سینما پارادیزو

فیلمی از جوزپه تورناتوره

سینما پارادیزو (به ایتالیایی: Nuovo Cinema Paradiso) فیلمی است ایتالیایی به کارگردانی جوزپه تورناتوره و محصول سال ۱۹۸۸ است.

گفتاوردها

ویرایش
  • آلفردو به سالواتوره: «گوش کن تا برات یه قصه بگم… روزی روزگاری سلطانی ضیافتی ترتیب داد که همهٔ شاهدخت‌های قلمروش در آن‌جا بودند. یکی از نگهبان‌ها به‌نام بَستا دختر سلطان را دید، که قشنگ‌ترین دختر آن سرزمین بود. فوری عاشق‌اش شد؛ اما یک سرباز بی‌چاره در مقابل دختر سلطان چه‌کاری از دستش برمیاد؟ یک روز ترتیبی داد که بتونه باهاش صحبت کنه، و بهش گفت که بدون اون نمی‌تونه زندگی کنه. شاهزاده خانم، که تحت تأثیر عمق احساس او قرار گرفته بود، به سرباز گفت: اگه بتونی صد شبانه روز زیر ایوون اتاق من منتظر بمونی بعدش مال تو می‌شم، و سرباز به آن‌جا رفت و ایستاد. یک روز، دو روز، ده روز، بیست روز… هر شب شاهزاده خانم از پنجره اونو می‌دید؛ اما سربازِ عاشق از جاش تکان نخورد. بارون بارید، باد اومد، برف بارید؛ اما اون جُم نخورد… پس از نودونه شب اون لاغر و رنگ پریده شده بود. از درد اشک می‌ریخت؛ اما نمی‌توانست اونا رو پس بزنه. حتی دیگه نایِ اینو نداشت که بخوابه. شاهدخت هم‌چنان اونو تماشا می‌کرد… و درست در شبِ نودونهم سرباز از جاش بلند شد، صندلی‌شو برداشت، و از اون‌جا رفت! آره توتو، درست در آخرِ کار. از من نپرس که معنی این چیه، اگه تو فهمیدی، بگو تا منم بدونم.»
    • در قسمتی از فیلم قصهٔ (سرباز و شاهدخت، سرباز و دختر سلطان) توسط آلفردو به سالواتوره گفته می‌شود.

  • سالواتوره: «قصهٔ اون سرباز و شاهزاده‌رو یادت میاد؟ [آلفردو سری تکان می‌دهد.] حالا می‌فهمم چرا سرباز درست قبل از آخر کار، رفت. دقیقاً یک شب دیگه، شاهزاده مال اون می‌شد، اما شاهدخت هم نتونست به قولش وفادار بمونه. و… خیلی وحشتناک می‌شد اگه اون سرباز به خاطر همچین چیزی می‌مرد. در مقابل، او حداقل ۹۹ شب با رؤیای این‌که شاهدخت منتظرشه، زندگی کرده بود… این‌بار سالواتوره است که دارد چیزی را برای آلفردو توضیح می‌دهد و آلفردو در می‌یابد که قصهٔ او چه قدر تلخ است و بدتر از همه اینکه سالواتوره دیگر بچه نیست.»
    • در ادامه فیلم این داستان به نوعی تکرار می‌شود که جواب اینکه چرا سرباز روز نودنهم رفت را خواهیم فهمید

پیوند به بیرون

ویرایش
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ