فروغ فرخزاد: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۶:
* «'''[[عشق]] چون در سینه‌ام بیدار شد// از طلب، پا تا سرم ایثار شد'''»
** ''عاشقانه''
* «بیش از این‌ها، آه، آری// بیش از این‌ها می‌توان خاموش ماند// می‌توان ساعات طولانی// با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت// خیره شد در دود یک سیگار...سیگار…// می‌توان یک عمر زانو زد//با سری افکنده در پای ضریحی سرد// می‌توان در گور مجهولی خدا را دید// می‌توان با سکه‌ای ناچیز ایمان یافت// می‌توان در حجره‌های [[مسجد|مسجدی]] پوسید// چون زیارت‌نامه‌خوانی پیر»
** ''عروسک کوکی''
* «آه اگر راهی به [[دریا|دریائیم]] بود// از فرورفتن چه پروائیم بود// گر به مردابی ز جریان ماند آب// از سکون خویش نقصان یابد آب// جانش اقلیم تباهی‌ها شود// ژرفنایش گور [[ماهی]]‌ها شود»
** ''مرداب''
* «سر تو بذار رو نازبالش، بذار به هم بیاد چشت// قاچ زینو محکم چنگ بزن که [[اسب|اسب‌سواری]] پیشکشت»
** ''به علی گفت [[مادر|مادرش]] روزی...روزی… ''
* «فاتح شدم// خودرا به ثبت رساندم...رساندم…// دیگر خیالم از همه سو راحتست// آغوش مهربان [[مادر|مام]] وطن// پستانک سوابق پرافتخار [[تاریخ|تاریخی]]// لالائی تمدن و فرهنگ// و جق و جق جقجقه قانون...قانون…// رفتم کنار پنجره با اشتیاق، ششصدو هفتادو هشت بار هوا را که از غبار پهن و بوی خاکروبه و ادرار منقبض شده بود// درون سینه فرودادم...فرودادم…// در سرزمین [[شعر]] و [[گل]] و [[بلبل]]// موهبتست زیستن، آن‌هم// وقتی که واقعیت موجودبودن تو پس از سال‌های سال پذیرفته می‌شود...می‌شود…// موهبت زیسن، آری// در زادگاه شیخ ابو دلقک کمانچه‌کش فوری// و شیخ ای‌دل‌ای‌دل تنبک‌تبار تنبوری// شهر ستارگان گران‌وزن ساق و باسن و پستان و پشت جلد و [[هنر]]// گهوارهٔ معلمان فلسفهٔ «ای بابا به من چه ولش کن»// مهد مسابقات المپیک هوش - وای!...// که ناتوانی از خواص تهی‌کیسه بودنست، نه [[مجنون|نادانی]]...// من زنده‌ام، بله، مانند زنده‌رود، که یک روز زنده بود...بود…// من می‌توانم از فردا// در پستوی مغازه خاچیک// بعد از فروکشیدن چندین نفس، زچند گرم جنس دست اول خالص// و صرف چند بادیه پپسی‌کولای ناخالص// و پخش چند یاحق و یاهو و وق‌وق و هوهو// رسمأ به مجمع فضلای فکور و فضله‌های فاضل [[روشنفکر]]// و پیروان مکتب داخ‌داخ‌تاراخ بپیوندم...بپیوندم…// من در میان تودهٔ سازنده‌ای قدم برعرصهٔ هستی نهاده‌ام// که گرچه نان ندارد، اما بجای آن// میدان دید باز و وسیعی دارد// که مرزهای فعلی جغرافیائیش// از جانب شمال، به میدان پرطراوت و سرسبز تیر// واز جنوب، به میدان باستانی اعدام// و در مناطق پرازدحام، به میدان توپ‌خانه رسیده‌ست...رسیده‌ست…»
** ''ای مرز پرگهر''
 
=== ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد... ===
* «من خواب دیده‌ام که کسی می‌آید// من خواب یک ستاره قرمز دیده‌ام...دیده‌ام…// من خواب آن ستارهٔ قرمز را// وقتی که خواب نبودم دیده‌ام...دیده‌ام…// و اسمش آن‌چنان‌که [[مادر]]// در اول نماز و در آخر نماز صدایش می‌کند// یاقاضی‌القضات است// یاحاجت‌الحاجات است...است…// و می‌تواند حتی هزار را// بی‌ان‌که کم بیاورد از روی بیست مون بردار
* «پرواز را به خاطر بسپار// پرنده مردنی است»
** ''پرنده مردنی است''
خط ۵۷:
 
=== خاطراتِ سفر به‌اروپا ===
* «از سرعتی که در حرکتِ قطار بود احساسِ آرامشِ راحت‌کننده‌ای کردم نمی‌دانم این موضوع برای من به‌این شکل وجود دارد یا دیگران هم همین‌طور هستند، اصلاً دلم نمی‌خواست که این سرعتِ لحظه‌ای متوقف شود، دلم می‌خواست همین‌طور پیش بروم، به‌همین ترتیب پیش رفتن...رفتن… تا بکجا؟ اما فقط برای من مسئلهٔ سرعت مطرح بود. مثلِ اینکه در عینِ حال، فرصتِ اندیشیدن بمقصد از انسان گرفته می‌شود. مثل این است که این سرعت جوابی به‌خفقان و خاموشی من می‌دهد و برای من تسکینی است. وقتی با سرعت پیش می‌روم نمی‌توانم به‌چیزی بی‌اندیشم و همین را دوست دارم، حس می‌کنم که بار مسئولیّتِ سنگینی از روی دوشم برداشته می‌شود. خودم را رها می‌کنم در آن جریانی که مرا با شتاب به پیش می‌برد و این طی کردن راه، حالتِ نفس تازه کردن را برای من دارد.»<ref name="محسن هشترودی">[http://www.mo-ha.com/wp-content/uploads/2014/08/مصاحبه-فریدون-گیلانی-با-دکتر-محسن-هشترودی.pdf مصاحبه فریدون گیلانی با محسن هشترودی - مسألۀ فروغ بحران گریز از اسارت بود(PDF)]</ref>
 
=== اولین تپش‌های عاشقانه قلبم ===
خط ۷۷:
 
== بدون منبع ==
* از آینه بپرس، نام نجات دهنده‌ات را...را…
* تنهای هرزه را سنگسار می‌کنند، غافل از آنکه شهر پر از فاحشه‌های مغزی است، و کسی نمی‌داند که مغزهای هرزه، ویرانگرترند تا تنهای هرزه.
* کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کردکسی مرا به میهمانی گنجشکها تخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است.
خط ۸۳:
 
== دربارهٔ او ==
* «شعر فروغ حاصلِ دو بحرانِ اساسیِ زندگی اوست. یکی دقیقه و لحظه و روزی بوده که احساسِ اسارت کرده‌است: احساس کرده‌است که [[زن]] در اسارت است. این اسارت را فروغ حس کرد و بر آن شد این زنجیر اسارت را پاره کند و برای این کار مجبور بود اول صادق باشد. بنابرین اهمیت فروغ در این است که دوران جدید، شعر صادق به معنیِّ واقعی با او آغاز شد. شعرهای فروغ صَدیق بود. احساسش را بدون پرده‌پوشی و دروغ بیان می‌کرد...می‌کرد… از روزی که این بحران در زندگیِّ فروغ پیدا شد، شعرِ صادقانه را آفرید. میان شاعرانِ زن ایران، حتّی [[رابعه بلخی|رابعه]] و [[مهستی گنجه‌ای|مهستی]] و این اواخر [[پروین اعتصامی]] که براستی شاعر مقتدری است، صداقت فروغ را هیچ‌کدام نداشته‌اند. مسئلهٔ دوم تکوین فکر و تکوین تشبیهاتی است که در فکر، محیط را بوجود بیاورد. در این کار فروغ، براستی قدرتی داشت. [[نادر نادرپور|نادرپور]] هم در این کار خیلی قوی بود، [[w:سیاوش کسرائی|سیاوش کسرائی]] هم در این زمینه قدرت محسوسی دارد.»<ref name="محسن هشترودی">[http://www.mo-ha.com/wp-content/uploads/2014/08/مصاحبه-فریدون-گیلانی-با-دکتر-محسن-هشترودی.pdf مصاحبه فریدون گیلانی با محسن هشترودی - مسألۀ فروغ بحران گریز از اسارت بود(PDF)]</ref>
* «مرضِ سرعت هم که باعث کشته‌شدن فروغ شد، همین احساسِ گریز از اسارت بود. بعضی‌ها می‌گویند که اینها مرضِ سرعت دارند. اما درست نیست. این جنونِ سرعت نیست، جستجوی خودکشی است، گریز از اسارت است و بزرگترین گریز از اسارت مرگ است و این در تمامِ شعرهای فروغ پیداست: مرگِ غیرِ معمولی و غیرِ قابل بیان و در عینِ حال محسوس...محسوس… مرض سرعت هم ناشی از همین است و بگویم که کار فروغ نوعی انتحار بود و نه تصادفی، برای اینکه این امکان، برای هرکس که با اتوموبیل سرعت می‌گیرد وجود دارد...دارد… در تمامِ متفکرانی که از عصرِ خودشان جلوترند، این حس را می‌شود سراغ کرد و فروغ چنین بود.»<ref name="محسن هشترودی">[http://www.mo-ha.com/wp-content/uploads/2014/08/مصاحبه-فریدون-گیلانی-با-دکتر-محسن-هشترودی.pdf مصاحبه فریدون گیلانی با محسن هشترودی - مسألۀ فروغ بحران گریز از اسارت بود(PDF)]</ref>
** [[محسن هشترودی]]
 
== پیوند به بیرون ==
{{ویکی‌پدیا}}
{{ویکیپدیا}}
{{ویکی‌نبشته}}
{{ترتیب‌پیش‌فرض:فرخزاد، فروغ}}