ای سایه، تو مرد صحبت نور نهای | |
رو ماتم خود گیر کزین سور نهای |
اندیشهٔ وصل آفتابت رسد | |
میساز بدین قدر کزو دور نهای[۱] |
* * *
ای پرده نشین این گذرگاه | |
بی عشق به سر نمیرسد راه |
اول قدمی که عشق دارد | |
ابری است که جمله کفر بارد |
منصور نه مرد سرسری بود | |
از تهمت کافری بری بود |
چون نکتهٔ اصل گفت با فرع | |
ببرید سرش سیاست شرع |
در عشق نه شک و نه یقین است | |
نه چون و چرا نه کفر و دین است |
آنان که ز جام عشق مستند | |
حق را ز برای حق پرستند |
دل حق طلبید و نفس باطل | |
این عربدهایست سخت مشکل |
چون در نظر تو ما و من نیست | |
او باشد و او دگر سخن نیست |
میبین و مپرس تا بدانی | |
میدان و مگوی تا نمانی |
سر بر قدم و قدم به سر نه | |
وانگه قدم از قدم به در نه |
بی نام و نشان شو و نشان کن | |
بی کام و بیان شو و بیان کن |
تو جام جهان نمای خویشی | |
از هرچه قیاس تست بیشی[۱] |