۱
صبح است در ده ای صنم ماهچهره می | |
برخیز و آفتاب ببین در صفای دی |
بنمای رخ که طیره ماه است ای غلام | |
پیش آرمی که وقت صبوح است یا صبی |
گر لاف نیکویی نزدی با رخ تو بدر | |
طومار حسن او نشدی ز آفتاب طی |
ور مهر در کمار ز رخت تیر بافتی | |
فصل بهار روی نمودی ز ماه دی[۱] |
۲
بنگر که پر ز خنجر و الماس و جوشن است | |
طرف شمر که بود پر از حله و حلی |
بستان شدا ز حریف خریف آن جنان خوف | |
کش خار گلبنی کند و زاغ بلبلی |
ای جویبار تا دم دیمه خریدهای | |
از فرق تا قدم همه تن در سلاسلی |
دیدی که گرد صفحه ی تقویم باغ را | |
شنگرف و لاجورد رقوی و جدولی |
اکنون ببین که در شمر و ساحت چمن | |
تختی ز سیم خام و بساطی مکللی[۱] |
۳
ز آیینه ی سپهر چو شد زنگ منجلی | |
خورشید را طلوع ده ای ترک فنقلی |
ای خال مشکبوی مگر مولعی به سحر | |
ورنه چرا مقیم سر چاه بابلی |
ای لعل دلفروز به دل بردن و جواب | |
تریاکی و شرنگ و شرابی و حنظلی[۱] |
۴
ماه من تا جان و گوهر در شکر دارد نهان | |
ترک من تا زب و آتش بر قمر دارد نشان |
آب و آتش دارم از یاد رخ او در ضمیر | |
جان و گوهر دارم از وصف لب او بر زبان |
از تب و آه سرشک و چهره من شمهای | |
میکند در چار موسم جنبش گردون عیان |
تاب مهر اندر تمز و سیر باد اندر شتا | |
فیض ابر اندر بهار و رنگ برگ اندر خزان |
لب چو در یاقوت جان رخساره چون در باده شیر | |
زلف چون بر لاله سنبل خط چو بر آتش دخان |
زهرش اندر آب حیوان ناوکش بر شست مست | |
روزش اندر تیره شب پولادش اندر پرنیان[۱] |