مغربی تبریزی
شاعر ایرانی
شمسالدین، محمد بن عزالدین مغربی تبریزی همچنین شهرتیافته به شیرین (۱۳۴۸، نائین یا تبریز - ۱۴۰۶، تبریز) صوفی و شاعر فارسی-عربیسرای ایرانی بود. [۱]
گفتاوردها ویرایش
ز روی ذات برافکن نقاب اسما را | نهان به اسم مکن چهرهٔ مسما را | |
اگرچه سایهٔ عنقای مغربست جهان | ولیک سایه حجاب آمده است عنقا را[۱] |
گدا سلطان شود گر زانکه سلطان | نشاند بر سریر خود گدا را[۱] |
ای از دو جهان نهان، عیان کیست | ای عین عیان پس این نهان کیست | |
گفتی که همیشه من خموشم | گویا شده پس به هر زبان کیست | |
گفتی که نهانم از دو عالم | پیدا شده در یکان یکان کیست | |
گفتی که ز جسم و جان برونم | پوشیده لباس جسم و جان کیست | |
گفتی که نه اینم و نه آنم | پس آنکه هم این بود هم آن کیست[۱] |
گرچه برخیزد ز آب بحر موج بیشمار | کثرت اندر موج باشد لیک آبی بیش نیست[۱] |
دو عالم چیست نقش صورت دوست | چه جای نقشِ صورت بلکه خود اوست[۱] |
هرکه را دشمن همی پنداشتم | آخرالامرش بدیدم بود دوست[۱] |
گر ترا دیدار او باید برآ بر طور دل | حاجت رفتن چو موسی سویِ کوه طور نیست[۱] |
اگر ز روی براندازد او نقاب صفات | دو کون سوخته گردد ز تاب پرتو ذات[۱] |
اگر زمان نبوت گذشت و دور رسل | ولی ظهور ولایت در این زمانهٔ ماست[۱] |
هر آنکه طالب آن حضرتست مطلوب است | محب دوست به تحقیق عین محبوب است[۱] |
چشم حق بین بجز از حق نتواند دیدن | باطل اندر نظر مردم باطل بین است[۱] |
بیرون دوید یار ز خلوتگهِ شهود | خود را به شکل جملهٔ جهان خودبه خود نمود | |
با آنکه شد غنی همه عالم ز گنجِ او | یک جُو ازو نکاست نه در وی جُوِی فزود[۱] |
ساختی از عین خود غیری که عالم این بود | نقشی آوردی پدید از خود که آدم این بود[۱] |
اگر او دیدهای دادت که دیدارش به او بینی | طلب کن دیدهٔ دیگر که دیدار دگر دارد | |
اگر هر ساعتی صد بار رخسارش به صددیده | همی بینی مشو قانع که رخسار دگر دارد[۱] |
کسی که هستی خود را به حق بپوشاند | گر کسش بجز از کردگار کی داند[۱] |
دل همه دیده شد و دیده همه دل گردید | تا مراد دل و دیده همه حاصل گردید[۱] |
کجا شود به حقیقت عیان جمالِ حقیقت | اگر مظاهر و آئینهٔ مجاز نباشد[۱] |
آنکس که نهان بود ز ما آمد و ما شد | آنکس که نه ما بود و شما ما و شما شد | |
هرگز که شنیده است چنین طرفه که یک کس | هم خانهٔ خویش آمد و همخانه خدا شد | |
آن گوهر پاکیزه و آن دُرِّ یگانه | چون جوش برآورد زمین گشت و سمال شد[۱] |
به پیش دیدهٔ ما عین و غین هر دو یکیست | چنین نظر کند آن کس که با یقین باشد[۱] |
چون تواند دم ز آزادی زدن آنکس که یار | هر زمانش میکشد در بند گیسوی دگر | |
من به یک رو چون شوم قانع که حسنِ روی او | مینماید هردم از هر رو مرا روی دگر[۱] |
نخست دیده طلب کن پس آنگهی دیدار | از آنکه یار کند جلوه بر أولوالابصار[۱] |
آئینهای بساخت ز مجموع کاینات | در وی بدید عکس جمال و جلالِ خویش[۱] |
مرا از روی هر دلبر تجلی میکند رویش | نه از یک سوی میبینم که میبینم ز هر سویش | |
منم چون محو در ذاتش صفاتش را کجا یابم | صفاتش را کسی یابد که نبود محو در ذاتش[۱] |
بسیار ز احوال و مقامات ملافید | با ما که ز احوال و مقامات گذشتیم | |
با ما سخن از کشف و کرامات مگویید | چون ما زسرِ کشف و کرامات گذشتیم | |
دیدیم که اینها همگی خواب و خیال است | مردانه ازین خواب و خیالات گذشتیم[۱] |
گه از رویِ تو مجموعم گه از زلفت پریشانم | ازین در ظلمت کفرم، وزان در نور ایمانم | |
تو یقینی و جهان جمله گمان من به یقین | مدتی شد که یقین را به گمان میبینم[۱] |
هیچکسی به خویشتن ره نبرد به سوی او | بلکه به پایِ او رود هر که رود به کوی او | |
تا که ازو نبد طلب طالب او کسی نشد | این همه جستجوی ما هست ز جست و جوی او[۱] |
ز روی اوست این همه مؤمن عیان شده | وز موی اوست این همه کفار آمده[۱] |
منابع ویرایش
- ↑ ۱٫۰۰ ۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ ۱٫۱۱ ۱٫۱۲ ۱٫۱۳ ۱٫۱۴ ۱٫۱۵ ۱٫۱۶ ۱٫۱۷ ۱٫۱۸ ۱٫۱۹ ۱٫۲۰ ۱٫۲۱ ۱٫۲۲ ۱٫۲۳ ۱٫۲۴ ۱٫۲۵ ۱٫۲۶ ۱٫۲۷ هدایت، رضاقلیخان. «مغربی تبریزی قُدِّسَ سِرُّهُ». نصرتالله فروهر. در ریاض العارفین. به کوشش سید رضی واحدی و سهراب زارع. تهران: انتشارات امیرکبیر، سال ۲۰۰۹م. ص ۱۶۳. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۰۰-۱۲۳۳-۸.