بینوایان
رمان ۱۸۶۲ ویکتور هوگو
بینوایان، یکی از شاهکارهای ادبی جهان، اثر ویکتور هوگو، نویسنده بزرگ فرانسوی (۱۸۰۲ - ۱۸۸۵ میلادی).
محتویات
گفتاوردهاویرایش
«و از این همه در میان اجتماع بشری که ساختمانش اینگونه است،موجودی بینوا حاصل شده؛ که نه بچهاند، نه دختر، نه زن بلکه انواعی از جانوران ناپاک و بیگناهند که از بینوایی به وجود آمدهاند. مخلوقات غمگرفتهای بینامونشان، بیسن، بیجنس، که نسبت به آنان نه خوبی ممکن است نه بدی، و چون از مرحلهی کودکی برون آیند، در این دنیا، هیچ ندارند نه اراده، نه تقوی، نه مسئولیت؛ جانهایی که دیروز ناشکفته بودند و امروز پژمردهاند، مانند گلهایی که در کوچهها میافتند و به هر گلولای آلوده میشوند، در آن انتظار که چرخی در رسد و لهشان کند.»
- «آزادی ما از نقطهای شروع میشود که آزادی دیگران پایان مییابد.»
- «بدبختی، مربی استعداد است.»
- «بهمرگ راضی شدن، بهفتح نائل شدن است.»
- «تعارف و خوشامدگویی، چیزی مانند بوسیدن از روی چادر است.»
- «در بینوائی همچنان که در سرما نیز دیده میشود، آحاد بهیکدیگر فشرده میگردند.»
- «فقر و مسکنت، مردان را بهجنایت و زنان را بهفحشاء سوق میدهد.»
- «فکر کردن، شغل ذهن است، خواب دیدن، تفریح آن.»
- «فلسفه، میکروسکوپ افکار است.»
- «گاهی کار فقر و بیچارگی بهجائی میرسد که رشتهها و پیوندها را میگسلد، این مرحلهای است که تیرهبختان و سیاهکاران چون بدانجا رسند درهم آمیخته و در یک کلمه که "شومی" است شریک میشوند، این کلمه بینوایان است.»
- «وقتی نتیجهٔ انتخابات اعلام شد، یعنی رأی بالاترین مرجع اعلام شدهاست.»
- «همهجا "شادمانی" قشر نازکی است که روی رنج و بیچارگی کشیدهاند.»
- «هیچ چیز مثل بدبختی، کودکان را ساکت نمیکند.»
- «هرگز بین حیوانات، مخلوقی که برای کبوتربودن ساخته شده است، کرکس نمیشود؛ این، در هیچ یک از موجودات دیده نمیشود مگر در آدمیان.»
- «حقیقتا کسی که فقط بینوایی مرد را دیده است، هیچ ندیده است، باید بینوایی زن را ببیند؛ کسی که فقط بینوایی زن را دیده است او هم هیچ ندیده است، باید بینوایی کودک را مشاهده کند.»
- «هرگز بین حیوانات، مخلوقی که برای کبوتربودن ساخته شده است، کرکس نمیشود؛ این، در هیچ یک از موجودات دیده نمیشود مگر در آدمیان.»
- «از طرف دیگر یک مرحله هست که تیرهبختان و رسوایان چون به آن رسند در یک کلمه، در کلمهای شوم با هم مخلوط میشوند. این کلمه بینوایان است.»
- «جوانی بسیار فقیر را در کوچه دیدم که دوست میداشت. کلاهش کهنه بود، لباسش فرسوده بود؛ آرنجهایش سوراخ بود؛ آب در کفشهایش نفوذ میکرد و ستارگان در جانش.»
- «آه! پهلو به پهلو، در یک گور، دست در دست هم، خفتن ، و گاه به گاه، در تاریکیها، سر انگشت یکدیگر را به نرمی نوازش دادن، برای ابدیت من کافی است.»
- «نومیدی را نیز برای خود، نشأهیی خاص است.»
- «با اندکی زحمت میتوان خواننده را به یک حجلهی زفاف داخل کرد، اما بردنش درون اتاف یک دختر امکانپذیر نیست. شعر ممکن است به دشواری چنین جرأتی کند، اما نثر اصلا نباید جرئت ورزد.»
- «چشم مرد مقابل بیدار شدن یک دختر جوان باید منزهتر باشد تا مقابل طلوع یک ستاره.»
- «چیزهایی در این جهان هست که نباید برای ترسیمشان کوشید؛ خورشید از این شمار است.»
- «"فرشته" یگانه کلمهی زبان است که ممکن نیست فرسوده شود. هیچ کلمهی دیگر با استعمال بیرحمانهیی که عاشقان میکنند نمیتواند اینقدر مقاومت ورزد.»
- «شما که رنج میبرید برای آنکه دوست میدارید، باز هم بیشتر دوست بدارید؛ مردن از عشق، زندگی واقعی است.»
دیالوگویرایش
- «بچهی کوچک از ترس نَرَست و خوابش نبرد.
- دوباره گفت: آقا!
- گاوروش گفت: ها؟
- -موشخرما چیه؟
- گاوروش گفت: موش خرما هم موشه.
- این توضیح، بچه را قدری مطمئن کرد؛ در مدت عمرش موش خانگی بسیار دیده و از آن نترسیده بود. با اینهمه باز صدا بلند کرد و گفت: آقا!
- گاوروش گفت: ها؟
- -چرا شما گربه ندارین؟
- گاوروش جواب داد: یکی داشتم، یعنی یکی اورده بودم اینجا، اما واسه من خوردنش.
- این توضیح دوم کار توضیح اول را خراب کرد، و بچه باز به لرزه درآمد. - آقا!
- -ها؟
- -اونکه خورده شد کی بود؟
- -گربه.
- -اونایی کهن خوردنش کی بودن؟
- -موشخرماها
- -موشا؟
- -آره موشخرماها
- بچهی بیچاره که از این موشهای گربهخوار مبهوت شده بود گفت: آقا این موشا مارم میخورن؟
- گاوروش گفت: ایشاللا!»
درباره کتابویرایش
- «به نظر من بینوایان ویکتور هوگو برترین رمانی است که در طول تاریخ نوشته شده است. من همه رمانهای طول تاریخ را نخواندهام، شکی در این نیست، اما من مقدار زیادی رمان خواندهام که مربوط به حوادث قرنهای گوناگون هم هست. بعضی رمانهای خیلی قدیمی را هم خواندهام. مثلا فرض کنید کمدی الهی را خواندهام. امیرارسلان هم خواندهام. الف لیله و هزار و یک شب را هم خواندهام. وقتی نگاه میکنم به این رمانی که ویکتور هوگو نوشته، میبینم این چیزی است که اصلا امکان ندارد هیچ کس بتواند بهتر از این بنویسد یا نوشته باشد و معروف نباشد و مثل منی که در عالم رمان بودهام، این را ندیده باشم یا اسمش را نشنیده باشم... من میگویم بینوایان یک معجزه است در عالم رماننویسی، در عالم کتابنویسی. واقعا یک معجزه است... من به همه جوانها توصیه میکنم، نه حالا که دارم با شما صحبت میکنم، بارها این را گفتهام. زمانی که جوانها زیاد دور و بر من میآمدند قبل از انقلاب، بارها این را گفتهام که بروید یک دور حتما بینوایان را بخوانید. این بینوایان کتاب جامعهشناسی است، کتاب تاریخی است، کتاب انتقادی است، کتاب الهی است، کتاب محبت و عاطفه و عشق است.»[۱]