وجودم زمانی که پیدا نبود | |
بجز مظهر حق تعالی نبود[۱] |
* * *
به مصر وجود آن زمان آمدم | |
که با یوسفِ جان زلیخا نبود |
فرشته مرا سجده آن روز کرد | |
که با آدم ای خواجه حوا نبود |
من آن دم دم از زندگی میزدم | |
که در نفس مریم مسیحا نبود |
سخن گفت موسیِ ما با خدا | |
زمانی که گوینده پیدا نبود |
چرا دیدهام نقش اشیا در او | |
چو در ذات او نقش اشیا نبود |
خدا را از آن میپرستد خدا | |
که علم پرستیدن از ما نبود[۱] |
* * *
نور رخت افتاد شبی در دل منصور | |
فریاد اناالحق ز سموات برآمد |
در صومعه تا زمزمهٔ عشق تو افتاد | |
صوفی چو من از توبه و طامات برآمد[۱] |
* * *
چنان نهفتهام اسرار عشقت اندر دل | |
که ازدلم به زبانم نمیرسد آواز[۱] |
* * *
خورشید ازل بتافت از روزن تن | |
تا چهرهٔ خود ببیند اندر روزن |
گوید که چو روزن ز میان برخیزد | |
من باشم و من باشم و من باشم و من[۱] |