رئیس

فیلم ایرانی

رئیس (رییس) (۱۳۸۵) فیلم ِ مسعود کیمیایی

گفتاوردها

ویرایش
  • دلال زمین: دِ همین! عقلت کو؟ اینا آشغال نیست، حالا دیگه به اینا می‌گن طلا. مرد حسابی اینا پوله: شیشه، بطری، نایلون. می‌گن این نایلونا گاز داره، گازشم مرغوبه، همینا رو بفروشی می‌شه زمینو صاف کرد و یه چاردیواری زدی. یه تابلو که «بشارت، بشارت! به زودی در این مکان کارخونه‌ی چی چیک احداث می‌شود» یه موتور برق پنج هویندا، با یه سرایدار بیخودی با یه چماق.
  • اکبر (اکبر معززی): شما خلافا چرا نشناخته اسلحه‌تونو در میارین؟
  • اکبر: مرام می‌دونی چیه؟ مرام یعنی من! یعنی شانس تو، از اینجا می‌فهمم که خدا هنوز با این قیافه دورت ننداخته که پیش ما نشستی.
  • اکبر: این روزا زَر نداری، زِر نزن.
  • دکتر (خسرو شکیبایی): اونی که داره می‌میره اینجا نمیارنش صاب صدا، خیال کردی اینجا تعمیرگاه مجازه؟
  • دکتر: خیال می‌کنی اومدی کله‌پزی، صبح ساعت شیش، گوشت می‌خوای و چشم می‌خوای و آی جات خالی آقا، آبلیمو بزنی، آخ.
  • دکتر: اینجا هر کی رسیدا، اگه نمرده بود دیگه نمی‌میره.
  • دکتر: قدیما با پیت فضولات آدمو می‌بردن بیرون شهر. بهش می‌گفتن کِکِه. با گاری می‌بردن بیرون.
  • دکتر: چرا گوله، چرا چاقو نه؟
  • دکتر: گوله خورده، یا اصلآ بهش اعتماد نیست یا خیلی بهش اعتماده.
  • دکتر: بس که تو فس فس کردی، طلاها رو باز مس کردی.
  • فرشته (لعیا زنگنه): قرار نیست همه‌ی آدما شکل اسمشون باشن.
  • فرشته: چرا شما با زنت تو خیابون دو قدم جلوتر می‌ری اما با عشقت شونه به شونه و غیرتی؟
  • فرشته: چاق و لاغرم که نشدی.
    • دکتر: اکبر بیا این حرکات ما رو ببین، ببین پزشکی یعنی چی…
    • اکبر: دارم می‌بینم، حالم به هم خورد.
  • طلا (مهناز افشار): پای هر کدوم از این رنگ و وارنگا که بشینی، سر قبر خودت نشستی.
  • رضا (فرامرز قریبیان): عین قصه‌ها، یکی خوبه یعنی تو، یکی خیلی خوبه، زخم‌خورده، یعنی من.
  • رضا: تو مجلس بزرگون، جایی بشین که بلندت نکنن.
  • رضا جاوید (امین تارخ): نمی‌دونم می‌خوای بازی رو با من شروع کنی، یا می‌خوای شروع کنی، ولی دوباره لک ورداری و چپ و راست و بالا و پایین، نمی‌دونم، تتمه مونده‌های قدیمی رو بخوای باهاشون کاسبی کنی، خودم قصه‌ی این پرونده رو با تو به حسین قسم عاشورایی می‌بندم.
  • رضا: خدا نکنه جام بودی، فقط استخونات مونده بود.
  • رضا: یه خورده زودتر از اینکه بکشمش، دیدم هنوز دوسش دارم.
    • آرش (شاهرخ نورمحمدی): چی می‌خوری؟
    • سیامک (پولاد کیمیایی): غصه داداش.
  • سیامک: نعمت! چه نعمتی، نفتی. ببینم تو نعمت نفتی رو می‌شناختی؟
  • سیامک: سرباز جنگ رفته، تعریفش از جنگ درسته.
  • سیامک: اینو می‌دونم، اهل معامله‌ای. ولی هر چی دست بدیم واسه رفاقت، ته‌ش کلم خورد می‌کنی.
  • سیامک: هنوز یه چیزایی هست که قدیمیه، می‌کشمت قدیمیه، ولی من می‌کشمت!
    • آرش: اگه من هنوز عاشق "طلا" باشم چی؟
    • سیامک: زرگرا هم عاشق طلان.
  • سیامک: من تا آخر این بازی رو رفتم، هم ازش نشئه شدم، هم ازش پول در اوردم. با جیب بابام و گردن‌بند دزدی ننه‌م نشئه نشدم. می‌دونی آدمایی مث تو دوست دارن به همه چی گیر بدن، به عشق گیر بدن. تو هر پیچی بپیچن. تو نشئگی رو با ماشین بابات رفتی، من خماری رو پیاده رفتم.
  • سیامک: دور و بر طلا نپلک، خرج می‌کنم. حال واسه‌ت می‌سازم، حالتو بگیرم.
  • سیامک: مرگ بد نیست، اما نه اینکه آدم قاطی زباله و فضولات بمیره.
  • رضا: اینا تا به سنگ قبرشون برسن، ده تا اسم عوض می‌کنن. اسم واسه چی می‌خوای؟
  • رضا جاوید: ببین! حتی اگه قد یه فضله دروغ بگی، برات صرف نداره.
  • رضا: نصیحت نکن، قلمبه هم حرف نزن. ما وقت نداریم. خواستگاری رو ول کن، عروسی رو بگو.
  • طلا: این زندگی برام یه رؤیا بود. برای اینکه بهش نمی‌رسیدم، هی انکارش می‌کردم.
  • سیامک: آدم وقتی سالمه، می‌تونه به همه چی فکر کنه. زنده می‌شه. از این همه رؤیای دودگرفته‌ی دروغ، از این سرمایی که آشنا نیست. از این همه دروغ که اسمش می‌شه نشئگی میاد بیرون.
    • طلا: سیا! مگه بابات نیومده؟
    • سیامک: تو راه، هیچی مث اون تو مغز و فکرم نبود. چه شکلی شده؟ موی سفید، اصلش منو یادشه؟ … دوست داشتم لباس عید بچگیامو اون بخره. با هم می‌رفتیم سینما ، که هیچ‌وقت نرفتیم. چقدرم فیلم فیلم می‌کرد. اسم تمام این کارگردانا و بازیگرا رو بلد بود. اما یه دوچرخه‌سواری، رانندگی یادم نداد. شماره‌ی کفشمو نمی‌دونست چنده…
  • سیامک: فقط روزی دو وعده نگام کنی، عاشقیت منم خوب می‌بینی. اگه اینجاییم و سلامت، فقط دولتی چشاته. تو هیچ‌وقت خماری نکشیدی.
    • رضا: ما با هم فیوز می‌پروندیم. درست فیوز می‌پروندیم، یادته؟
    • وحید: آره، اون شب بارون می‌اومد. من خیس شده بودم. از آدمای خیس بدم میاد. یه چیزی تو لایه‌ی کتشونه، بو می‌ده! اون دو تا سرمکیا، انقدر کمک کرده بودن. یهو ناغافل، با یه خفه‌کن گذاشت تو مخشون. جفتی افتادن. خون از سرشون می‌رفت لا پرونده‌ها. بیچاره خانوم فرشته، قاطی کرده بود. مونده بود اون وسط.

یادته یه لامپی بود، روشن خاموش می‌شد. اعصابمونو تیغ می‌کشید. نمی‌فهمیدیم کی کشته، کی کشته شده. هی خاموش روشن، خاموش روشن. ببین اینجا منو ببخش، من با آچار زدم تو سرت، تو افتادی. به من اطمینان کرده بود می‌خواست بره. گفت دو سه تا دیگه بزن تو سرش که شل‌آب شه. اسلحه‌ای که باهاش سرمکیه رو کشته بود، گذاشتم تو دست تو. بعد پولو ریخت تو یه ساک ورزشی. اون موقع تراول نبود که. گفت سه چار تا دیگه بزن تو مخش. نزدم که، زدم؟ اما جیبتو خالی کردم.

  • آرش: وصل کن منو به آقا حسام … شما به ایشون بفرمایید آرش … دِ بهت می‌گم وصل کن، انقدم نمال. نذار با همین تلفن بفرستمت خونه‌ت.
  • آرش: اما رئیس! کسی‌و دنبال من نفرست. ببینمش، واسه اینکه بدونی تو کار، حداقل شکل خودت سایه‌تم، می‌کشمش.
  • زن همراه آرش (شهره قمرپور): ما آدمای تنها، هیچ‌وقت سر وقت نرسیدیم.
  • طلا: این یه آرزو بوده، با هر شکل و اجرا. فقط با یه مرد که وقتی می‌گه عشق، نفس و معنی و مفهوم اون رو بدونه، یعنی احترام.
  • حسام، رئیس (داریوش ارجمند): چیه؟ آخر خطید تند می‌ری. خبری آخر خط نیست. هر چی هست، میون خط به خطه.
  • حسام: اینجا امن نیست، دور واسی سنگین‌تری. ایستگاه آخر!
  • حسام: شل که بشه، که نشده. بلبل بلیط آواز می‌فروشه. شماها اول مرد رندی رو یاد می‌گیرین. شماها امشب هیچ کسی نیستین، نه تیغ‌این، نه دنبه. دنبه به تیغ می‌مالید.
  • حسام: سی سال پیش دنیا اومدم. تو لاتا زندگی کردم. تو زندون و حبس بهت درجه می‌دادن. یه شب ماه رمضون تو حموم زیر مشت و مال گفتم حسام! این دوره تموم می‌شه. من حلیم نمی‌خورم، واسه اینکه نوچه. از غلوم بدم میاد. آدم دنیا میاد ارباب دنیا میاد. مگه اینکه نوچ باشه.
  • حسام: تو زندون اسمم ملنگ بود، خودمو زدم به مشنگی. ملنگ چایی بذار. ملنگ واکس بزن. ملنگ خلا رو تمیز کن. ملنگ … دیدم اگه روم بمونه آجر می‌شه. گفتم بسه. آدم واکس بزنه، اما به کدوم کفش و کفش کی؟ خلای کی‌و تمیز کنم؟ نوکری بسه. گفتم می‌رم دنبال اربابی و رئیسی. ۲۵، سی سال پیش شروع کردم. وقت خالی‌بندی. حال، احوال. گازشو گرفتم. دودره، تیپ‌زده، تریپ‌رفته، خز و ایول. چاقوم تو نفست. چراغت نفت نداره. چراغ خیلیا برا رفاقت نفت نداشت. همه‌ی عمرم یه رفیق داشتم. یه شب بهم گفت صد تا آدم زرنگ، نوکر یه آدم فراخه. بیا از این به بعد بشیم دومیه. اما خواستنشو همه می‌خوان. باید بلد بود، بلدی رو باس یاد گرفت.
  • حسام: دیگه یاد گرفتم گریه کنم. کسی‌و به امانتداری و هم‌قدمی، هم‌نفسی و هم‌ترازی نشناسم. دلم برای کسی نسوزه. حتی زنم تو خلوتم نیاد. من باشم و من و من خودم و خود خودم و من منم و خود منم. من به منم بگه چی کار کن.فقط برم و هر صدایی پشتم شنیدم، پشتمو نگاه نکنم. مرام دم دست نباشه. مرام شد عقیده. عقیده‌مم مال خودم. تو پستوی دلم. با ترس عاشق شدم. اول به عشق می‌گفتم مورمور، بعد گفتم گیر کردم، بعد گفتم خاطرخواه شدم، بعد گفتم حسم داره بهم می‌گه عاشق شدی. یه روزنه تو زندگی‌ت باز شده، اما من تو همون روزنه هم باختم.
  • حسام: من سه جای این زندگی‌مو گفتم، شما با کجاش کار داری؟
  • حسام: چرا آدما باید تاوان حماقتای یکی دیگه رو بدن؟
    • آرش: خیلی مردی بچه!
    • سیامک: نه قد تو.
    • آرش: کلید دست اوناس، میارمت بیرون.
    • سیامک: هنوز تو اینا، قد این که کلیددار بشی نشدی؟
    • آرش: با خودم قول داده بودم اگه بیای، هر چی بگی حقته.
    • سیامک: هه … کار حق به کجا کشیده که تو تعیین می‌کنی، آره؟
    • آرش: من با این کارت، تو رو تو خودم به اندازه‌ی رفاقت و حق جا دادم، قبولم کن.
    • سیامک: طرفدارای زیادی نداری
    • آرش: سرراست می‌رم سراغ رئیس.
  • حسام: یه نفس گرگ، می‌ارزه ه زندگی صد تا شغال.
  • حسام: هی! رو دمبک بی‌پوست، همه شیرخدان.
  • حسام: این رفتن … مواظب باشین. اونی که شما فکر می‌کنین نیست. من رفتنم دست خودمه، قبل از اینکه خدا بخواد، خودم می‌خوام. خودش این بزرگی رو به من داده.