مجمر اصفهانی
سید حسین بن علی طباطبایی اصفهانی با لقب مجتهد الشعراء شهرتیافته به مَجمَر اصفهانی (۱۷۷۶، زواره - ۱۸۱۰، تهران؛ دفنشده در قم) شاعر ایرانی و ملک الشعرای قاجاری دربارِ فتحعلی شاه بود.[۱]
گفتاوردها ویرایش
نه قابل تکلیفی و نه لایق حشری | نه در غم امروزی و نه در غم فردا | |
زین بانگ جرس راه به جایی نتوان برد | کو خضر رهی تا که شود راهبر ما[۱] |
چو ره درست روی گو بمان که گمشدگان | چه سود ازین که چنین میروند چابک و چست[۱] |
شکوهام از بخت نافرجام نیست | هر که را عشق است او را کام نیست | |
طی نشد این راه و افتادم ز پای | وین عجب کافزون تر از یک گام نیست | |
گر برآید بانگ بدنامی ز خلق | نیک نام آن کس که او را نام نیست | |
گر بیاشامند خون او رواست | هر که او در عشق خونآشام نیست[۱] |
عالم ترا و ما همه بیخانمان و نیست | غیر از دل خرابی و آن نیز جای تست | |
گر با درون شاه و اگر با دل گدا | در هرچه بازجستم و جویم هوای تست | |
جز جان ندادهایم که گویم برای کیست | کاری نکردهایم که گویم برای تست[۱] |
هر یک ازین همرهان رهبر یکدیگرند | قافلهٔ عشق را قافلهسالار نیست[۱] |
مقیمان حرم را حلقه بر دست | من اندر حلقهٔ دردی کشان مست | |
شدم از کعبه در بتخانه کز دوست | پرستش را بتی بر یاد او هست | |
نه در بالا نه در پست است و جمعی | به جستجویش از بالا و از پست | |
به صحرا مرغ و در دریا مرا دام | به دریا حوت و در صحرا مرا شست[۱] |
ز سر عشق خبر نیست پیر کنعان را | که دل نداده به طفلی که غیر فرزند است[۱] |
زاهد که عیب برهمنان گفت پیر ما | با او مگر چه گفت که با برهمن نگفت[۱] |
جان دادم و رفتم به سلامت ز ره عشق | راهی است ره عشق که هیچش خطری نیست[۱] |
از حقیقت هیچکس آگه نشد | هر کسی حرفی ز جایی میزند | |
ما و آن وادی که از گمگشتگی | هر طرف خضری صدایی میزند | |
تیغ ناپیدا و قاتل ناپدید | کشته در خون دست و پایی میزند | |
تا چه پیش آید که در کوی توام | هرکه میبیند قفایی میزند | |
خرم آن کشور که سلطانی در او | بوسه بر دست گدایی میزند[۱] |
تا دل از دیده فرو ریخت فزون گشت سرشکم | چشمه پیداست که چون پاک شدآبش بفزاید[۱] |
بگرد هم پی درمان هم لیک | چه تدبیر آید از دیوانهای چند | |
فزاید کاش آن آهی که هر شب | ازو روشن شود کاشانهای چند | |
نیاساید دلی یارب کزان هست | همه شب یارب اندرخانهای چند | |
جهان بی دانه صید او چه میکرد | اگر در دام بودش دانهای چند | |
فغان ما ز هشیاریست مجمر | دریغ ازنالهٔ مستانهای چند[۱] |
باز از پی خرابی ما از چه میرسد | سیلی که صد ره آمد و ما را خراب دید[۱] |
نه گرفتار بود هر که فغانی دارد | نالهٔ مرغ گرفتار نشانی دارد | |
راز عشق آن نبود کش به اشارت گویی | سِرِّ این نکتهٔ سربسته بیانی دارد | |
شدم انگشتنما در همهٔ شهر مگر | هر که از چشم تو افتاد نشانی دارد[۱] |
هر که بگذشت آفرین برناوک صیادخواند | کس نمیپرسد که ما را از چه بسمل کردهاند | |
عاقلی گویند شددیوانهٔ طفلان ولی | گرمن آن دیوانهام دیوانه عاقل کردهاند[۱] |
تا چیست ندانم که در این قافله هرکس | از پای درافتد ز همه پیشتر آید[۱] |
از خاک پای دوست مگر آفریدهاند | کاین عاشقان به دیدهٔ ما جا گزیدهاند | |
دامن مگیرشان به ملامت که دادهاند | از دست دامنی که گریبان دریدهاند | |
زاهد کند ملامتشان وه که گمرهی | خندد به آن کسان که به منزل رسیدهاند | |
انکارشان کنند و ندانند کاین گروه | گویند آنچه از لب جانان شنیدهاند | |
بنگر بدین که با غم عشقند یار و دوست | بر این مبین که خاک ره و خار دیدهاند[۱] |
عشق شد ازراه زهدم سوی رندی رهنمون | تا چه ره بود آنکه جزگم گشته تا منزل نبود[۱] |
زاهداازتوچه نفرین چه دعاکی بوده است | که ازین طایفه صاحب نفسی برخیزد[۱] |
عشق را چاره محال است و ندانم که چرا | بیشتر جا به دلِ مردم بیچاره کند[۱] |
نالم به شام هجر و خوشم زانکه عاشقان | شادند ازین که نالهٔ مرغ سحر بود[۱] |
بی سروپایی ما بین که گدایان ما را | مینمایند به مردم که چه بی پا و سرند[۱] |
نبودی حاصل عقل ار جنون گشت | چرا دیوانه هرجا عاقلی بود[۱] |
برآن سرچشمه آخر جان سپردیم | که میگفتند جان بخشد زلالش[۱] |
خرد بندی است محکم لیک گاهی | توان با ناتوانیها شکستش[۱] |
همه آتشم چه ترسم که سر عذاب داری | همه رحمتی چه پیچم که چرا گناه دارم | |
ترو خشک عالمی سوخت ز عشق و سادگی بین | که به پیش برق دستی به سر گیاه دارم | |
من مست را چه پرسی زخرد که نیست مجمر | خبرم ز سر که گویم خبر از کلاه دارم[۱] |
پیکان او گذر کند ازسنگ ومن دلی | آوردهام که پیش خدنگش سپر کنم | |
غمش به ملک جهان خواجه میخرد زمن اما | غمی که بندهٔ آنم بگو چگونه فروشم[۱] |
نفس را دام هوا داده پی صید جهان | شاهبازی به شکار مگسی داشتهایم[۱] |
جای مالب تشنگان برساحل بحر است و باز | خویشتن را از پی موج سراب افکندهایم[۱] |
ترا کمند ز پرواز ما بلندتر آمد | که باز رشته به دست تو بود هرچه پریدم | |
میان شهر به دوشم برند و محتسب از پی | خدای را به که گویم که من نه مست نبیذم[۱] |
به جرم عاشقی روز جزا در دوزخم بردن | از آن بهتر بود زاهد که در افسردگی مردن[۱] |
در که گریزم که ز دستت نهم | روی به هر سو بود آن سوی تو[۱] |
بر هر که بنگرم ز تو کامیش حاصل است | آن را که زنده کرده و آن را که کشتهای | |
از هیچ دیده نیست که خوابی نبردهای | در هیچ سینه نیست که تابی نهشتهای[۱] |
دلم جای غم او شد که میگفت | نمیگنجد محیطی در حبابی[۱] |
باتوام لیک از تو بی خبرم | چون در آیینهٔ چشم بی بصری[۱] |
باز از همه به حدیث عشق است | صد بار اگر شنیده باشی[۱] |
منابع ویرایش
- ↑ ۱٫۰۰ ۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ ۱٫۱۱ ۱٫۱۲ ۱٫۱۳ ۱٫۱۴ ۱٫۱۵ ۱٫۱۶ ۱٫۱۷ ۱٫۱۸ ۱٫۱۹ ۱٫۲۰ ۱٫۲۱ ۱٫۲۲ ۱٫۲۳ ۱٫۲۴ ۱٫۲۵ ۱٫۲۶ ۱٫۲۷ ۱٫۲۸ ۱٫۲۹ ۱٫۳۰ ۱٫۳۱ ۱٫۳۲ ۱٫۳۳ ۱٫۳۴ ۱٫۳۵ ۱٫۳۶ هدایت، رضاقلیخان. «مجمر اصفهانی». نصرتالله فروهر. در ریاض العارفین. به کوشش سید رضی واحدی و سهراب زارع. تهران: انتشارات امیرکبیر، سال ۲۰۰۹م. ص ۳۸۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۰۰-۱۲۳۳-۸.