شمس مغربی

شاعر ایرانی

شمس‌الدین، محمد بن عزالدین مغربی تبریزی همچنین شهرت‌یافته به شیرین (۱۳۴۸، نائین یا تبریز - ۱۴۰۶، تبریز) صوفی و شاعر فارسی-عربی‌سرای ایرانی بود. [۱]

گفتاوردها

ویرایش
ز روی ذات برافکن نقاب اسما را      نهان به اسم مکن چهرهٔ مسما را
اگرچه سایهٔ عنقای مغربست جهان      ولیک سایه حجاب آمده است عنقا را[۱]
* * *
گدا سلطان شود گر زانکه سلطان      نشاند بر سریر خود گدا را[۱]
* * *
ای از دو جهان نهان، عیان کیست      ای عین عیان پس این نهان کیست
گفتی که همیشه من خموشم      گویا شده پس به هر زبان کیست
گفتی که نهانم از دو عالم      پیدا شده در یکان یکان کیست
گفتی که ز جسم و جان برونم      پوشیده لباس جسم و جان کیست
گفتی که نه اینم و نه آنم      پس آنکه هم این بود هم آن کیست[۱]
* * *
گرچه برخیزد ز آب بحر موج بی‌شمار      کثرت اندر موج باشد لیک آبی بیش نیست[۱]
* * *
دو عالم چیست نقش صورت دوست      چه جای نقشِ صورت بلکه خود اوست[۱]
* * *
هرکه را دشمن همی پنداشتم      آخرالامرش بدیدم بود دوست[۱]
* * *
گر ترا دیدار او باید برآ بر طور دل      حاجت رفتن چو موسی سویِ کوه طور نیست[۱]
* * *
اگر ز روی براندازد او نقاب صفات      دو کون سوخته گردد ز تاب پرتو ذات[۱]
* * *
اگر زمان نبوت گذشت و دور رسل      ولی ظهور ولایت در این زمانهٔ ماست[۱]
* * *
هر آنکه طالب آن حضرتست مطلوب است      محب دوست به تحقیق عین محبوب است[۱]
* * *
چشم حق بین بجز از حق نتواند دیدن      باطل اندر نظر مردم باطل بین است[۱]
* * *
بیرون دوید یار ز خلوتگهِ شهود      خود را به شکل جملهٔ جهان خودبه خود نمود
با آنکه شد غنی همه عالم ز گنجِ او      یک جُو ازو نکاست نه در وی جُوِی فزود[۱]
* * *
ساختی از عین خود غیری که عالم این بود      نقشی آوردی پدید از خود که آدم این بود[۱]
* * *
اگر او دیده‌ای دادت که دیدارش به او بینی      طلب کن دیدهٔ دیگر که دیدار دگر دارد
اگر هر ساعتی صد بار رخسارش به صددیده      همی بینی مشو قانع که رخسار دگر دارد[۱]
* * *
کسی که هستی خود را به حق بپوشاند      گر کسش بجز از کردگار کی داند[۱]
* * *
دل همه دیده شد و دیده همه دل گردید      تا مراد دل و دیده همه حاصل گردید[۱]
* * *
کجا شود به حقیقت عیان جمالِ حقیقت      اگر مظاهر و آئینهٔ مجاز نباشد[۱]
* * *
آنکس که نهان بود ز ما آمد و ما شد      آنکس که نه ما بود و شما ما و شما شد
هرگز که شنیده است چنین طرفه که یک کس      هم خانهٔ خویش آمد و هم‌خانه خدا شد
آن گوهر پاکیزه و آن دُرِّ یگانه      چون جوش برآورد زمین گشت و سمال شد[۱]
* * *
به پیش دیدهٔ ما عین و غین هر دو یکیست      چنین نظر کند آن کس که با یقین باشد[۱]
* * *
چون تواند دم ز آزادی زدن آنکس که یار      هر زمانش می‌کشد در بند گیسوی دگر
من به یک رو چون شوم قانع که حسنِ روی او      می‌نماید هردم از هر رو مرا روی دگر[۱]
* * *
نخست دیده طلب کن پس آنگهی دیدار      از آنکه یار کند جلوه بر أولوالابصار[۱]
* * *
آئین‌های بساخت ز مجموع کاینات      در وی بدید عکس جمال و جلالِ خویش[۱]
* * *
مرا از روی هر دلبر تجلی می‌کند رویش      نه از یک سوی می‌بینم که می‌بینم ز هر سویش
منم چون محو در ذاتش صفاتش را کجا یابم      صفاتش را کسی یابد که نبود محو در ذاتش[۱]
* * *
بسیار ز احوال و مقامات ملافید      با ما که ز احوال و مقامات گذشتیم
با ما سخن از کشف و کرامات مگویید      چون ما زسرِ کشف و کرامات گذشتیم
دیدیم که این‌ها همگی خواب و خیال است      مردانه ازین خواب و خیالات گذشتیم[۱]
* * *
گه از رویِ تو مجموعم گه از زلفت پریشانم      ازین در ظلمت کفرم، وزان در نور ایمانم
تو یقینی و جهان جمله گمان من به یقین      مدتی شد که یقین را به گمان می‌بینم[۱]
* * *
هیچکسی به خویشتن ره نبرد به سوی او      بلکه به پایِ او رود هر که رود به کوی او
تا که ازو نبد طلب طالب او کسی نشد      این همه جستجوی ما هست ز جست و جوی او[۱]
* * *
ز روی اوست این همه مؤمن عیان شده      وز موی اوست این همه کفار آمده[۱]

منابع

ویرایش
  1. ۱٫۰۰ ۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ ۱٫۱۱ ۱٫۱۲ ۱٫۱۳ ۱٫۱۴ ۱٫۱۵ ۱٫۱۶ ۱٫۱۷ ۱٫۱۸ ۱٫۱۹ ۱٫۲۰ ۱٫۲۱ ۱٫۲۲ ۱٫۲۳ ۱٫۲۴ ۱٫۲۵ ۱٫۲۶ ۱٫۲۷ هدایت، رضاقلی‌خان. «مغربی تبریزی قُدِّسَ سِرُّهُ». نصرت‌الله فروهر. در ریاض العارفین. به کوشش سید رضی واحدی و سهراب زارع. تهران: انتشارات امیرکبیر، سال ۲۰۰۹م. ص ۱۶۳. شابک ‎۹۷۸-۹۶۴-۰۰-۱۲۳۳-۸.