کس نیست که گوید به من ای بیهده گفتار | |
ای زشت بهگفتار و بهکردار و بهرفتار |
این پیشه کدام است که در پیش گرفتی | |
بر دیده دل نشتر و در پای خرد خار |
گشتی ادبآموز و بدین گونه سیهروز | |
گشتی سخنآرا و بدینگونه شدی خوار |
چندان که ترا کاست هنر، بیش فزودیش | |
ای بر همه خواری هنرمند سزاوار |
مقدار هنررا بفزودی تو به مقدور | |
او بیش ز مقدور ترا کاست ز مقدار |
دیوان تو انباشته از مدح بزرگان | |
در کیسه نه درهم بودت هیچ نه دینار |
امروز چو بازار ادب سرد ببینی | |
آخر به چه رو گرم بتازی تو به بازار |
دَهُمشب ز مه بود و مه نیمرنگ | |
چو در خط رخمهوشان فرنگ |
بتی دلربا، لعبتی دلفریب | |
بلای قرار و عدوی شکیب |
به قامت صنوبر، به چهر آفتاب | |
دو هندو بهیغما، دو جادو بهخواب |
نگارین کَفَش چون به ساغر شراب | |
عیان کرده پس ماه نو آفتاب |
جهان گاه شادی و گاهی غم است | |
همه غم همه شادمانی کم است |
پی صنعت کمر بر بست چالاک | |
به ضرب تیشه کرد آن کوه را چاک |
چنان تمثال آن گلچهر پرداخت | |
که بر خود نیز آن را مشتبه ساخت |
به نوعی زلف عنبرسا کشیدش | |
که آن دل کاندر آن گم کرد دیدش |
از آتش غنچهٔ لب ساخت خاموش | |
کز آن حرف وفا ناکردهبد گوش |
لبی پرخنده یعنی آشناییم | |
سری افکنده یعنی باوفاییم |
چنان عشق فسونگر بسته دستم | |
که خود هم بتگر و هم بتپرستم |
- «قرآن کنند حرز و امام مبین کشند// یاسین کنند حفظ و به طه کشند تیغ»