۱
یا رب سببی ساز که آن سرو روان را | |
آرد بر ما چرخ علیرغم جهان را |
خواهم که فراوان بکشم بار جفایش | |
لیکن نتوانم که ز تن برده توان را |
گر هیچ ندیدم به مراد دل خویشش | |
معذور بود زآنکه نبینند روان را |
بگشاد مرا این دل خوش گشته چون دیدم | |
در خنده گشاده دو لب آن تنگ دهان را[۱] |
۲
دلبستهٔ روزگار پر زرق شدن | |
یا شیفتهٔ بقای چون برق شدن |
چون مردم اندک آشنا در گرداب | |
دستی زدنست و عاقبت غرق شدن[۱] |
۳
ای دیدهٔ شاهی به جمالت نگران | |
سر بر خط فرمان تو دارند سران |
خوش باش که در دور جهان گذران | |
نازد به تو شاهی چو به شاهی دگران[۱] |