بادبادک‌باز: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Darvish.irani (بحث | مشارکت‌ها)
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
Mavi 1720 (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۲:
 
== گفتاورد‌==
* «این که می‌گویند گذشته فراموش می‌شود چندان درست نیست. چون گذشته راه خود را با چنگ و دندان باز می‌کند.»
*ناراحت شدن از یک حقیقت بهتر از تسکین یافتن با یک دروغ است.
* «بچه ها کتابچه رنگی نیستند. نمی‌شود آن ها را با رنگ های دلخواه پر کرد.»
* «مشکل آن هایی که به هرچه می‌گویند عقیده دارند همین است. فکر می‌کنند همه همین جورند.»
* «ناراحت شدن از یک حقیقت بهتر از تسکین یافتن با یک دروغ است.»
* «فقط یک گناه وجود دارد، فقط یکی. آن هم دزدی است. هر گناه دیگری صورت دیگر دزدی است... وقتی مرد را بکشی، زندگی را از او دزدیده‌ای. حق زنش را برای داشتن شوهر دزدیده‌ای، همین طور حق بچه هایش را برای داشتن پدر. وقتی دورغ بگویی، حق طرف را ررای دانستن راست دزدیده‌ای. وقتی کسی را فریب بدهی، حق انصاف و عدالت را دزدیده‌ای.»
* برای کسیکه توی سرش داٸم ارواح وزوز میکنند، دورنگری جنبه تجملی دارد.
* «به نظرم لازم نیست بعضی چیز ها به زبان بیایند.»
* «همیشه داشتن و از دست دادن بیشتر آدم را اذیت می‌کند تا این که از اول نداشته بکشد.»
* «گفت خیلی می‌ترسم، گفتم چرا؟ گفت چون از ته دل خوشحالم... این جور خوشحالی ترسناک است... پرسیدم آخر چرا؟ و او جواب داد وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!»
 
== جستارهای وابسته ==
*حسن این طوری بود. لعنتی آن قدر بی غل و غش بود که پیش او آدم همیشه حس می کرد ریاکار است.
* [[خالد حسینی]]
 
* [[هزار خورشید تابان]]
*بابا گفت: «خوبه.» اما نگاهش حیران بود. «خب هرچی ملا یادت داده ول کن، فقط یک گناه وجود دارد والسلام. آن هم دزدی ست. هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است. می فهمی چی می گویم؟»
*مایوسانه آرزو کردم و گفتم کاش می فهمیدم و گفتم «نه بابا جون» نمی‌خواستم دوباره ناامیدش کنم.
:بابا با بی حوصلگی آهی کشید. با این [[کار]] دوباره دلم را سوزاند، چون او اصلاً آدم بی حوصله ای نبود. یادم آمد که تا هوا تاریک نمی شد، هیچ وقت به [[خانه]] نمی آمد، همیشه [[خدا]] تنهایی شام می خوردم. وقتی می آمد خانه، از علی می پرسیدم [[بابا]] کجا بوده، هر چند خودم خوب می دانستم که سر ساختمان بوده، سرکشی به این، نظارت به آن. مگر این کارها حال و حوصله نمی خواست؟ از تمام آن بچه هایی که داشت برایشان پرورشگاه می ساخت متنفر بودم؛ گاهی وقت ها [[آرزو]] می کردم کاش همه ی آن ها با پدر و مادرهایشان مرده بودند.
*بابا گفت: «اگر مردی را بکشی، یک [[زندگی]] را می دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر می دزدی، حق بچه‌هایش را از داشتن پدر می‌دزدی. وقتی دروغ می‌گویی، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی. وقتی تقلب می کنی، حق را از انصاف می دزدی، می فهمی؟»
*برای کسیکه توی سرش داٸم ارواح وزوز میکنند، دورنگری جنبه تجملی دارد.
 
== جستارهای وابسته==
*[[خالد حسینی]]
== پیوند به بیرون ==
{{ویکیپدیا}}