ضرب‌المثل: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Amouzandeh (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۹۸:
* «مرا نزد امت‌ها مثل ساخته است.»
** ''[[انجیل عهد عتیق]]، ایوب - ۱۷، ۶''
مثل
لغت نامه دهخدا
مثل - [ leg ] - [ ]
آوا : م َ ث َ
نوع لغت : ع اِ
فینگلیش :
شرح : مانند. همتا. ج ، امثال . (منتهي الارب ) (آنندراج ). شبه . نظير. (از اقرب الموارد). همتا. (ناظم الاطباء):
چون دل از دست بدادي مثل کره توسن
نتوان بازگرفتن به همه خلق عنانش .
 
سعدي .
 
-مثل اعلي ; نمونه عالي . نمونه بارز. صنم عقلي . و رجوع به صنم عقلي شود.
# مثال . (ناظم الاطباء):
يک مثل اي دل پي فرقي بيار
تا بداني جبر را از اختيار
دست کآن لرزان بود از ارتعاش
و آنکه دستي را تو لرزاني ز جاش
هر دو جنبش آفريده حقشناس
ليک نتوان کرد اين با آن قياس .
 
(مثنوي چ خاور ص 32).
 
# صفت و منه قوله تعالي : مثل الجنة التي وُعِدَ المتقون .
# حديث . (از منتهي الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
# دليل . (منتهي الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حجت و گويند اقام له مثلا. (از اقرب الموارد).
# داستان . (مهذب الاسماء) (منتهي الارب ) (آنندراج ). داستان و قصه . (ناظم الاطباء). افسانه . فسانه . (يادداشت به خط مرحوم دهخدا): راي هند فرمود برهمن را که بيان کن از جهت من مثل دو تن که به يکديگر دوستي دارند. (کليله و دمنه ).
هان و هان تا ز خري دم نخوري
ور خوري اين مثلش گوي نخست
که خري را به عروسي بردند
خر بخنديد و شد از قهقهه سست .
 
خاقاني (ديوان چ سجادي ص 836).
 
چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود
شيرين مثلي بشنو با عقل بپيوند.
 
خاقاني (ديوان چ سجادي ص 759).
 
صورت حال و خصم خاقاني
مثل مار و باغبان افتاد.
 
خاقاني .
 
آن مثل خواندي که مرغ خانگي
دانه اي در خورد و پس گوهر بزاد.
 
خاقاني .
 
گر از سعد زنگي مثل ماند ياد
فلک ياور سعد بوبکر باد.
 
(بوستان ).
 
# وصف حال و حکايت و افسانه و داستان و قصه مشهور شده که براي ايضاح مطلب آورند. (ناظم الاطباء) (از غياث ).علماي بلاغت گويند که مثل در محاورات حکم برهان دارددر عقليات . (آنندراج ). سخن ساير فاشي الاستعمال که درمضرب و مورد خود ممثل شده باشد و مراد از مورد آن حالت اصلي است که سخن بدان مناسبت وارد شده است و مراد از مضرب حالت شبيه بدان است که از آن سخن اراده مي گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). علاقه شباهت چون ميان دو جمله باشد آن را تمثيل نامند و چون تشبيه فاشي الاستعمال و شايع باشد آن را مثل خوانند. (يادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح ادبا مثل نوع خاصي است که آن را به فارسي داستان و گاهي به تخفيف دَستان مي گويند و داستان در فارسي ميان دو معني مثل و افسانه مشترک است . در تعريف مثل يا داستان ائمه ادب عربي و فارسي به رسم و عادتي که در تعريف مصطلحات علمي و ادبي دارند شناساندن به حد يا رسم را در نظر گرفته و با رعايت اين منظور عبارات مختلف را آورده اند. ابوالعباس محمدبن يزيد معروف به مبرد (متوفي در سال 285 ه'. ق.) مثل را از مثول به معني مشابهت و همانندي گرفته و چنين تعريف کرده است که مثل سخني رايج و شايع است که بوسيله آن حالي دوم را به حالي اول يعني حالتي را که اخيراً حادث شده است به حالتي که پيش از آن حادث شده و شبيه به آن است تشبيه کنند چنانکه درباره صنعتگر يا صاحب کالايي که از حاصل صنعت يا کالاي خوددر نهايت احتياجي که به آن دارد استفاده نمي کند مي گويند کوزه گر از کوزه شکسته آب مي خورد و به گفتن اين سخن حالت آن شخص را به حالت کوزه گري که پيش از او وجود داشته و از کوزه شکسته آب ميخورده است تشبيه مي کنند. ديگري مثل را از مثول به معني راست ايستاده و بر پاي بودن گرفته و گفته است : مثل حکمي است که درستي و راستيش نزد همه عقول مسلم و ممثل يعني راست ايستاده باشد. ابويوسف يعقوب بن سکيت معروف به ابن السکيت (متوفي در سال 244 ه' . ق.) مثل را مانند مبرد از مثول به معني مشابهت گرفته و در تعريفش گفته است : مثل جمله اي است که با مثل خود در لفظ مختلف و در معني متحد باشد مانند مثل کوزه گر که اگر درباره خياطي که جامه اش پاره است گفته شود معني و مفادش با معني و مفاد اين جمله که فلان با اينکه خياط است جامه پاره مي پوشد يکي است ، ليکن لفظ آن دو جمله مختلف است . ابواسحاق ابراهيم بن سيار، معروف به نظام گويد در مثل چهار چيز مجتمع است که در سخنان ديگر باهم جمع نمي شود و آن عبارت است از کوتاهي و کمي لفظ و روشني معني و خوبي تشبيه و لطف کنايه و اين آخرين پايه بلاغت سخن است که بالاتر از آن ممکن و متصور نيست . ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفي در سال 223 ه' . ق.) درباره امثال عرب گويد: مثل رشته و شعبه اي از فلسفه و حکمت عرب در زمان جاهليت و عصر اسلام است که در اثناي سخن مي آورندو بوسيله آن مقصود خود را به کنايه که - ابلغ از تصريح است - ادا مي کنند و در امثال سه وصف مطلوب که اختصار لفظ و صحت معني و حسن تشبيه باشد مجتمع است . واما دانشمندان اروپا اغلب مثل را بجاي تحديد، توصيف کرده و برخي هم به تحديد و تعريف آن پرداخته اند و سخنان چند تن از آنها را نقل مي کنيم : «سينيسيوس اريستاتل » فيلسوف يوناني (370-413م .) گويد مثل اثري از بناي درهم شکسته و فروريخته فلسفه قديم است که از ميان ويرانه هاي بي حد و شمار آن بنا نمودار و بسبب اختصار لفظ و روشني معني و آساني تلفظ باقي و پايدار مانده و از خاطرها نرفته است . سروانتس شاعر معروف اسپانيولي گويد: مثل جمله کوتاهي است که از تجربه دراز تولد يافته و مي يابد. لرد روسل دانشمند انگليسي (1792 - 1878 م .) گويد: مثل زاده فکر يک جمع و نادره گويي يک فرد است . مليح ترين توصيفها توصيفي است که آبه دو سَن پير فرانسوي (1658-1743 م .) کرده و گفته است : مثل آوازي است که از تجربه منعکس شده و به عبارت کوتاهتر مثل صداي (ردالصوت ) تجربه است . از اين اوصاف يا تعريفات معلوم ميشود که ادبا و دانشمندان مغرب زمين هم اختصار لفظ و وضوح معني و لطف ترکيب را از شروط مثل مي دانند زيرا تا اين اوصاف در عبارتي جمع نشود آن عبارت مورد قبول عامه واقع نمي شود و استعمالش در محاورات همگان شايع و رايج نمي گردد.
از مجموع تعريفها و توصيفهائي که ذکر شد معني اصطلاحي مثل و يا تعريف جامع و مانع آن را مي توان بدين عبارت استنباط کرد: مثل جمله اي است مختصر و مشتمل بر تشبيه يا مضمون حکيمانه که بسبب رواني لفظ و روشني معني و لطف ترکيب شهرت عام يافته باشد و همگان آن را بدون تغيير و يا با اندک تغيير در محاوره بکار برند.
اين تعريف شامل امثال حکمي و تمثيلي هر دو ميشود و حکاياتي را که در مقام تمثيل و تشبيه وقايع مي آورند از قبيل حکايات کليله و دمنه و مرزبان نامه از مفهوم و مفاد مثل خارج مي سازد، زيرا اين نوع تمثيل گذشته از اينکه يک جمله نتواند بود مزيت اختصار را هم فاقد است ، و بعضي که مثل را عبارت از حکايت تمثيلي دانسته اند معني لغوي و تعريف ادبي را مخلوط کرده و به اين اشتباه خود را به حيرت انداخته و بالاخره ناچار شده اند که مثل را به مشهور و نامشهور تقسيم کنند. به اين تعريف جمله هايي هم که داراي مزايا و محسنات اختصار لفظ و روشني معني و لطف ترکيب ، ليکن نامشهور است از مثل خارج مي شود چه شهرت بين عامه از شروط اصلي مثل است و کساني که مثل را به مشهور و نامشهور تقسيم کرده اند بجا رفته اند و اما قيد آخر تعريف که همگان آن را بدون تغيير در محاوره بکار برند، تفسير و توضيح شهرت عام يافتن است زيرا جمله را در صورتي مشهور عام توان خواند که همگان آن را به يک صورت استعمال کنند و در الفاظ و ترکيب آن تغييري ندهند و اگربدهند به نوعي باشد که بصورت اصلي و اصل معني جمله خللي وارد نياورد و گرنه تغيير عبارت مثل ، چنانکه در عربي معمول است ، به هيچ وجه جايز نيست . (از مقاله احمد بهمنيار، مجله يغما سال دوم شماره 2 و 3):
زان در مثل گذشت که شطرنجيان زنند
شاهان بي هده چو کليدان بي کده .
 
عسجدي (لغت فرس ص 434).
 
مثل من بود بدين اندر
مثل زوفرين و از هر خر.
 
عنصري .
 
زين مثل حال من نگشت و نتافت
که کسي شال جست و ديبا يافت .
 
عنصري .
 
در مثل است اينکه چون به جاي بود سر
نايد کم مرد را ذخيره و سامان .
 
ابوحنيفه اسکافي .
 
پس چرا گويند اندر مثل «الملک عقيم ». (تاريخ بيهقي چ اديب ص 39).
دمنه بکار اندر است و گاو نه آگاه
جز که ترا اين مثل نشايد گفتن .
 
ناصرخسرو.
 
چون تو بزني بخورد بايدت
اين خود مثل است در خراسان .
 
ناصرخسرو.
 
مثل هست اين که جامه تن زيان باشد مرآن کس را
که سال و مه نباشد جز به خان اين و آن مهمان .
 
ناصرخسرو.
 
دنيات دور کرد ز دين وين مثل تراست
کز شعر بازداشت ترا جستن شعير.
 
ناصرخسرو.
 
مثل است اينکه چو موشان همه بيکار بمانند
ديوشان گيرد و آيند و سر گربه بخارند.
 
ناصرخسرو (ديوان ص 105).
 
و اي اسکندر اين مثل ياددار که «هر چه در جهان هر که در جهان » چون تو خواهي که جمله جهان بستاني رنج همه کس ببايد کشيدن . (اسکندرنامه نسخه نفيسي ).
و در مثل هست که تندرستي پادشاهي است . (ابوالفتوح رازي ).
اين مثل را نگر نداري سست
که اقارب عقاربند درست .
 
سنائي .
 
کرده قصار و پس عقوبت حداد
اين مثل است آن اولياي صفاهان .
 
خاقاني (ديوان چ سجادي ص 356).
 
مثل «جام و پارسايان » هست
لب دريا ومرغ بوتيمار.
 
خاقاني (ديوان چ سجادي ص 356).
 
وليک آن مثل راست باشد که شاه
به ار وقت خواري درافتد به چاه .
 
نظامي .
 
ساير است اين مثل که مستسقي
نکند رود دجله سيرابش .
 
سعدي .
 
مثل زيرکان و چنبرعشق
طفل نادان و مار رنگين است .
 
سعدي .
 
و اين معني نزديک است بدان مثل که گويند از هر زيان زيرکي حاصل آيد. (تجارب السلف ).
نشنيدستي تو اين مثل پنداري
باخشت به آسيا شوي خاک آري .
 
(از نزهة القلوب ).
 
پوستين پاره اي ز دوشم کم
مثل است اين که سرفداي شکم .
 
بهائي .
 
-مثل سائر ; مثالي که رايج و جاري باشد. و همه کس گويند. ضرب المثل . (ناظم الاطباء).
-مثل عين ممثل نيست ; نظير بلاتشبيه . (امثال و حکم ج 3 ص 1462).
-مثل گفتن ; بيان کردن حکايات خوشايند و قصه خواندن و چيزي را بطور تمثيل بيان کردن . (ناظم الاطباء).
-ايراد مثل ; مثل آوردن . مثل زدن . مثل ذکرکردن: مقصود از ايراد اين مثل آن است . (انوار سهيلي ).
-به مثل ; مثلاً. في المثل . (يادداشت به خط مرحوم دهخدا):
گر من به مثل سنگم با تو غرماسنگم
ور زانکه تو چون آبي با خسته دلم ناري .
 
ابوشکور.
 
به شاهراه نياز اندرون سفر مسگال
که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت
وگرخلاف کني عقل را و هم بروي
بدرد ار به مثل آهنين بود هملخت .
 
کسائي .
 
پشت دستي به مثل چون شکم قاقم نرم
چون دم قاقم کرده سر انگشت سياه .
 
کسائي .
 
جهان ما به مثل مي شده است و ما ميخوار
خوشيش بسته به تلخي و خرمي به خمار.
 
قمري .
 
درست گويي نخاس گشت باد صبا
درخت گل به مثل چون کنيزک نخاس .
 
منوچهري .
 
رزبان آمد و حلقوم همه باز بريد
قطره اي خون به مثل از گلوي کس نچکيد.
 
منوچهري .
 
و اين هم از اتفاقهاي بد بود که بکتغدي را نخواند و بيازرد که بکتغدي به مثل چون امير غلامان بود و هر چه وي گفتي آن کردندي . (تاريخ بيهقي چ فياض ص 620).
به مثل پاي گر نهد بر سنگ
سنگ گردد به پيش پايش زر.
 
مسعودسعد.
 
من و پدران من به مثل مورچه را نيازرده ايم تا به هلاک آدمي چه رسد. (تاريخ بخارا).
گر ز باد است و گر از آب دوطوفان به مثل
هر دو نوع از پي طوفان به خراسان يابم .
 
خاقاني .
 
بلک آن چنان شده زضعيفي که بگذرد
در چشم سوزني به مثل جسم لاغرش .
 
خاقاني .
 
گر به مثل روز رزم ، رخش تو نعل افکند
ياره کند در زمانش دست شهور و سنين .
 
خاقاني .
 
هر که به طوفان تو خوابش برد
ور به مثل نوح شد آبش برد.
 
نظامي .
 
مشکل تر آنکه گربه مثل دور روزگار
روزي دو مهلتي دهدت گويي آن بقاست .
 
(از تاريخ گزيده ).
 
-در مثل ; مثلاً. في المثل . به مثل . (يادداشت به خط مرحوم دهخدا).
# آيت و منه في القرآن : و جعلناه مثلا لبني اسرائيل ; يعني آيت و نشانه اي که بر ثبوت وي دلالت کند.(از اقرب الموارد).
# عبرت و منه في القرآن : فجعلناهم سلفاً و مثلاً للاًّخرين . (اقرب الموارد).
# (ق) في المثل . مثلاً. (يادداشت به خط مرحوم دهخدا):
سخن داني که بشکافد مثل موي
سخن گويي که بچکاند مثل زر
دو چشمش سوي مهمانان خواجه
همي خواهد ز هر کس عذر مهتر.
 
فرخي .
 
مير صاحب به تو و ديدن تو شادتر است
که به ديدار سماعيل مثل ابراهيم .
 
فرخي (ديوان چ عبدالرسولي ص 246).
 
مثل زرّ کاه است و دست تو باد
خزانه تو و گنج تو بادخن .
 
فرخي (ديوان چ عبدالرسولي ص 311).
مثل -
آوا : م ِ
نوع لغت : ع اِ
فینگلیش :
شرح : مانند. (دهار) (ترجمان القرآن ) (منتهي الارب ) (آنندراج ). شبه و نظير و مانند. قوله تعالي : ليس کمثله شي ; اي ليس کصفة تعريفه شي و گفته اند مثل بر سه وجه استعمال مي شود: به معني تشبيه و به معني نفس شي و ذات آن و به معني زائده . و مذکر و مونث و تثنيه و جمع در وي مساوي مي باشد و گويندهو و هي و هما و هم و هن مثله . ج ، امثال . (ناظم الاطباء). کلمه تسويه است و در مصباح آمده مثل بر سه وجه است : به معني تشبيه و نفس شي و ذات آن و زائده و مذکر و مونث و مثني و جمع بدان وصف مي شود و گويند هو و هي و هما و هم و هن مثله و گويند هم امثالهم . ج ،امثال . (از اقرب الموارد). مساوي در جميع صفات را گويند و مثال را مساوات در جميع صفات شرط نيست (غياث ). همانند. مانند. همتا. نِدّ. نديد. نظير. عديل . شبيه . شبه . مشابه . لنگه . هم شکل . همسان . (يادداشت به خط مرحوم دهخدا): در اين که گفتم معما و تاويل نيست به هيچ مذهب از مذاهب که استعمال رخصت مي کنددر مثل چنين حالي . (تاريخ بيهقي چ فياض ص 318). تاج و کمر و مجلس مرصع ساخته ام که مثل آن کس نديده است . (سياست نامه ). و هر يکي از ايشان پادشاه زاده اي بود که به مردانگي مثل نداشت . (فارسنامه ابن البلخي ص 96).
چون مني را مگو که مثل کم است
مثل من خود هنوز در عدم است .
 
خاقاني .
 
الا مرغي بود که مردار يا نجاست خوار باشد مثل مرغ خانگي . (ترجمه النهايه طوسي چ سبزواري ج 1 ص 4).
-اتيان بمثل ; نظيرآوردن . (يادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-اجرة المثل . رجوع به اجرت شود.
-ايراد مثل ; نظير آوردن . نظير ذکر کردن: و عجز آن طايفه را در ايراد مثل قرآن ... محقق مي گشت . (لباب الالباب چ نفيسي ص 7).
-بي مثل ; بي مانند. بي نظير. بي همتا:
سزاي خدايي کسي را بود
که بي مثل و بي يار و همتا بود.
 
فردوسي .
 
-توليد مثل ; زاد و ولد کردن . و رجوع به ترکيبهاي توليد شود.
-مثل عطارد بودن ; کنايه از دبير و منشي ووزير و مدبر بودن است . (برهان ) (آنندراج ). عطارد ستاره منشيان و دبيران محسوب مي شده . (حاشيه برهان چ معين ).
-مثل ماثل ; مبالغه است . (منتهي الارب ). در مبالغه گويند. (ناظم الاطباء).
-مستراد لمثله ; يعني مانند آن خواسته مي شود و بخل کرده مي شود بر آن . (منتهي الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-معامله به مثل . رجوع به معامله شود.
# در نزد حکما مشارکت چيزي است در تمام ماهيت و هرگاه گويند دو چيز مثل هم است معني اين است که آن دو در تمام ماهيت متفقند. و هر دو چيزي که در تمام ماهيت مشترک باشند آن دو را مثلين و اگر مشترک نباشند متخالفين نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
مثل - [ leg ] - [ ]
آوا : م ُ ث ُ
نوع لغت : ع اِ
فینگلیش :
# شرح : ج ِ مثال . (منتهي الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مثال شود. اصنام عقليه . طلسمات عقليه . امثله عليا. ارباب انواع . صواحب الطلسمات . (يادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-مثل اصنام حيوانيه ; در فلسفه اشراق مراد رب النوع حيوان است . (فرهنگ علوم عقلي تاليف سيدجعفر سجادي ).
-مثل افلاطوني ; اساس حکمت افلاطون بر اين است که محسوسات ظواهرند نه حقايق و عوارضند و گذرنده نه اصيل و باقي و علم بر آنها تعلق نمي گيرد بلکه محل حدس و گمانند و آنچه علم بر آن تعلق مي گيرد عالم معقولات است به اين معني که هر امري از امور عالم چه مادي باشد مثل حيوان و نبات و جماد و چه معنوي مانند درشتي و خردي و شجاعت و عدالت و غيرها اصل و حقيقتي دارد که سرمشق و نمونه کامل اوست و به حواس درک نمي شود و تنها عقل آن را درمي يابد و آن را در زبان يوناني به لفظي ادا کرده که معني آن صورت است و حکماي ما مثال خوانده اند مثلاً مي گويند مثال انسان يا انسان في نفسه و مثال بزرگي و مثال برابري و مثال دويي يا مثال يگانگي و مثال شجاعت و مثال عدالت و مثال زيبايي يعني آنچه به خودي خودبه ذات خويش و مستقلاً و مطلقاً و به درجه کمال و بطور کلي انسانيت است يا بزرگي است يا برابري يا يگانگي يا دوئي يا شجاعت يا عدالت يا زيبايي است پس افلاطون معتقد است بر اينکه هر چيز صورت يا مثالش حقيقت دارد و آن يکي است مطلق و لايتغير و فارغ از زمان و مکان و ابدي و کلي ، و افرادي که به حس و گمان ما در مي آيند نسبي و متکثر و متغير و مقيد به زمان و مکان و فاني اند و فقط پرتوي از مثل (جمع مثال ) خود مي باشند و نسبتشان به حقيقت مانند نسبت سايه است به صاحب سايه و وجودشان بواسطه بهره اي است که از مثل يعني حقيقت خود دارند هر چه بهره آنها از آن بيشتر باشد به حقيقت نزديکترند و اين راي را به تمثيلي بيان کرده که معروف است و آن اين است که دنيا را تشبيه به مغاره اي نموده که تنها يک منفذ دارد و کساني در آن مغاره از آغاز عمر اسير و در زنجيرند و روي آنها به سوي بشن مغاره است و پشت سرشان آتشي افروخته است که به بشن پرتو انداخته و ميان آنها و آتش ديواري است ، کساني پشت ديوار گذر مي کنند و چيزهايي با خود دارند که بالاي ديوار برآمده و سايه آنها بربشن مغاره که اسيران رو به سوي آن دارند مي افتد، اسيران سايه ها مي بينند و گمان حقيقت مي کنند و حال آنکه حقيقت چيز ديگري است وآن را نمي توانند دريابند مگر اينکه از زنجير رهايي يافته از مغاره درآيند. پس آن اسيران مانند مردم دنيا هستند و سايه هايي که بسبب روشنايي آتش مي بينند چيزهايي است که از پرتو خورشيد بر ما پديدار مي شود و ليکن آن چيزها هم مانند سايه ها بي حقيقت اند و حقيقت مثل است که انسان تنها به قوه عقل و به سلوک مخصوصي آنها را ادراک تواند کرد. پس افلاطون عالم ظاهر يعني عالم محسوس و آن را که عامه درک مي کنند مجاز مي داند و حقيقت در نزد او عالم معقولات است که عبارت از مثل باشد و معتقد شده است که عالم ظاهر حقيقت ندارد اما عدم هم نيست نه بود است نه نبود بلکه نمود است . (از سير حکمت در اروپا تاليف محمد علي فروغي ص 18 و 19). ورجوع به همين ماخذ شود.
-مثل خيالي (خياليه ) ; همان مثل معلقه است که از آنهاتعبير به مثل حسيه هم شده . (فرهنگ علوم عقلي تاليف دکترسجادي ). و رجوع به ترکيب مثل معلق (معلقه ) شود.
-مثل عقلي (عقليه ) ; مثل نوريه را صدرالدين شيرازي مثل عقليه ناميده است . (فرهنگ علوم عقلي تاليف سيدجعفر سجادي ).
و رجوع به ترکيب مثل نوري (نوريه ) شود.
-مثل معلق (معلقه ) ; در فلسفه صدرالدين گاهي از اين اصطلاح تعبير به خيال منفصل شده به مناسبت آنکه مانند صور مرتسمه در خيال است که وجود آنها وجود شبحي است و از آن جهت تعبير به اشباح معلقه هم شده است . در هر حال مراد از مثل معلقه عالم اشباح است و از آن جهت موصوف به اشباح اند که نمونه اجسام اند و ظل و مثل نوريه اند. (فرهنگ علوم عقلي تاليف سيدجعفر سجادي ).
-مثل نوري (نوريه ) ; مراد همان مثل عقلاني و به قول شيخ اشراق همان مثل نوريه افلاطوني و صور علميه حق تعالي است . (فرهنگ علوم عقلي سيدجعفر سجادي ).
مثل - [ leg ] - [ ]
آوا : م ُ
نوع لغت : ع اِ
فینگلیش :
شرح : ج ِ مثال . (منتهي الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مثال شود.
مثل - [ leg ] - [ ]
آوا : م َ
نوع لغت : ع مص
فینگلیش :
# شرح : ايستادن و به خدمت ايستادن . به زمين چسبيدن . مثول . از اضداد است . (از منتهي الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
# ازجاي خود افتادن . مثول . (از منتهي الارب ) (آنندراج ). زايل شدن از موضع خود. (از ناظم الاطباء).
# تشبيه دادن .
# مانند شدن به چيزي . (منتهي الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مثول شود.
# عقوبت کردن و عبرت ديگران گردانيدن . مُثلَة. (منتهي الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
# مثله کردن . (تاج المصادر بيهقي ) (دهار). گوش و بيني بريدن . (منتهي الارب ) (آنندراج ). عقوبت کردن به بريدن بيني و يا گوش و يا ديگري از اعضاي کسي . (از ناظم الاطباء). و رجوع به مثله کردن شود.
# بريدن گوش و بيني کشته را و عبرت ديگران گردانيدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مثل - [ leg ] - [ ]
آوا : م ُ ث ِل ل
نوع لغت : ع ص
فینگلیش :
شرح : بسيارثَلًّة گرديده . (منتهي الارب ) (از اقرب الموارد). کسي که داراي رمه اي بزرگ از گوسپند و بز و ميش باشد. (ناظم الاطباء).
مثل - [ leg ] - [ ]
آوا : م ِ
نوع لغت : اِخ
فینگلیش :
شرح : ابن عجل ، پادشاهي بود يمن را.(منتهي الارب ). نام پادشاهي از يمن . (ناظم الاطباء).
مثل - [ leg ] - [ ]
آوا : م ُ
نوع لغت : اِخ
فینگلیش :
شرح : موضعي است به فلح و آن را رحي المثل نيز نامند. (منتهي الارب ).
لغت نامه معین
مثل - [ leg ] - [ ]
آوا : (م ث)
نوع لغت : (اِ.)
فینگلیش :
شرح : ج . مثال ؛ مانندها، شبيه ها.
ریشه : ع.
مثل - [ leg ] - [ ]
آوا : (م ث)
نوع لغت : (حر رب .)
فینگلیش :
شرح : مانند، نظير، همتا. ج . امثال . ؛ ~ موم : بسيار نرم . ؛ ~ تير : بسيار تند. ؛ ~ استخوان : بسيار لاغر. ؛ ~ بره :بسيار رام . ؛ ~ شيشه : بسيار شكننده . ؛ ~ آدم : شايسته آدميزاد.
ریشه : ع.
مثل - [ leg ] - [ ]
آوا : (مَ ثَ)
نوع لغت : (اِ.)
فینگلیش :
شرح : 1 ـ سخن مشهور.2 ـ داستان ، قصه . 3 ـ عبرت . 4 ـ پند، اندرز.
ریشه : ع.
منبع: لغت نامه دهخدا
== پیوند به بیرون ==
{{ویکی‌پدیا}}