چنین گفت زرتشت: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
RAHA68 (بحث | مشارکت‌ها)
جز ابرابزار، درست کردن عنوان، تصویر
AmirAK (بحث | مشارکت‌ها)
جز ←‏گفتاوردها: مرتب سازی
خط ۳:
 
== گفتاوردها ==
* «انسان رشته‌ای است که بین حیوان و انسان والاتر گره خورده‌است. طنابی برفراز اسفل‌السافلین.»
** ''پیش‌گفتار زرتشت''
* «به راستی انسان رودی‌ست آلوده. [[دریا]] باید بود تا رودی آلوده را پذیرا شد و ناپاکی نپذیرفت. هان! به شما ابرانسان را می‌آموزانم: اوست این دریا. در اوست که خواری بزرگتان فرو تواند نشست.»
** ''پیشگفتار، بخش سوّم''
* «روزگاری کفران خدا بزرگترین کفران بود. امّا خدا مرد و در پی آن این کفرگویان نیز بمرند. اکنون کفران زمین سهمگین‌ترین کفران است و اندرونهٔ آن «ناشناختنی» را بیش از معنای زمین پاس داشتن. روزگاری، روان به خواری در تن می‌نگریست و در آن روزگار این خوارداشتن والاترین کار بود. روان، تن را رنجور و تکیده و گرسنگی‌کشیده می‌خواست و این‌سان در اندیشه گریز از تن و زمین بود. وه که این روان خود هنوز چه رنجور و تکیده و گرسنگی‌کشیده بود! و شهوت این روان بی‌رحمی «با خویش» بود.»
** ''پیشگفتار، بخش سوّم''
* «برادران، شما را سوگند می‌دهم که به زمین وفادار مانید و باور ندارید آنانی را که با شما از امیدهای ابرزمینی سخن می‌گویند. اینان زهر پالای‌اند، که خود دانند یا ندانند. اینان خوار شمارندگان [[زندگی]]‌اند و خود زهرنوشیده و رو به زوال، که زمین از ایشان به ستوه‌است. پس بهل تا سر خویش گیرند.»
** ''پیش‌گفتار، بخش سوّم''
* «[[دوستی|دوست]] می‌دارم آنرا که روانش خویشتن بربادده‌است و نه اهل سپاس‌خواستن است و نه اهل سپاس‌گزاردن، زیرا که همواره «بخشنده» است و به دور از پاییدن خویشتن.»
** ''پیشگفتار، بخش چهارم''
* «[[دوستی|دوست]] می‌دارم آنکه را فضایل بسیار نمی‌خواهد. زیرا که یک فضیلت به‌است از دو فضیلت، زیرا که یک فضیلت چنبری‌ست استوارتر برای در آویختن سرنوشت.»
** ''پیشگفتار، بخش چهارم''
* «ای دوست به شرفم سوگند نه شیطانی است و نه دوزخی، روانت از تن‌ات نیز زودتر خواهد مرد پس دیگر از هیچ‌چیز نترس!»
** ''پیش‌گفتار، بخش ششم''
* «مؤمنان همهٔ [[مذهب|دین‌ها]] را بنگرید! از چه‌کس از همه بیش بیزارند؟ از آن کس که لوح ارزش‌هاشان را در هم شکنند، از شکننده، از قانون‌شکن: لیک او همانا آفریننده است! آفریننده جویای [[دوستی|یاران]] است، نه نعش‌ها و گله‌ها و مؤمنان. آفریننده جویای آفرینندگان قرین خویش است، جویای آنانی که ارزش‌های نو را بر لوح‌های نو می‌نگارند.»
** ''پیشگفتار، بخش نهم''
* «آفریدن: این است نجات بزرگ از رنج و مایهٔ آسایش [[زندگی]]. امّا رنج و دگرگونی بسیار باید تا آفریننده‌ای در میان آید.»
** ''دربارهٔ جزایر شادکامان''
سطر ۱۵ ⟵ ۳۱:
* «انسان از آغاز وجود، خود را بسی کم شاد کرده‌است. برادران، «گناه نخستین» همین است و همین! هرچه بیشتر خود را شاد کنیم، آزردن دیگران و در اندیشهٔ آزار بودن را بیشتر از یاد می‌بریم.»
** ''دربارهٔ رحیمان''
* «انسان رشته‌ای است که بین حیوان و انسان والاتر گره خورده‌است. طنابی برفراز اسفل‌السافلین.»
** ''پیش‌گفتار زرتشت''
* «او، آن عیسای عبرانی، از آنجاکه جز [[گریه]] و زاری و افسرده‌جانی عبرانیان و نیز نفرتِ نیکان و عادلان چیزی نمی‌شناخت، شوق [[مرگ]] بر او چیره شد. ای کاش در بیابان می‌زیست، دور از نیکان و عادلان! آنگاه‌ای بسا [[زندگی]]‌کردن می‌آموخت و به زمین [[عشق]] ورزیدن، و بنابراین [[خنده|خندیدن]]! باور کنید، برادران! او چه زود مُرد! اگر چندان می‌زیست که من زیسته‌ام، خود آموزه‌هایش را رد می‌کرد؛ و چندان نجیب بود که رد کند!»
** ''دربارهٔ مرگ خود خواسته''
* «ای دوست به شرفم سوگند نه شیطانی است و نه دوزخی، روانت از تن‌ات نیز زودتر خواهد مرد پس دیگر از هیچ‌چیز نترس!»
** ''پیش‌گفتار، بخش ششم''
* «این اندرز من است: هرکه می‌خواهد پرواز را بیاموزد، باید ابتدا ایستادن و رفتن و دویدن و بالارفتن و [[رقص|رقصیدن]] را بیاموزد، پرواز را نمی‌توان پرید.»
** ''در باب روان سنگینی''
سطر ۲۹ ⟵ ۴۱:
* «باور کنید، برادران، این تن بود که از تن نومید گشت، که انگشتان جان فریب‌خوردهٔ خویش را بر دیوارهای نهایی سایید. باور کنید، برادران! این تن بود که از آدم نومید گشت، که شنید به تن هستی با وی سخن می‌گوید؛ و آن گاه خواست که با سر، و نه تنها با سر، از میان دیوارهای نهایی بگذرد و خود را به «آن جهان» برساند. لیک «آن جهان» سخت از انسان نهان است، آن جهانِ نامردانهٔ از مردمی که یک «هیچ» آسمانی‌ست. باری، بطن هستی با انسان جز به صورت انسان سخن نمی‌گوید.»
** ''دربارهٔ اهل آخرت''
* «برادران، شما را سوگند می‌دهم که به زمین وفادار مانید و باور ندارید آنانی را که با شما از امیدهای ابرزمینی سخن می‌گویند. اینان زهر پالای‌اند، که خود دانند یا ندانند. اینان خوار شمارندگان [[زندگی]]‌اند و خود زهرنوشیده و رو به زوال، که زمین از ایشان به ستوه‌است. پس بهل تا سر خویش گیرند.»
** ''پیش‌گفتار، بخش سوّم''
* «بهتر که چیزی ندانیم تا اینکه از همه چیز فقط نیمی را بدانیم! بهتر که به ذوق خویش [[مجنون|دیوانه]]، تا به سلیقه دیگران [[دانا|عاقل]] باشیم.»
** ''زالو، بخش چهارم''
* «به راستی انسان رودی‌ست آلوده. [[دریا]] باید بود تا رودی آلوده را پذیرا شد و ناپاکی نپذیرفت. هان! به شما ابرانسان را می‌آموزانم: اوست این دریا. در اوست که خواری بزرگتان فرو تواند نشست.»
** ''پیشگفتار، بخش سوّم''
* «به راستی، چه زود مُرد آن عبرانی که واعظان دیرِ [[مرگ]] بدو می‌بالند؛ و همین مرگ زودرس بلای مرگ بسیاری شد.»
** ''دربارهٔ مرگ خود خواسته''
سطر ۵۷ ⟵ ۶۵:
* «[[دوستی|دوستان]] من! دوستتان را طعنه‌ایی زده‌اند: «[[زرتشت]] را بنگرید که در میان ما چنان می‌گردد که گویی در میان جانوران می‌گردد!»
** ''دربارهٔ رحیمان''
* «[[دوستی|دوست]] می‌دارم آنرا که روانش خویشتن بربادده‌است و نه اهل سپاس‌خواستن است و نه اهل سپاس‌گزاردن، زیرا که همواره «بخشنده» است و به دور از پاییدن خویشتن.»
** ''پیشگفتار، بخش چهارم''
* «[[دوستی|دوست]] می‌دارم آنکه را فضایل بسیار نمی‌خواهد. زیرا که یک فضیلت به‌است از دو فضیلت، زیرا که یک فضیلت چنبری‌ست استوارتر برای در آویختن سرنوشت.»
** ''پیشگفتار، بخش چهارم''
* «رنج و ناتوانی بود که آخرت‌ها را همه آفرید و آن جنون کوتاه شادکامی را که [مزهٔ آن را] تنها رنجورترینان می‌چشند.»
** ''دربارهٔ اهل آخرت''
* «روزگاری چون به [[دریا|دریاهای]] دور فرا می‌نگریستند، می‌گفتند: خدا. امّا اکنون شما را آموزانده‌ام که بگویید: ابرانسان.»
** ''دربارهٔ جزایر شادکامان''
* «روزگاری کفران خدا بزرگترین کفران بود. امّا خدا مرد و در پی آن این کفرگویان نیز بمرند. اکنون کفران زمین سهمگین‌ترین کفران است و اندرونهٔ آن «ناشناختنی» را بیش از معنای زمین پاس داشتن. روزگاری، روان به خواری در تن می‌نگریست و در آن روزگار این خوارداشتن والاترین کار بود. روان، تن را رنجور و تکیده و گرسنگی‌کشیده می‌خواست و این‌سان در اندیشه گریز از تن و زمین بود. وه که این روان خود هنوز چه رنجور و تکیده و گرسنگی‌کشیده بود! و شهوت این روان بی‌رحمی «با خویش» بود.»
** ''پیشگفتار، بخش سوّم''
* «زیبایی ابرانسان سایه‌سان سوی من آمده‌است. هان، ای برادران، اکنون دیگر خدایان نزد من کیستند!»
** ''دربارهٔ جزایر شادکامان''
سطر ۸۱ ⟵ ۸۳:
* «من نمی‌خواهم برای انسان‌های امروزی نور باشم، نمی‌خواهم مرا به این اسم بخوانند. من می‌خواهم برای آن‌ها بدرخشم، می‌خواهم با برق معرفت خویش چشمشان را کور سازم.»
** ''درباب انسان والاتر''
* «مؤمنان همهٔ [[مذهب|دین‌ها]] را بنگرید! از چه‌کس از همه بیش بیزارند؟ از آن کس که لوح ارزش‌هاشان را در هم شکنند، از شکننده، از قانون‌شکن: لیک او همانا آفریننده است! آفریننده جویای [[دوستی|یاران]] است، نه نعش‌ها و گله‌ها و مؤمنان. آفریننده جویای آفرینندگان قرین خویش است، جویای آنانی که ارزش‌های نو را بر لوح‌های نو می‌نگارند.»
** ''پیشگفتار، بخش نهم''
* «می‌خواهم روزنهٔ دلم را تمام به روی شما [[دوستی|دوستان]] بگشایم: اگر خدایان می‌بودند چگونه تاب می‌توانستم آورد که خدا نباشم؟ پس، خدایان نیستند! این نتیجه را همانا من گرفتم. اما اکنون او مرا گرفته است! خدا پنداریست. اما چه‌کس تواند تمامی عذاب این پندار را بیاشامد و نمیرد؟ چرا باید از آفریننده ایمانش را[به آفرینندگی] ستاند و از [[شاهین]]، پرواز به اوج‌های شاهینی را؟»
** ''دربارهٔ جزایر شادکامان''