آنچه من بینم اگر خلق جهان دیدی یقین | |
روز و شب همچون فلک سرگشته وجویاستی |
زاهد امروز ار بدیدی چشم پرآشوب دوست | |
کی در آن پژمردگی وعدهٔ فرداستی |
هرکه او مجروح تیر غمزهٔ جانان نشد | |
کافر اصلی گر شیخ است وگر مولاستی |
مهدی و هادی من جز نور یارم کی بود | |
عاشقان را کار کی با مؤمن و ترساستی[۱] |
* * *
بیا بیدار شو جانا اگر داری سر یاری | |
که دولتها عیان دیدم من اندر سیر بیداری |
مشو غافل اگر مردی که غفلت خواب میآرد | |
بغیر از خواب حیوانی فراوان خوابها داری[۱] |
* * *
قانع مباش ای دل با حرف قیل و قالی | |
دردی طلب ز مردان با ذوق و کشف حالی |
رندان و پاکبازان این شیوه نیک دانند | |
تو نام و ننگ داری محروم ازین وصالی[۱] |
* * *
آن سرو روان ز بوستان دگر است | |
وان غنچه دهان ز گلستان دگر است |
آن عطر فروشی که تو نامش دانی | |
هر روز به شکلی به دکان دگر است[۱] |
* * *
از قید خودی به در دویدن چه خوشست | |
در عالم بی نشان رسیدن چه خوشست |
آن روی که رشک زهره و مهر و مه است | |
هر دم به هزار شیوه دیدن چه خوشست[۱] |
* * *
دم را دم عشق دان و غم را غم یار | |
با این دم و غم توان شدن محرم یار |
هر دل که درو سوز محبت باشد | |
زنهار جدا مبین دمش از دم یار[۱] |
* * *
من در عجبم که هر که خواهد مردن | |
با خود بجز از کفن نخواهد بردن |
از بهر چه آزار خود و یار کند | |
و آماده کند آنچه نخواهد خوردن[۱] |
* * *
خواهی که ازین ورطه به جایی برسی | |
یا بر سر کوی دلربایی برسی |
عاشق شو و دردمند و رسوای جهان | |
تا بو که ازین خوان به نوایی برسی[۱] |