۱
چیست آن چرخ که بر زعم سپهر اخضر | |
چار مه دارد و بر هر مه او شش اختر |
اغبرش خواندمی ار داشت تحرک غبرا | |
صرصرش گفتمی ار داشت تمکن صرصر |
بوالعجب بین که همی بار سر اوست سنان | |
گر به هر معرکهای بار سنان آمده سر[۱] |
۲
مبند ای ساربان از کوی جانان محمل ما را | |
مگر روزی که با ما همسفر بینی دل ما را |
به محشر خون ناحق کشتگان پامال خواهد شد | |
اگر ایزد به چشم ما بیند قاتل ما را[۱] |
۳
قاصد مبر نخست به پیشش تو نام ما | |
خواهی اگر که گوش دهد بر پیام ما |
یک عمر ما به کام فلک گشتهایم و او | |
یک لحظهای نشد که بگردد به کام ما[۱] |
- «گذشت از کشتن ما قاتل/ خدا گیرد ازو داد دل ما.»[۱]
- «درین بازار هرکس راست کالای هوس ترسم/که از همرنگی جنس وفا آن هم کساد افتد.»[۱]
- «ز خُم دهید میام عمر کی دهد فرصت/که از خُمش به سبو از سبو به جام کنید.»[۱]
- «از هجوم خلق میترسم که گردد پایمال/خون من گر او بدین خوبی به محشر بگذرد.»[۱]
- «بود از خون دل قاصد روان سیلی به هر گامش/از آن کز او آید توان دانست پیغماش.»[۱]
- «دست بر سینه از آن در صف محشر دارم/که نیفتد دل صد پاره ز چاک گفتم.»[۱]
- «علاج هجر تو مردن بود از آن ترسم/که دیگری بکند فهم وره چاره کنم.»[۱]
- «دوش در بزم من و امروز از بیم رقیب/هرکه را بیند ازو پرسد سراغ محفلم.»[۱]
- «راه خوناب سرشک از مژه بستم که مباد/غم رخسار تو با خون دل آید بیرون.»[۱]
- «ضعفم چنا ننموده که از آب چشم خویش/چون خس به روی سیل دوم از قفای تو.»[۱]
- «ناوکم بر تن مزن ترسم که سازی رنجه خویش/زانکه چون جان پای تا سر در تنم جا کردهای.»[۱]
- «بر نو گرفتاران تو جا تنگ شد از صید من/صیاد آمد وقت آن کز بند آزادم کنی.»[۱]