شازده احتجاب
رمانی اثر هوشنگ گلشیری
شازده احتجاب رمانی از هوشنگ گلشیری
گفتاوردها
ویرایش- «فخرالنسا گفته بود: «تو خوبی، فخری جان» و لبخند زده بود و دستهایش را کرده بود توی جیب پالتو. چشمهایش پشت شیشههای عینک بوده، پلک نمیزده. فخری جلو رویش زانو میزند و میگوید: «خانم، به خدا من…» میگوید: «میدانم، تو خوبی.» و موهای فخری را از روی پیشانیاش عقب میزند. یخهٔ پیرهن فخری را هم درست کرده بود. بعد میگوید: «فخری، برو حمام. این طور که نمیشود. یک هفتهٔ تمام است که تو…» میگوید: «آخر خانم پاک نیستم. پاک که شدم، چشم.» فخرالنسا میگوید: «پس شازده چطور با تو، آن هم وقتی که … ؟» فخری گریه میکند و سرش را میگذارد روی دامن فخرالنسا؛ و فخرالنسا دست میکشد روی موهای فخری. گفته بود: «تو خوبی، فخری.» و سرفه کرده بود.»
پیوند به بیرون
ویرایشاین یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |