از کنار خویش مییابم دمادم بوی یار | |
زان همی گیرم دمادم خویشتن را در کنار |
نه میانش را کناری نه کنارش را میان | |
وز میان آتش عشقش نمییابم کنار[۱] |
* * *
پرسید عزیزی که علی ز اهل کجایی | |
گفتم به ولایات علی کز همدانم |
نه زان همه دانم که ندانند علی را | |
من زان همدانم که علی را همه دانم[۱] |
* * *
نه دیده بود که جستجویش نکند | |
نه کام و زبان که گفتگویش نکند |
هر دل که درو محبت او نبود | |
گر پیش سگ افکنند بویش نکند[۱] |
* * *
حاشا که ز ضرب تیر و خنجر ترسیم | |
وز بستن پای و خستن سر ترسیم |
ما گرم روان دوزخ آشامانیم | |
از گفت و شنید خلق کمتر ترسیم[۱] |
* * *
گر بدر منیری و سما منزل تو | |
وز کوثر اگر سرشته باشد گل تو |
گر مهر علی نباشد اندر دل تو | |
مسکین تو و سعیهای بیحاصل تو[۱] |
* * *