فارنهایت ۴۵۱
فارنهایت ۴۵۱، یکی از مشهورترین آثار ری بردبری نویسنده آمریکایی است که در سال ۱۹۵۳ میلادی در نیویورک منتشر شد.
از متن کتاب
ویرایش- «از شعلهافکن ستبر برنجی که در دست داشت و سرش مثل کله افعی مینمود مایع محترقه و زهرآگینی درفضا پخش میشد. خون در رگهایش به سرعت میدوید، کوبش نبضهایش از زیر پوست طنین میافکند. دستانش به مهارت سرپنجه استادی سرگشته که سمفونی آتش و داغ سوزنده را مینوازد، به حرکت درآمد تا آخرین شکوفههای فرهنگ و ادب را به غارت ستاند.»
- بخش اول/ کوره و آتشپرست
- «این بود نتیجه کار. رفیق مونتاگ میخواست به سوی خورشید پرواز کند، حالا که بالهایش آتش گرفتهاند تعجب میکند.»
- بخش سوم/ سوزش درخشان
- «حتی بعد از آن، هنگام خواب، در پناه سایه سیاه شب ریشخند سوختهشدگان را میدید. این ریشخندها هرگز او را تنها نگذاشته بودند. او به خاطرش خطور نمیکرد که حتی یکبار هم او را راحت گذاشته باشند.»
- بخش اول/ کوره و آتشپرست
- «در پشت هر کتاب انسانی نهفته که آنرا رقم زدهاست.»
- بخش اول/ کوره و آتشپرست
- «دوشنبه نوبت «میلهی»، سهشنبه «ویتمن»، جمعه «فالکنر». آنها را به خاکستر تبدیل کنید و خاکسترشان را هم بسوزانید. ایناست شعار همیشگی ما.»
- بخش اول/ کوره و آتشپرست
- «شما مثل دیگران نیستید، دیگران را من خوب میشناسم، از حالشان باخبرم، وقتی حرف میزنم شما برخلاف دیگران به من نگاه میکنید. دیشب وقتی که از ماه سخن گفتم شما سرتان را بالا کردید و به ماه چشم دوختید. دیگران هرگز چنین کاری را نخواهند کرد.»
- بخش اول/ کوره و آتشپرست
- «کتاب برای اینست که خریت و نادنی ما را جلوی چشمهایمان قرار دهد.»
- بخش دوم/ غربال و ماسه
- «ما هرچیزی را که برای نیکبختی لازم است در اختیار داریم، اما خوشبخت نیستیم.»
- بخش دوم/ غربال و ماسه
- «مثل مرد باشید، استاد ریدلی؛ امروز به لطف خدا در انگلستان چنان شمعی برافروزیم که شعلهاش هرگز به خاموشی نگراید.»[۱]
- بخش دوم/ غربال و ماسه
- «معلومه که من خوشبختم. این دختره چی فکر میکنه؟ منظورش اینه که من بدبختم؟»
- بخش دوم/ غربال و ماسه
- «من هفده سال دارم و دیوانهام. عمویم میگوید: هفدهسالگی و دیوانگی دست در دست هم دارند اگر سن و سالت را پرسیدند اینطور جواب بده «من هفدهسال دارم و مجنونم».»
- بخش اول/ کوره و آتشپرست
- «مونتاگ دیوارهای تلویزیونی اتاق خوابش را به آتش کشید و میزتوالت زنش را همراه با مبل و میز و صندلی اتاق نهارخوری با تمام لوازم آشپزخانه، سرویس غذاخوری نقره و ظروف پلاستیکی، همه را طعمه آتش ساخت. میخواست هرچیزی را که گواه زندگی او در این خانه است از میان بردارد. میخواست نشان همسرش، همسر بیگانهاش که فردا خاطرهای از او بیاد نخواهد داشت، به یادگار نماند.»
- بخش سوم/ سوزش درخشان
- «وجود یک کتاب در همسایگی، مانند یک تفنگ پر است. باید خزانهاش را خالی کرد. باید او را خنثی نمود. جانش را باید گرفت.»
- بخش اول/ کوره و آتشپرست
- «پدربزرگم میگفت: هر کسی باید وقت مُردن یه چیزی پشت سرش باقی بذاره. یه بچه یا یه کتاب یا یه نقاشی یا یه خونه یا یه دیوار یا یه جفت کفش. یا یه باغ سرسبز. یه چیزی که دستات یه جوری لمسش کرده باشه. اینجوری وقتی مُردی روحت یه جایی برای رفتن داره و وقتی مردم به اون درخت یا گلی که کاشتی نگاه میکنن، تو رو میبینن. میگفت، مهم نیست که چی کار کردی، تا وقتی که یه چیزی رو نسبت به قبلش تغییر بدی و به شکلی که خودت دوست داری، دربیاری. میگفت، فرق بین مردی که فقط چمنا رو کوتاه میکنه و یه باغبون واقعی تو شیوه لمس کردن درختا و گُلاس. کسی که چمنا رو کوتاه میکنه احتمالاً قبل از کارش هیچ وقت کنار چمنا نبوده و اما باغبون عمری رو پای درختا و گلا گذاشته.»
- بخش سوم/ سوزش درخشان
- «چشماتو با چیزای عجیب پر کن. طوری زندگی کن که انگار ده ثانیه دیگه قراره بمیری. دنیا رو ببین. جالبتر از هر رویاییه که تو کارخونهها ساخته میشه. دنبال ضمانت نباش، دنبال وثیقه نباش، هیچ وقت همچین حیوونی نبوده؛ و اگر هم بوده از اونایی بوده که تمام روز رو بالای یه درخت لم میده و تمام زندگیشو میخوابه. لعنتی. درختو تکون بده و این نماد تنبلی رو با سر بنداز زمین.»
- بخش سوم/ سوزش درخشان
دربارهٔ فارنهایت ۴۵۱
ویرایش- «برای سوزاندن یک کتاب بیش از یک راه وجود دارد… برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتابها را سوزاند. کافیست کاری کنید مردم آنها را نخوانند… هر اقلیتی فکر میکند حق دارد، اجازه دارد، وظیفه دارد (روی هر چه نمیپسندد) نفت بریزد و کبریت بکشد. هر ویراستار ابلهی که خود را منبع شوربای ادبیات بیمایهٔ امروز میپندارد، گیوتیناش را آماده میکند و میخواهد سر هر نویسندهای که جرات کند کمی بلندتر از زمزمه سخن بگوید یا چیزی بالاتر از لالایی بنویسد را از تن جدا کند… من به تازگی فهمیدم که چند ویراستار کیوبیکنشین در انتشارات بالانتین، از ترس آلودهشدن جوانان، ذره ذره، هفتاد و پنج قسمت مختلف کتاب فارنهایت ۴۵۱ را سانسور کردهاند. چند دانشجو که این داستان، که به پدیدهٔ سانسور و کتابسوزان در آینده میپردازد را خوانده بودند، برای من نامه نوشتند و مرا از این طنز بدیع با خبر کردند…»
- «منظور من هرگونه استبداد دولتی بود که در هر زمان و مکان از سوی راست، چپ یا میانه اعمال شود.»
- جکسن، نشریه دانشگاه میسیسیپی، مصاحبه با ری بردبری/ ۲۰۰۴ میلادی
جستارهای وابسته
ویرایشمنابع
ویرایش- ↑ این جمله، نقلقولی از کشیش Hugh Latimer، خطاب به کشیش Nicholas Ridley است، هنگامیکه به دستور ملکه انگلیس، مری اول، معروف به Bloody Mary، در سال ۱۵۵۵ میلادی هر دو روحانی پروتستان را در خرمنی از آتش سوزاندند.