مردی که می‌خندد

مردی که می‌خندد رمانی نوشته ویکتور هوگو است.

جلد اول

ویرایش

فصل اول - فاجعه ای در دماغه پرتلند

ویرایش

فصل دوم - دریای طوفان

ویرایش

فصل سوم - در عمق تاریکی

ویرایش

فصل چهارم - نگاهی به گذشته

ویرایش

برای ازدواج با او شتابی نداشت و فکر می کرد زناشویی طراوت چهره اش را از بین می برد و آدمی را پیر می کند. چون هم خشک و خشونت بار است، هم اراده و حق انتخاب را از انسان سلب می کند و عشق را به صورت برده ای بسته در زنجیر در می آورد. تا ازدواج انجام نشده، زن ملکه و مرد بنده است اما بعد از ازدواج مرد سلطان و زن کنیز می شود. (ص ۷۶)

کسی که سرنوشت ظلمانی دارد طافت دیدار از روشنایی را ندارد. (ص 81)

بطور کلی جاه و مقام پرشکوه و سرخ فام است اما آنها نیروی بیشتری دارند، و دلیل نیرویشان پستی آنهاست. برای قدرت داشتن باید ضعیف و رنجور بود و چون مار خفته چنبر زد. (ص ۸۳)

تمایلات آدمی در نوسانند و همه چیز جهان مانند پاندول است و همیشه قطبی بسوی قطب دیگر متمایل می‌گردد اما رهبری پیوسته با قطب پایین‌تر است. در چنین شرایطی، فرد، چشم حکومت و گوش زمامدار است و گوش زمامدار بودن یعنی اینکه به میل خود وجدان زمامدار را گشوده و هر چه می‌خواهد بدان برساند، این طور است که گوش زمامداران گوش خود آنها نیست و هر جنایتی هم مرتکب می‌شوند معذورند. در اصل زمامداران فرمانبردار کسی هستند که افکارشان را دزدیده است. صدای بلند زمامدار ظاهری را مردم می‌شنوند، صدای آهسته زمامدار حقیقی را زمامدار ظاهری ... آن مورخین جریان واقعی تاریخ را می‌نویسند که صداهای بلند و کوتاه را بازشناسند. (ص ۸۳)

هیچ وقت اجازه ندهید کسی برای شما خدمتی انجام بدهد چون حتماً در جایی از آن سوءاستفاده می کند و سعی کنید بدام کسی نیافتید چون به لقمه نانی همیشه بنده او خواهید بود یعنی شکم گرسنه تان زنجیری ابدی به ایتان خواهد گذاشت، آنهایی که دارند و می توانند، همیشه منتظرند کسی برای درخواست کمک دست برابرشان بگیرد تا چیزی به او بدهند و پیوسته به اسارتش بگیرند ... (ص ۸۷)

فصل پنجم - جوئین پلین

ویرایش

خنده و شادی تنها بیماری واگیری است که کسی از آن پروایی ندارد (ص ۱۰۷)

دنیا بسیار زیباست و تو بسیار زشت اما در این دنیا بسیاری از خوشبخت ها سزاوار خوشبختی اند و بسیاری استحقاقش را ندارند. و بسیار از بیغوله ها هستند که از ستاره ای نور می گیرند، تو چنین بیغوله ای هستی و ستاره تیره روزی به تو تعلق دارد پس از بیغوله ات بیرون نیا. با تسلیم و رضا وسیله شادی من و خودت را فراهم ساز ... بمان و ستاره خود را نگهدار این را هم بدان که اگر دئای تو چند ماهی را کباب گاو و کتلت گوسفند بخورد، نیرومند و قوی پنجه می شود. خیلی ساده با او ازدواج کن و گله ای از بچه ها را بیانداز ...وقتی صاحب فرزند بشوی دریچه ای از آسمان روشن بر تو باز خواهد شد. با آنها باش، به آنها برس و خنده شان را تماشا کن ... خنده کودکان زیبا و فریادشان نشانه خوشبختی است. حتی وقتی هنوز شیر می خورند، یا چهار دست و پا راه می روند و یا تازه پا گرفته و این سو و آنسو می دوند، آنها را تماشا کن و در بزرگی عشق ورزی شان را نظاره کن و بدان کسی که شادی دارد همه چیز دارد. خوشبختی در حماقت نیست ... من فرزندی ندارم و همین دلیل خشم خداست ... خدای مهربان که سر سلسله همه نویسندگان بزرگ است به پیامبر خود موسی فرمان داده است تا می توانی تولید مثل کن و بگذار افق آرام باشد امور خارجی را به خارجی ها واگذار و غم و اندوه دنیا را به دنیا، دنیا همین است که هست. (ص ۲-۱۱۱)

اینها چیزی نیست که آدمی بزبان بیاورد. باید خاموش ماند، و گرنه اگر همه ناراحتی ها لب به شکایت باز کنند دنیا را غلغله پر می کند. حتی بنظر من دوزخی ها هم باید به حکم خدای مهربان ساکت بمانند وگرنه خود خدا از شنیدن این همه فریا، به فریاد در می آید. (ص ۱۱۶)

می دانم که بهشت اغنیا بر دوزخ فقرا بنا شده است. (ص ۱۱۶)

فصل ششم - جدایی آغاز می شود

ویرایش

همه ما نابینائیم، هر کداممان به نوعی. آدم های خسیس نابینا هستند چون فقط طلا را می بینند. آدم های ولخرج نابینا هستند چون امروزشان را می بینند. آدمهای کلاهبردار نابینا هستند، چون خدا را نمی بینند، آدم های شرافتمند نابینا هستند چون کلاهبردارها را نمی بینند. خود من هم نابینا هستم چون حرف می زنم اما نمی بینم که شما گوشهایی شنوا ندارید. (ص ۱۲۲)

مردم روی غریزه به هر چیز ممنوع رغبت دارند حتی به هر تهدیدی روی خوش نشان می دهند، وقتی چیزی ممنوع شد بیشتر به طرفش می روند ولو آن که تهدیدی به دنبالش باشد. (ص ۱۲۷)

جلد دوم

ویرایش

فصل اول - ثروت و تباهی

ویرایش

واقعیت این است که ما هرگز فهم و ادراک دریافت این مسائل را نداریم. کنجکاوی و دقت زیاد در تفریحات و چگونگی زندگی کاخ نشینان نیز ممکن است موجب خشم و خروش آنها بشود. پس بی توجهی گاهی نشانه ذکاوت است، برای این که هلاکمان نکنند باید خودمان را به موش مردگی بزنیم. (ص ۱۴۲)

فصل دوم - جوئین پلین مقدس

ویرایش

تنها غرور است که پهلوانان را بر زمین می زند. (ص ۱۴۸)

چندبار گفته ام شما خوشبخت باشید ولی نگذارید دیگران چیزی بدانند، خوشبخت ها باید در سوراخ ها بخزند و خودشان را جمع و جور کنند. آدم های خوشبخت هم باید مانند تبهکارها پنهان باشند. شما مثل کرم شب تاب هستید، اگر زیاد بدرخشید زودتر پا بر سرتان می گذارند. (ص ۱۵۱)

ترس زیاد گاهی به انسان شجاعت می دهد، چنانچه وحشت از مرگ ، خرگوش را به عملیات قهرمانی وا می دارد. (ص ۱۵۳)

واقعیت این است که قانون با حق و عدالت برابری ندارد، یک سو مجازات و یک سو انسانیت قرار دارند وسالهاست که فیلسوفان عالم گفته اند که قضاوت بشر بایستی قضاوتی واقعی باشد. و در انگلستان اطاعت از قانون و قانون پرستی به حدی است که هیچ وقت قانونی را ملغی نمی کنند البته در صورت لزوم از اجرای آن سرباز می زنند و این یک معنای دیگر احترام به قانون است. از طرفی نیز بسیار گفته شده که در انگلستان شکنجه وجود نداشته که این البته ادعای تاریخ است و تاریخ از این ادعاهای واهی بسیار دارد. (ص ۱۵۷)

فصل سوم - سرنوشت و دریا

ویرایش

تغییر لباس تغییر روح را نیز به دنبال دارد. (ص 180)

فصل چهارم - استاد بشردوست

ویرایش

انسان نسبت به اشک چشمانش نیز حقی دارد و این حق مشمول مرور زمان نمی شود. (ص ۱۹۴)

فصل پنجم - جوئین بیدار می شود

ویرایش

من اول آزادی را می خواهم بعد قدرت، قدرت بدون آزادی مفهومی ندارد. (ص ۲۰۲)

زن عریان، مسلح است. (ص ۲۰۴)

فصل ششم - بازی و سرنوشت

ویرایش

شما بالانشین هستید، قدرت دارید، ثروت دارید و خورشید بخت بر تارکتان می تابد و از لذت ها به تنهایی بهره می گیرید و در این حال دیگران را از یاد برده اید و به نظرم تنها این واقعیت است که برتر از شماست، آقایان ... این واقعیت وجود دارد، جوامع بشری مانند کودکان هستند که با حوادث شگفت انگیز بازی می کنند، در عین ترس از این حوادث، از آنها لذت نیز می برند. (ص ۲۲۵)

فصل هفتم - بینوایی یا قدرت

ویرایش

سخن گفتن از جانب کسانی که زبان گفتن ندارند زیباست، هر چند که سخن گفتن با کرها چندان دلپذیر نیست. (ص ۲۴۰)

آدم های نادرست از حقیقت روی گردانند. آب زلال چشمه واقعیت ها اهل تملق را دچار بیماری می کند. (ص ۲۴۱)

هوگو، ویکتور. مردی که می‌خندد. ترجمه امیر اسماعیلی. تهران: انتشارات شقایق، بی تا.