سفر ماه عسل (رمان)
رمانی از پاتریک مودیانو
سفر ماه عسل (به فرانسوی: Voyage de noces) رمانی از پاتریک مودیانو که در سال ۱۹۹۰ منتشر شدهاست.
گفتاوردها
ویرایش- «شرایط و موقعیت کنونی شما هرچه باشد، روزی حس خلأ و ندامت گذشته شما را فراخواهد گرفت. سپس مثل یک موج عقب میکشد و ناپدید میشود. اما سرانجام بازمیگردد و اینگرید نمیتوانست از آن خلاص شود.»[۱]
- «دنبال دختر جوانی میگردیم به نام انگیرید تیرسن، شانزده ساله، یک و شصت قد، صورت بیضی شکل، چشمهای خاکستری، مانتو ورزشی کوتاه، ژاکت آبی روشن، دامن و کلا بژ، کفشهای ورزشی مشکی، لطفاً هر خبری از او دارید به آدرس پاریس، بلوار اورنانو، شماره سی و نه دوم، آقای تیزسین ارسال کنید.»
- «ما جوان تر نمی شیم، گذشته برنمیگرده، درعوض همیشه مارو دنبال می کنه و اگه روزی بالاخره گیرمون بندازه، دیگه از حس پوچی گریزی نخواهیم داشت.»
- «امرور خاطره ای دور در میان مقطعی از زندگی که تردید دمار از روزگار آدمی درمیآورد…»
- «مگر نه اینکه مسیر یک زندگی، روزی که به پایان میرسد، خودش را از تمام چیزهای بی فایده و تزئینی پاک میکند. پس تنها موارد اصلی باقی میماند: جاهای خالی، سکوتها و مکثها…»
- «روزهای شک و دلتنگی بود. قبل از آنکه خود را به آسیا برسانم، پنج هفته فرصت داشتم. مسیری که سابقاً گروه سفر تفریحی ژون در پیش میگرفت. اعضای این گروه اکتشافی را لعنت میکردم که مجبور به پیدا کردن رد لاستیکهایشان بودم. هرگز پاریس، اسکلههای رود سن و میدان بلانش به نظرم چنین دلنشین نیامده بود. ترک همه آنها چه حماقتی بود.»
- «از کدامین لحظهٔ زندگی ام، تابستانها ناگهان با تابستانهایی که تا به آن زمان میشناختم تفاوت پیدا کرده بود؟»
- «زمانی از زندگی میرسد که دیگر هیچ دل بستگی ای وجود نخواهد داشت.»
- «حدود ساعت یک صبح، سکوت خیابان به قدری سنگین بود که حتی صدای نفس کشیدن شبانهٔ برگها را میشنیدم.»
- «اینطور است که ما همیشه در زمانهای مختلف در جاهای قبلی پرسه میزنیم و با وجود اختلاف زمانی چندساله، آخرش به هم میخوریم.»
گفتگوها
ویرایش- در پایان نیمروز، بدون هیچ پیغامی از آنت، اتاقم را در هتل ترک کردم و به آپارتمانم برگشتم. کلید زرد رنگ را داخل قفل گذاشتم و به سختی در را باز کردم.
- سرایدار که در اتاق پشتی، مشغول انداختن ملحفهها روی تختها بود، از دیدن من غافلگیر شد.
- به او گفتم: " احتیاجی نیست. خودم این کار را انجام میدهم."
- او صاف ایستاد.
- " اما آقا، کار خاصی نیست. شما که نمیخواهید فقط اینجا اُتراق کنید؟"
- با ملامت مرا نگاه کرد.
- - امروز بعدازظهر هم اینجا را جارو میکشم، خیلی گرد و خاک هست …
- - اینطور فکر میکنید؟
- - بله. دقیقاً.
- از زمان رفتن اینگرید و ریگو، این گرد و خاک روی هم جمع شده بود و من سعی کردم تعداد این سالها را حساب کنم.
- - به زودی این چوب اسکیها و کفشهای قدیمی را که در کمد پخش است، از اینجا میبرم …
- - نه. باید سرجایشان بماند.
- به نظر میرسید از قاطعیت من تعجب کرده باشد.
- " تصور کنید که این آقای ریگو برگردد و چوب اسکیهایش را پیدا نکند …"
- شانههایش را بالا انداخت.
- " او دیگر برنمی گردد."
- به او کمک کردم تا کنار ملحفهها را مرتب کند. مجبور شدیم تختها را که به هم چسبیده بود از هم جدا کنیم.
- به من گفت: " اوایل هفته، خط تلفن را وصل میکنند؛ و برق را امروز بعدازظهر."
- پس همه چیز در بهترین حالت بود. به آنت تلفن میکنم و به او میگویم تا اینجا نزد من بیاید. هر دو در این آپارتمان زندگی میکنیم. ابتدا آنت تعجب میکند، اما بالاخره متوجه میشود، همانطور که وقتی با هم آشنا شدیم متوجه خیلی چیزها شد.
- یک ماشین قدیمی انگلیسی به رنگ سرمه ای از چند لحظه پیش، چند متر بالاتر از جایگاه پمپ بنزین، در امتداد پیادهرو مقابل توقف کرده بود. به نظرم آمد ماشین آنت باشد. بله. خود ماشین آنت بود. اما راننده را نمیدیدم. ماشین در بلوار خلوت یک دور کامل زد و جلوی جایگاه پمپ بنزین ایستاد. بن اسمیدن بود. سرش را از شیشهٔ باز ماشین بیرون آورد.
- " ژان … خیلی طول کشید تا شما را پیدا کنم … ده دقیقه است که شما را زیرنظر دارم تا مطمئن شوم حتما خودتان هستید … "
- یک لبخند نسبتاً عصبی تحویلم داد.
- " از طرف آنت آمدم … ژان شما باید برایش یک حرکتی بکنید، … "
- - آنت خیلی نگران شماست.
- - کاملاً اشتباه میکند.
- - او نخواست به شما تلفن کند چون میترسد.
- - از چه میترسد؟
- " میترسد که او را با خود به ماجرایی بی سرانجام بکشانید … این کلمهها، واژههای خودش است … او نمیخواهد بیاید و شما را اینجا پیدا کند … آنت به من گفت که دیگر بیست ساله نیست … "
جستارهای وابسته
ویرایشمنابع
ویرایش- ↑ پاتریک مودیانو، سفر ماه عسل، ترجمهٔ نسرین اصغرزاده، انتشارات افراز، ۱۳۸۹.