میرفندرسکی
فیلسوف، دانشمند، فقیه و حکیم ایرانی
(تغییرمسیر از میر فندرسکی)
میر ابوالقاسم موسوی فندرسکی (۱۵۶۲، فندرسک - ۱۶۴۰، اصفهان) صوفی، عارف و شاعر ایرانی بود. [۱]
گفتاوردها
ویرایش- «روزی در اثنای صحبت، شاه به میر گفت که شنیدهام بعضی از طلبهٔ علوم در سلک اوباش حاضر و به مزخرفات ایشان ناظر میشوند. جناب میر، مطلب را دریافته، گفت: من هر روزه در کنار معرکهها حاضرم. کسی را از طلاب در آنجا نمیبینم. شاه شرمسار شده، دم درکشید.»[۱]
- «بدو گفتند که چرا به حج نمیروی؟ گفت: در آنجا باید به دست خود گوسفندی کشت و مرا دشوار است که جانداری بی جان کنم.»[۱]
چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی | صورتی در زیر دارد هرچه بر بالاستی | |
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت | بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی | |
این سخن را درنیابد هیچ فهم ظاهری | گر ابونصرستی وگر بوعلی سینا ستی | |
جان اگر نه عارضستی زیر این چرخ کهن | این بدنها نیز دایم زنده و برپاستی | |
هرچه عارض باشد آن را جوهری باید نخست | عقل بر این دعوی ما شاهدی گویاستی | |
میتوانی گر ز خورشید این صفتها کسب کرد | روشن است و بر همه تابان و خود تنهاستی | |
صورت عقلی که بیپایان و جاویدان بود | با همه هم بیهمه مجموعه و یکتاستی | |
جان عالم خوانمش گر ربط جان داری به تن | در دل هر ذره هم پنهان و هم پیداستی | |
هفت ره بر آسمان از فوق ما فرمود حق | هفت در از سوی دنیا جانب عقباستی | |
میتوانی از ره آسان شدن بر آسمان | راست باش و راست رو کانجا نباشد کاستی | |
هرکه فانی شد به او یابد حیات جاودان | ور به خود افتاد کارش بی شک از موتاستی | |
این گهر در رمز دانایان پیشین سفتهاند | خویش را او ساز اگر امروز و گر فرداستی | |
زین سخن بگذر که او مهجور اهل عالم است | نی برون از ما و نی با ما و نی بی ماستی | |
هرچه بیرونست از ذاتش نیابد سودمند | قول با کردارِ زیبا لایق و زیباستی | |
گفتن نیکو به نیکویی نه چون کردن بود | نام حلوا بر زبان بردن نه چون حلواستی | |
این جهان و آن جهان و بیجهان و با جهان | هم توان گفتن مر او را هم از آن بالاستی | |
عقل کشتی، آرزو گرداب و دانش بادبان | حق تعالی ساحل و عالم همه دریاستی | |
نفس را چون بندها بگسست یابد نام عقل | چون به بیبندی رسی بند دگر برجاستی | |
گفت دانا نفس ما را بعد ما حشر است و نشر | هر عمل کامروز کرد او را چرا فرداستی | |
گفت دانا نفس ما را بعد ما باشد وجود | در جزا و در عمل آزاد و بیهمتاستی | |
نفس را نتوان ستود او را ستودن مشکلست | نفس بنده عاشق و معشوق آن مولاستی | |
گفت دانا نفس هم با جاه و هم بیجاه بود | گفت دانا نفس نی بیجاه نی با جاستی | |
گفت دانا نفس را آغاز و انجامی بود | گفت دانا نفس بی انجام و بی مبداستی | |
این سخنها گفت دانا و کسی از وهم خویش | در نیابد این سخنها کاین سخن معماستی | |
گفت دانا نفس را وصفی بیارم گفت هیچ | نه به شرط شیء باشد نه به شرط لاستی | |
بیتکی از بومعین آرم در استشهادِ وی | گرچه او در باب دیگر لایق اینجاستی | |
هر یکی بر دیگری دارد دلیل از گفتهای | در میان، بحث و نزاع و شورش و غوغاستی | |
کاش دانایان پیشین میبگفتندی تمام | تا خلاف ناتمامان از میان برخاستی | |
هر کسی چیزی همیگوید به تیره رای خویش | تا گمان آید که او قسطای بن لوقاستی | |
خواهشی اندر جهان هر خواهشی را در پی است | خواستی باید که بعد از وی نباشد خواستی[۱] |
ندانم کز کجا آمدشد خلق است میدانم | که هردم از سرای این جهان این رفت و آن آمد[۱] |
کافر شدهام به دست پیغمبر عشق | جنت چه کنم جان من و آذر عشق | |
شرمندهٔ عشق روزگارم که شدم | درد دل روزگار و درد سر عشق[۱] |
منابع
ویرایش- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ هدایت، رضاقلیخان. «ابوالقاسم فندرسکی قُدِّسَ سِرُّهُ». نصرتالله فروهر. در ریاض العارفین. به کوشش سید رضی واحدی و سهراب زارع. تهران: انتشارات امیرکبیر، سال ۲۰۰۹م. ص ۲۰۲. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۰۰-۱۲۳۳-۸.