خانه زیبارویان خفته
داستان بلندی از یاسوناری کاواباتا
(تغییرمسیر از خانه خوبرویان خفته)
خانه خوبرویان خفته (به ژاپنی: 眠れる美女) داستان بلندی از یاسوناری کاواباتا نخستین نویسنده ژاپنی برنده نوبل است. این داستان بلند در ۱۹۶۱ منتشر شده است.
گفتاوردها
ویرایش- «مرگ تنها یک بار به سراغ آدمی میآید اما عشق بارها و بارها.»
- «نباید دست به هیچ کار ناشایستی میزد. بانوی خانه به اگوچی پیر هشدار داده بود. حق نداشت انگشت خود را در دهان دختر خفته فروکند و یا کار بد دیگری از آن نوع انجام بدهد.»[۱]
- «دخترک یک عروسک زنده نبود. پیرمرد به خوبی میدانست که عروسک زنده وجود ندارد؛ ولی برای او که در واقع دیگر تمایلات مردانه نداشت، میتوانست بازیچهای زنده به شمار آید؛ نه، بازیچه نه، آن دختر برای پیرمردهایی چون او میتوانست تجسم کاملی از حیات باشد. جلوهای از حیات که میتوان آن را با اطمینان لمس کرد.»
- «باید دور شد … برای دیدن خویشتن خود، باید از خود دور شد.»
- «پستفطرت! کسی که گناهان خود رو به گردن دیگران می ندازه نمیتونه حتی در ردیف پستفطرتها باشه»
- «خیلی خوشحال شدم که آن رایحه بوی کپک زده و ناخوشایند تنهایی من نبود.»
گفتگوها در رمان
ویرایش- - بفرما به خونهٔ من خوش اومدی. الان چراغ رو روشن میکنم.
- به نظرم رسید که دست چیزی از من میپرسد.
- - از چیزی میترسی؟ چیزی این جاست؟
- دست گفت: من یک رایحهای استشمام میکنم.
- گفتم: رایحه؟ شاید از بدن من باشه. ردپای سایه مو تو تاریکی ندیدی؟ یه خرده دقت کن. شاید سایهام منتظره تا برگردم پیشش.
- نه، یه رایحهٔ خوشبو.
- با هیجان گفتم: آهان، ماگنولیا!
- خیلی خوشحال شدم که آن رایحه بوی کپک زده و ناخوشایند تنهایی من نبود. بوی خوش ماگنولیا برای آن مهمان دلانگیز واقعاً مناسب بود. من به تاریکی عادت داشتم. حتی در سیاهی قیرگون شب هم میدانستم هر چیزی در کجا قرار دارد.
- دست با صدایی غریب گفت: بذار چراغ رو روشن کنم. چون که من تا به حال این جا نیومده بودم و باهاش آشنایی ندارم.
- گفتم: خواهش میکنم، خیلی هم ممنون می شم. تا امروز هیچکس غیر از من این چراغها رو روشن نکرده.
- اگوچی صدای کشیده شدن جسد دختر تیره پوست را روی پله هاشنید. او را به پایین میبردند. پیرمرد در لباس خواب همچنان ایستاده بود. برای نخستین بار از هنگام برخاستن از بستر سرمای گزنده را احساس کرد. به اتاق مجاور رفت و منتظر شد. بانوی خانه با دو قرص خوابآوری که همراه داشت به اتاق آمد.
- «بیا بگیر. تا نزدیک ظهر فردا همینجا بخواب.»
- «آه»
- اگوچی به اتاق پررمز و راز برگشت. همه چیز مثل قبل سرجای خودش بود. تنها لحاف و پتو که به صورتی نامرتب روی کف اتاق در کنار بستر افتاده و…
جستارهای وابسته
ویرایشمنابع
ویرایش- ↑ یاسوناری کاواباتا، خانه خوبرویان خفته، ترجمهٔ رضا دادویی، انتشارات آمه.
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |