مستوره اردلان
شاعر، نویسنده و تاریخنگار کرد ایرانی
ماهشرف قادری اردلان با تخلُّص مستوره و لقب خانم (۱۸۰۵، سنندج - ۱۸۴۸، ایل بابان، سلیمانیه؛ دفنشده در کربلا) خوشنویس، شاعر، مؤلف و تاریخنگار ایرانی کُردتبار بود.[۱]
گفتاوردها
ویرایشخدا کند رخ چون ماه انورش بینم | به کام دیده و دل بار دیگرش بینم | |
چه خوش بود که شود مست و من در آن مستی | به کف صراحی و بر لعل ساغرش بینم | |
خلل فتد به دل و دین من، یقین دانم | نعوذ بالله اگر چشم کافرش بینم | |
خدای را ندمد تا بروز حشر سحر | شبی که همچو دل خویش در برش بینم | |
مرا به ساحت گلشن چه کار؟ مستوره | اگر رخ گل و قدٌ صنوبرش بینم[۱] |
از کوی خود براندی آخر به صد جفایم | در حضرت تو این بود ای ماهوش سزایم | |
در خیل عشقبازان رسم من این نباشد | با یار خویش عهدی بر بندم و نپایم | |
ما مران ز درگه همچون غزال وحشی | بگریزم ز کویت مشکل دگر بیایم | |
بی جرمی ای ستمگر انداختی ز چشمم | یا زین غمم رها کن یا بر شِمُر خطایم | |
ما را ز گلشن و گل صد بار خوشتر آیذ | خاری ز کوی یاران گر میخلد به پایم | |
شب تا سحر بنالم وان سنگ دل ندارد | گوشی ز روی رحمت بر نوحه و نوایم | |
مستوره از وفایش سر بر لحد گذارم | تا قصّهها پس از من گویند از وفایم[۱] |
هرکس به دلارامی دارد سر و سودایی | تو شوخ پریپیکر، آرام دل مایی | |
عالم همه گردیدم، آفاق نور دیدم | در کشور نیکویان، نبود چون تو زیبایی | |
گه باغ و گُلت خوانم ور مهر و مهت دانم | از خود در غلطم، زیرا که، در وهم نمیآیی | |
در شهرک زیبایان بگزیدمت از خوبی | جز اینکه وفا هرگز با دوست نمییابی | |
شور لب شیرینت زان رو به دلم جا کرد | خود شهره چو فرهادم در دهر به شیدایی | |
از موعظه و افسون، دربند لب ای واعظ | بیهوده مده پندم، از عشق و شکیبایی | |
مستوره فغان سر کن زین پس که به عیّاری | بربود دلم از کف، آن دلبر یغمایی[۱] |
منابع
ویرایش- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. چهارم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۳۲۶۸. شابک ۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴.