریک میبینه.»
- کنار داراگان، روی لبهٔ تخت نشست.[۲]
جستارهای وابسته
ویرایشمنابع
ویرایشاین یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |