به پای دل سفر کن گر هوای ملک جان داری | |
نداری در قدم یک گام لیکن صد زبان داری |
ترا مشرب بسی تنگ است و چشمِ دل بسی تیره | |
وگرنه سوی هر ذره جهانی در جهان داری |
تو این هستی خود را هر زمانبند بلایی دان | |
به کوی نیستی گر پا نهی دارالامان داری[۱] |
* * *
خدا را عاشقان کعبه بربندید محملها | |
که گر شوق درون باشد شود نزدیک منزلها[۱] |
* * *
خدا جویی سزا باشد سراندازان فانی را | |
که عاشق در نظر نارد طریق صرفه دانی را[۱] |
* * *
سر شد و راه خرابات به پایان نرسید | |
آری این راه ره بیسر و بیپایان است |
عشق دردی است به نزدیک طبیبان لیکن | |
دردمندان همه دانند که آن درمان است[۱] |
* * *
مانگوییم که موجود حقیقی ماییم | |
کز میان همه اعداد یکی موجود است[۱] |
* * *
تا نگوییم چرا سجدهٔ آدم کردند | |
پردهای بیش نبود آدم و حق مسجود است[۱] |
* * *
مسلم است کسی را طرب ز بادهٔ عشق | |
که مست خسبد و در حشر مست برخیزد[۱] |
* * *
اعیان جهان مظهر اسماء و صفاتند | |
اسماء و صفات آیینهٔ حضرت ذاتند |
مجموع مراتب که به هستی شده دائم | |
امواج و حبابند که در بحر حیاتند[۱] |
* * *
تراست چشم جهان بین، بیا نهان بین شو | |
که گفت گرد ببین خواجه وسوار مبین[۱] |
* * *
ای آنکه از خدا طلبیدی وصال او | |
آیینه صاف کن که ببینی جمال او |
بیعشق هر که گفت که این راه ممکن است | |
بر ما نه لازم است شنیدن محال او[۱] |
* * *
در طریقت هرکه در هر عالمی گامی زند | |
کی توان گفتن که هست او مرد کار افتادهای[۱] |
* * *
ای که دل بر هجر بنهادی و سستت گشت پای | |
در حریم وصل یار خویش مشکل میرسی[۱] |
* * *
معنی صفت را نشدی جلوهٔ آثار | |
گر نام به هر مرتبه از ذات نبودی[۱] |
* * *
چو باد خاک تو خواهد به هر طرف بردن | |
مهل که از تو نشیند به خاطری گردی[۱] |