ما کاروانیایم و جهان کاروانسراست | |
در کاروانسرا نکند کاروان سرا[۱] |
* * *
هیچکس یک سر مو از دهنت آگه نیست | |
دم از آنجا نتوان زد که سخن را ره نیست[۱] |
* * *
چو خیر و شر نه به دست منست یک سر موی | |
اگر ثواب ندارم مرا گناهی نیست[۱] |
* * *
* * *
دلا جان باختن دعوی مکن چندان که یار آید | |
شود معلوم کار هرکسی چون وقت کار آید[۱] |
ز چشم اهل نظر کسب کن حیات ابد | |
که آب خضر ازین جویبار میگذرد[۱] |
* * *
پیِ درد تو مهمانخانهای ساخت | |
چو برهم زد قضا آب و گِل من[۱] |
* * *
آن گنج که جستم ز کسان درگه و بی گاه | |
بی منت کس یافتم المنةُّ لِلّه[۱] |
* * *
پس از هلاک چو هر ذرهام فتد جایی | |
بود به مهر تو هر ذره را تماشایی[۱] |
* * *
جانم فدای آنکه شد جانش فدای چون تویی | |
گر جان فدا سازد کسی باری برای چون تویی[۱] |
- همچو عطار از گلستان نیشابورم، ولی/خار صحرای نیشابورم من و عطار گل
باز عشق خانه سوزم در دل و جان خانه ساخت | |
عقل و جان را داد دستوری مرا دیوانه ساخت |
عشق میزد دی در دل، عقل گفتــا:کیستی؟ | |
گفت آنکو صد هـزاران خانه را ویرانه ساخت |
نیست در پیمــــانه ی دل غیـــــر خون، گویا قضا | |
از پی پیمـودن خون بود کیــن پیمانه ساخت |
شمع ما را نیست میــــل خلق ســــوزی، ور بود | |
شمع در یکدم تواند کار صـــد پروانـه ساخت |
خال او تخــــم محبـــــــت دان که دهقــــــان ازل | |
کشتزار هر دو عالـــم بهر این یک دانه ساخت |
مردمـان افســــانه بهـــــر خواب ســـــازند و مرا | |
خواب چشـم او میـان مردمان افسـانه ساخت |
هرکسی را سرنوشتی سـاخت در عالم شهیـد | |
کاتبـی را نقطه خـال و لب جـــانانه سـاخت |
ای شده از قدرت تو ماء وطین | |
لوحه دیباچه دنیا و دین |
قهر تو بی برگی ساز جهان | |
پیش تو پیدا همه راز نهان |
طالب این گلشن دنیا مباش | |
خاره ره اندر ره عقبی مباش |
در گذراز لاله باغ امل | |
سوزش گل بنگر و داغ اجل |
- «مولد و منشاء او قریهٔ طرق و راوش بوده که آن موضع از اعمال ترشیز است و مابین نیشابور و ترشیز واقع شدهاست»
- «تردیدی نیست که کاتبی میان همعصران خود مقامی بلند داشت و علی الخصوص در تتبع شیوه ی قدما توانا بود. قصائد متعدد و مثنوی های او که در غالب آنها با مهارت به صنایع مختلف توجه شده، نشان دهنده ی قدرت قریحه ی وی هنگام درافتادن در مضایق شعر است، و غزل هایش همگی هم از لطافت ذوق او حکایت می کنند و هم نظم کلام و استواری سخن در آنها قابل توجه خاص است».
- «از بی نظیران زمان خود بود، و به هر نوع شعر که میل کرد او را معانی غریبه روی نمود و به تخصیص در قصائد، بلکه اختراعات کرد و بیشتر خوب واقع شد».
- «هدایت ازلی در شیوه ی سخن گزاری مساعد طبع فیاض او بوده که از بحر معانی چندین لالی خسروانی از رشحات کنک گوهربار او ترشح یافته، ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء، معانی غریبه صید دام او شده و توسن تند نکته دانی طبع شریف او را رام گردیده».